أربعینات

چهل حدیث های کوتاه با موضوع های متفاوت

أربعینات

چهل حدیث های کوتاه با موضوع های متفاوت

أربعینات

ما قصد داریم شما را با روایاتی از متون دینی واسلامی آشنا کنیم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

ظلم و جفا به پدر و مادر در داستان های اسلامی

چهارشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۹، ۱۱:۲۶ ب.ظ

۱- عقوق چیست؟

مجلسی در شرح کافی گوید: عقوق والدین به این است که فرزند حرمت آنها را رعایت نکند و بی ادبی نماید و آنها را سبب گفتاری یا رفتاری برنجاند و آزار و اذیت کند در چیزهایی که عقلا و شرعا مانعی ندارد نافرمانی از آنها نماید و این عقوق گناه کبیره است و دلیل بر حرمت آن کتاب و سنت و احجاع خاصه و عامه است از حضرت صادق علیه السلام مرویست کمترین عقوق (ناسپاسی) والدین گفتن اف است و اگر خداوند چیزی را از آنها آسانتر می دانست از آن نهی می کرد و نیز از عقوق است به پدر و مادر نگاه خیره و تند کردن و لذا امیرالمومنین مرویست از عقوق است محزون ساختن پدر و مادر و از موارد قطعی عقوقی که گناه کبیره است ترک بر واجب است مانند نفقه، مخارج روزانه و لباس و مسکن، در صورت احتیاج پدر و مادر می باشد به طور کلی آزردن خاطر والدین و رنجاندن ناراحت کردن آنها عقوق و حرام است.(۱)

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۰۹

۲- حقوق والدین

در قرآن مجید از قول عیسی بن مریم شکایت می فرماید «که خدا مرا نیکوکار به مادرم قرار داد و مرا ستمکار و بد عاقبت قرار نداد، سبب ترک نیکی بمادرم و سبب اینکه ذکر پدر نکرده است که آن حضرت پدر نداشت و لذا قبل از این آیه در حکایت حضرت یحیی علیه السلام ذکر پدر و مادر هر دو شده است و در این دو آیه شریفه عاق والدین را با سه صفت یاد فرموده: جبار (گردنکش و ستمگر)، شقی (تیره محنت)، عصی (نافرمانی کننده گنه کار) و هر


۱- گناهان کبیره، ص۱۲۷

یک از آنها وعده عذاب سخت داده شده چنانچه درباره جبار می فرماید «و نومید شد هر گردنکش کینه مندی پشت سر اوست دوزخ و نوشانیده شود از آب چرک خون آلود، جرعه ای از آن بدهان می برد ولی نتواند فرو برد (او را گوارا نباشد) و مرگ از هر سوی به او روی آورد لکن مردنی نیست و پس از اوست عذابی سخت و انبوه).

درباره شقی می فرماید «اما آنها که بدبختند در آتش اند و ایشان را در آتش ناله ای زار و خروشی سخت باشد در آن آتش همیشه تا آسمانها و زمین بر پا است جاویدانند مگر آنچه که بر پروردگارت خواهد بود».

و درباره عصی می فرماید «و از حد خویش تجاوز کند» فرو بردش در آتش که جاودان در آن باشد و عذابی خوار کننده برایش باشد.

پیغمبر اکرم صلی الله علیه واله می فرماید: از آزردن والدین بپرهیزید بدرستیکه بوی بهشت از هزار سال راه استشمام می شود ولی عاق والدین و قاطع

رحم آن را نمی یابند و نیز از همان حضرت مرویست که فرمود: کسیکه پدر و مادر خود را بخشم در آورد خدایرا بغضب در آورده است و همچنین فرمود: هر کس والدین خود را بیازارد مرا اذیت کرده و کسی که مرا بیازارد خدایرا آزرده است و آزار دهنده خدا ملعون است و همچنین فرمود عاق والدین هر عملی که می خواهد بجا آورد هرگز داخل بهشت نخواهد شد و نیز پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: سه طایفه اند که در روز قیامت خداوند با ایشان سخن نمی فرماید و نظر رحمت به آنها نمی کند و ایشان را پاک نکرده اند برای آنها عذاب دردناکی است ایشان شرابخواران تکذیب کنندگان بقدر الهی و عاق والدین اند. (۱)

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۱۰

۳- اثرات عقوق

عاق والدین آمرزیده شدنی نیست و کافی است در شقاوت عاق والدین که جبرئیل بر او نفرین فرمود: هر که پدر و مادر یا یکی از آنها را درک نکند و او را خشنود نسازد آمرزیده مباد و رسول خدا و بر نفرین جبرئیل آمین گفت .

از حضرت صادق علیه السلام مرویست که فرمود: ملعون است ملعون کسی که والدینش را بزند و کسیکه آزار به آنها برساند. نماز عاق پذیرفته نیست.

از حضرت صادق علیه السلام است کسی که به پدر و مادرش از روی غیظ بنگرد در حالیکه والدین بر او ستم کرده باشند خداوند نماز او را نمی پذیرد (پس چگونه است در صورتی که با او نیکو باشند).

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۱۱

۴- کمترین حد عقوق

امام صادق علیه السلام فرمود:

الف – کمترین عقوق و نافرمانی، گفتن «اف» به روی پدر و مادر است. اگر چیزی کمتر از آن بود، خداوند نهی می کرد.

ب – رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: هر کس پدر و مادر خود را اندوهگین سازد موجب عقوق و آزار آنان شده است.

ج- از جمله عقوق و نافرمانی است که کسی به پدر و مادر خود با نظر تند و غضب آلود بنگرد.

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۱۲

۵- آثار وضعی بدی به والدین

آنانی که حقوق والدین را ادا نمی کنند و با زبان و کردار خود آنان را می رنجانند و دلشان را به درد می آورند بدانند که این کار ناپسند آنها نه تنها از نظر معنوی بلکه از جنبه مادی و در شئون زندگی این دنیا هم برای آنها نصیب فراوانی نخواهد بود و چه بسا انواع بدبختی هم، دامنگیر آنها می گردد.

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۱۲

۶- کیفر زودرس

کل الذنوب یؤخر الله تعالی ما شاء منها إلی یوم القیامه إلا عقوق الوالدین فإن الله یعجله لصاحبه فی الحیاه الدنیا قبل الممات؛ خداوند سبحان از همه گناهان هر چه را خواهد تا روز قیامت مگر نارضایی پدر و مادر که خدا سزای آن را در زندگی دنیا پس از مرگ دهد.»

«خمس یعجل الله لصاحبها العقوبه: البغی، و القدر و عقوق الوالدین و قطیعه الرحم ومعروف لا یشکر، پنج چیز است که خدا مرتکب آن را زود کیفر می دهد ستم و خیانت و بدرفتاری با پدر و مادر و بریدن از خویشاوندان و حق نشناسی.»

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۱۲

۷- چرا دیوانه شد؟

علی بن اصفر ساکن کرخ بغداد یکی از شیعیان امیر مؤمنان علی علیه السلام که خدمت امام هفتم علیه السلام می رسید، پسری داشت جعیفران که با کنیز پدرش ارتباط نامشروع داشت، او را از منزل بیرون کرد. سپس به حج رفت و از امام هفتم کسب تکلیف کرد؟

امام علی نخست، اثرات وضعی آن گناه را برشمرد و به او گفت:

اگر گفتار تو حقیقت داشته باشد، پسرت قبل از مرگ دیوانه خواهد شد و سپس افزود اگر برای تو ثابت شده که چنین کاری کرده، از خانه ات بیرونش کن، و در حال حیات خود به او مساعدت نکن و از میراث پس از مرگت محرومش کن و نگذار پس از مرگت چیزی از تو ارث ببرد. و نقل شده است این پسر بعد از مرگ پدر دیوانه شد.

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۱۳

۸- ذلت و خواری

امام صادق علیه السلام فرمود: سه کس اند که هر کس با آنها مخالفت کند خوار و ذلیل می شود: پدر، سلطان، طلبکار

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۱۳

۹- کوتاهی عمر

حضرت رسول فرمود: برای خداوند دو فرشته می باشد یکی می گوید: خدایا فرزندان صالح و وظیفه شناس را به عصمت و پاکیت از تمام خطرها نگاه دار، و دیگری می گوید: خدایا فرزندان عاق را با خشم و غضب نابود کن.

کشتن پدر و مادر عمر را کوتاه می کند و ایشان را جوانمرگ می سازد اگر چه بنا به عللی کشتن آنها واجب باشد.

۴- دعای مقبول پدر و مادر علیه فرزندشان می باشد به گونه ای که سرنوشت انسان را تغییر می دهد و دنیا با این همه فراخیش را چنان بر او تنگ می کند که هرگز به فکرش نمی رسید.

حضرت رسول فرمود: ای بندگان خدا، بترسید از نفرین پدر، زیرا که نفرینش تا بالای ابرها می رود تا آن که خداوند متعال به آن می نگرد و به فرشتگان مأمور، خطاب می شود که آن را نزد من بیاورید تا به سود پدر مستجاب کنم، نیز حضرت افزود: بترسید از نفرین پدر چرا که از شمشیر تیز تر است.

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۱۴

۱۰- سختی جان کندن

رسول خدا صلی الله علیه و آله بر بالین جوانی که در حال جان کندن بود حضرت کلمه شهادتین را بر او تلقین می کرد نتوانست بگوید هر چه تکرار کرد جواب نداد. حضرت پرسید: آیا مادر دارد؟ گفت من هستم. آیا بر او خشمناک هستی؟ گفت: ۶ سال است با او سخن نگفته ام.

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۱۴

۱۱- قطع نسل

محمد بن سهل گوید: در ایام خلافت منتصر روزی نگاهم افتاد بر فرشی که منتصر در روی آن نشسته بود، دیدم اطراف آن عکسهای پادشاهان تصویر شده و با خط فارسی در زیر عکس نام صاحب آنرا نوشته اند، در طرف راست آن فرش صورت پادشاهی را دیدم که بر سر تاجی دارد و گویا سخن می گوید و خطی را که پهلوی آن نوشته شده بود، این بود: شیرویه قاتل پدر خویش خسرو پرویز است که شش ماه بیش سلطنت نکرد و از آن پس صورت های سلاطین دیگر را مشاهده کردم تا نظرم به طرف چپ آن فرش رسید و در آن جا باز صورت پادشاهی بود و خط مخصوص آنرا این طور خواندم، این صورت یزید بن ولید عبدالملک قاتل پسر عم خود ولید بن یزید بن عبدالملک است که: مدت سلطنتش شش ماه بود.

از اتفاق این دو صورت دو طرف راست و چپ بساط منتصر که او نیز قاتل پدر خود بوده، بسیار تعجب کردم و در ذهن من گذشت که مبادا مدت سلطنت منتصر نیز شش ماه شود و همین طور هم شد.

تتمه المنتهی خوانندگان محترم مسبوقند که خسرو پرویز همان است که نامه پیامبر اسلام را پاره کرد و آن حضرت


۱- همان، ص ۱۳۰-۱۲۶.

درباره اش نفرین فرمود.

طولی نکشید که شیرویه او را کشت و همچنین ولید که علاوه بر اینکه غاصب خلافت حقه بوده چه فجایعی از وی و اجدادش ظاهر گشت که صفحه تاریخ را ننگین کردند و همانطور متوکل چه جسارتها و دشنامها نسبت به حضرت علی علیه السلام می داد و راجع به حضرت سید الشهداء چه عداوتهایی نموده که از جمله خرابی قبر آن حضرت بود(۱)

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۱۵

۱۲- زیارت قبر پدر و مادر

علی بن ابیطالب علیه السلام فرمود: به زیارت مردگان خود (مخصوصا پدر و مادر) بروید که با زیارت شما روح آنان شاد می شود.

و در روایتی دیگر است هر کس زیارت کند قبر پدر و مادر خود را در روز جمعه یا در شب جمعه و یا در حال زندگی از آنها احوال بپرسد خداوند به هر زیارت ثواب یک حج قبول شده به او می دهد.

یکی از جاهائی که امکان استجابت دعا هست کنار پدر و مادر می باشد که ما یک نمونه از اثر زیارت قبر پدر و مادر را نقل می کنیم:

زنی بنام باهیه وقتی از دنیا رفت پسری داشت که هر شب جمعه سر قبر او می رفت و دعا می کرد و طلب آمرزش می نمود. زمانی مادر خود را بخواب دید سلام کرد و گفت مادر حال شما چطور است مادرش جواب داد مرگ غم و محنت های زیادی را همراه دارد اما من جایم بسیار خوب است.

پسر گفت: چه حاجت داری؟

مادر گفت: ای پسرم دست از زیارت من و دعا برایم باز مدار هر شب جمعه و روز


۱- حکایت ها و روایتهای آموزنده تاریخی، ج ۱، ص ۱۹۸.

جمعه که به زیارت قبر من می آیی خوشحال می شوم و تمام اهل قبرستان خوشحال می شوند، زیرا تو برای آنها هم دعا میکنی.

پسر باهیه گفت شبی اهل قبرستانی که مادرم در آن دفن است بخواب دیدم و همه نزد من آمدند و گفتم چه حاجت دارید گفتند ما اهل این قبرستان هستیم که تو برای آنها دعا و طلب مغفرت میکنی آمده ایم تشکر کنیم از شما و بخواهیم که از دعا برای ما فراموش نکنی و این آمدنت به قبرستان را ترک نکنی. (۱)

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۱۶

۱۳- روایت جالبی از بوسیدن قبر پدر و مادر

مرحوم علامه سید محسن امین عاملی (ره) در کتاب کشف الارتیاب راجع به جایز بودن بوسیدن قبر این روایت را نقل می کند.

مردی آمد محضر حضرت رسول اکرم عرض کرد یا رسول الله قسم خوردم که عتبه درب بهشت را و صورت حورالعین را ببوسم (چه کنم که این کار را انجام داده باشم)

حضرت به او امر کرد که پای مادر و پیشانی پدرش را ببوسد عرض کرد اگر پدر و مادرم زنده نبودند چکار کنم حضرت فرمود قبر آنها را ببوس عرض کردم اگر قبر آنان را بلد نباشم ؟ حضرت فرمود: ( بزمین) دو خط بکش یکی را قبر مادر منظور بدار و دیگری را قبر پدر خود و پس آن دو را ببوس اگر چنین رفتار کنی حنث قسم نکردی.

* شخصی عادت داشت هر روز به زیارت قبر پدر و مادر میرفت روزی با عجله از قبرستانی که پدر و مادر او آنجا مدفون بودند گذشت و قبر پدر و مادر را زیارت نکرد


۱- ارزش پدر و مادر، ص ۱۱ – ۱۱۰.

همان شب پدر را بخواب دید سلام کرد پدر از وی روی برگردانید.

گفت: ای پدر چه کرده ام که از من روی میگردانی؟

پدر گفت: شما فرزندان ما از خانه بیرون می آئید ما خوشحال می شویم و اگر به زیارت ما نیائید و طلب مغفرت نکنید ما افسرده می شویم (پسرم) متوجه باش هنگام عبور از قبرستان پدر و مادر را زیارت کن و طلب آمرزش نکردن برای آنها باعث عقوق می شود.(۱)

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۱۷

۱۴- نیکوئی به والدین

اسماعیل بن موسی بن جعفر از پدر بزرگوارش از حضرت محمد بن عبد الله صلی الله علیه و آله روایت می کند که فرمود: نگاه کردن فرزند از روی مهربانی بصورت پدر و مادر عبادت است. در اصول کافی از صادق آل محمد صلی الله علیه واله روایت می کند که فرمود:

مردی نزد پیغمبر اکرم آمده و گفت: من به چه کسی نیکوئی کنم؟

فرمود: بمادرت. دوباره پرسید: به چه کسی نیکوئی نمایم؟ فرمود بمادرت. برای سومین بار پرسش کرد: به چه کسی احسان و نیکوئی کنم؟ فرمود: به مادرت. دفعه چهارم سوال کرد به چه کسی نیکوئی کنم؟ فرمود: به پدرت و همچنین امام صادق علیه السلام می فرماید: مردی نزد رسول خدا آمد و گفت: یا رسول الله من خیلی علاقه به جهاد در راه خدا دارم.

رسول اکرم در جوابش فرمود: در راه خدا جهاد کن! زیرا اگر شهید شوی پیش خدا زنده خواهی بود و رزق خود را خواهی خورد. و اگر به اجل طبیعی بمیری اجر تو با خدا خواهد بود. و اگر به سلامت برگردی آنطور از گناه خارج می


۱- همان، ص ۲: – ۱۱۱.

شوی که از مادرت متولد شده باشی!! او در جواب پیغمبر خدا گفت: یا رسول الله من پدر و مادر پیری دارم که به من انس و علاقه دارند و راضی نیستند که من برای جهاد خارج شوم.

رسول اکرم فرمود: نزد پدر و مادرت باش! قسم بحق آن خدائی که جان من در دست قدرت او است یکروز و یکشب که تو با پدر و مادرت مأنوس باشی بهتر است از اینکه یکسال در راه خدا جهاد کنی (۱)

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۱۸

۱۵- ازبین بردن زمینه عاق والدین

پیامبر بزرگوار اسلام ضمن سفارشی به علی علیه السلام فرمود: «یا علی لعن الله والدین حملا ولدهما عقوقها، یا علی یلزم الوالدین من عقوق ولدهما ما یلزم الولد لهما من عقوقهما، (۲)

ای علی: خدا لعنت کند پدر و مادری را که فرزندشان را به عاق کردن خویش وادار نمایند، ای علی همان گونه که فرزند عاق والدین می شود، والدین نیز متقابلا (در صورت عدم رعایت وظایف خود) عاق فرزندان خود خواهند شد. در اینجا تذکر چند نکته لازم به نظر می رسد.

اول: عاق به فرزندی گفته می شود که از فرمان پدر و مادر سرپیچی نمایند و یا نسبت به آنان نامهربانی و بد رفتاری کند و بدین وسیله اسباب ناراحتی و اذیت آنها را فراهم کند.

دوم: عاق والدین یکی از گناهان کبیره است و اگر شخص عاق شده موجبات رضایت والدین را فراهم نکند بدون شک در روز قیامت سرنوشت بدی در انتظار او خواهد بود.

سوم: بر خلاف تصور برخی که می پندارند فقط اولاد عاق


۱- ستارگان درخشان، ج ۹، ص ۱۸۱.
۲- وسائل الشیعه، ج ۱۵، ص ۱۲۳، بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۵۸.

والدین می شوند، این روایت می گوید بین فرزندان و والدین حقوق و تکالیف متقابلی حکم فرماست و هر دو نسبت به هم وظایفی دارند و در صورت کوتاهی در عمل کردن به این وظایف، فرزندان همان اندازه خطا کار تلقی می شوند که والدین، پس همچنان که عاق والدین مطرح است عکس آن نیز مطرح می باشد. از این رو شایسته است که اولیای محترم به خوبی به مسئولیتهای خاص خویش آگاه و عامل باشند و احترام متقابلی بین خود و فرزندان ایجاد کنند که به طور طبیعی فرزندان نیز احساس وظیفه کنند و زمینه ای برای عاق والدین است، این است که مهربانی و نرمش والدین شکل افراطی به خود بگیرد و حریم خاص پدر، مادر به وسیله فرزند شکسته شود و والدین به دست خود اسباب بی احترامی خویش را فراهم کنند.(۱)

امام حسن عسکری علیه السلام می فرماید: «جرأه الولد علی والده فی صغره تدعو إلی العقوق کبره: (۲) جرأت و جسارت پیدا کردن فرزند بر پدر در کودکی او را در بزرگی به عاق والدین و نافرمانی آنها وادار خواهد کرد.»

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۱۹

۱۶- شیخ انصاری و جنازه مادر

داستان اشک ریختن مرحوم استاد شیخ انصاری (ره) کنار جنازه مادرش که بعضی از شاگردانش به او گفتند مثل شما شخصیتی که دارای ارزنده ترین مقام عملی و علمی شیعه هستید سزاوار نیست به بالین پیرزنی اینطور اشک بریزد.

شیخ انصاری جواب داد: گویا شماها از مقام مادر اطلاع ندارید.(۳)

و در عصر خودمان در تشییع جنازه یکی از مراجع بزرگ فرزندش


۱- حقوق فرزندان در مکتب اهل بیت (ع)، ص ۱۵۸.
۲- تحف العقول، ص ۵۲
۳- گفتار وعاظ، ج ۱، ص ۲۱۱.

پای برهنه از جنازه پدر مشایعت نمود و نظایر اینها.

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۲۱

۱۸- احترام به پدر و مادر در ایام حج

علامه شیخ محمد جواد مغنیه لبنانی می نویسد: در خلال مناسک حج صحنه هایی مشاهده کردم که عمیق ترین اثر را در دل گذاشت و شکی ندارم که صحنه های مهیج تری هم بوده که من موفق به دیدن آنها نشده ام، پیر مردی را دیدم که از شدت کهولت تمام اعضایش می لرزید. آب دهان و دماغش در جریان بود. جوان تقریبا سی ساله ای راهنمای او بود. جوان او را به اطراف بیت الله الحرام، طواف میداد و در سعی صفا و مروه او را یاری می نمود و با اخلاص تمام به او خدمت می کرد و برای خشنودی و راحتی او می کوشید.

پرسیدم: اهل کجائید؟ گفت: عراقی هستیم.

گفتم: این پیر مرد کیست؟ گفت: ایشان پدر من است.

دعایش


۱- کلید خوشبختی، ج ۱، ص ۱۱۴.

کردم و از خدا برایش توفیق بیشتری آرزو کردم.

جوان با تمام خلوص نیت گفت: خدا مرا برای ادای حق او موفق تر گرداند و هر چه بیشتر سعادت خدمت و پرستاریش را به من عطا کند.(۱)

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۲۲

۲۰- توفیق پسر در سایه اطاعت از پدر

در شرح حال آیت الله العظمی بروجردی می نویسند: در سال ۱۳۱۴ هجری قمری که بیست و دو بهار عمر را پشت سر می گذاشت، پدرش نامه ای به وی نوشت و او را به بروجرد احضار کرد او گمان می کرد که پدرش می خواهد او را برای ادامه تحصیل به نجف اشرف که بزرگترین حوزه علمیه شیعه بود بفرستد ولی پس از ورود و دیدار پدر و بستگان، مشاهده می کند که بعکس انتظار وی مقدمات ازدواج و تأهلش را فراهم کرده اند.

از این پیشامد، اندوهگین می شود و چون پدرش متوجه می گردد و علت اندوه و تاثر او را می پرسد، می گوید من با خاطر آسوده و جدیت بسیار سرگرم کسب شده بودم. ولی اکنون بیم آن دارم که تاهل میان من و مقصودم حائل گردد و مرا از تعقیب مقصود و نیل به هدف بازدارد.

پدر به وی می گوید: فرزند! این را بدان که اگر به


۱- کلید خوشبختی، ج ۱، ص۱۱۳.
۲- روزنامه جمهوری اسلامی، تاریخ ۷۶/۳/۲۹ ، ص۳.

دستور پدرت رفتار کنی، امید است که خداوند به تو توفیق دهد تا بتوانی به ترقیات مهمی که در نظر داری، نائل شوی. احتمال این را هم بده که اگر ترتیب اثر به این آرزوی پدر ندهی، با همه جدیتی که در تحصیل داری، به جائی نرسی!

گفته پدر تأثیر بسزایی در وی می بخشد و او را از هر گونه تردید بیرون آورده و سرانجام پس از ازدواج و اندکی توقف مجدد به اصفهان برگشته پنج سال به تحصیل و تدریس علوم و فنون مختلفه اهتمام می ورزد.(۱)

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۲۴

۲۱- نفرین پدر و لطف علی (علیه السلام)

اواخر شب بود. علی علیه السلام به همراه فرزندش حسن علیه السلام کنار کعبه برای مناجات و عبادت آمدند، ناگاه علی علیه السلام صدای جانگدازی شنید، دریافت که شخص دردمندی با سوز و گداز در کنار کعبه دعا می کنند و با گریه و زاری، خواسته اش را از خدا می طلبد.

علی علیه السلام به حسن علیه السلام فرمود: نزد این مناجات کننده برو و ببین کیست؟ او را نزد من بیاور.

امام حسن علیه السلام نزد او رفت، دید جوانی بسیار غمگین با آهی پر سوز و جانکاه مشغول مناجات است فرمود: ای جوان، امیرمؤمنان پسر عموی پیغمبر صلی الله علیه واله ، تو را می خواهد ببیند، دعوتش را اجابت کن.

جوان لنگان لنگان با اشتیاق وافر به حضور علی علیه السلام آمد، علی علیه السلام فرمود: چه حاجت داری؟

جوان گفت: حقیقت این است که من به پدرم آزار می رساندم، او مرا نفرین کرده و اکنون نصف بدنم فلج شده است.

امام علی علیه السلام فرمود: چه آزاری


۱- زندگانی آیت الله بروجردی (ره)، ص ۹۵.

به پدرت رسانده ای؟

جوان عرض کرد: من جوانی عیاش و گنهکار بودم، پدرم مرا از گناه نهی می کرد، من به حرف او گوش نمی دادم، بلکه بیشتر گناه می کردم تا اینکه روزی مرا در حال گناه دید باز مرا نهی کرد، سرانجام من ناراحت شدم چوبی برداشتم طوری به او زدم که بر زمین افتاد و با دلی شکسته برخاست و گفت: «اکنون کنار کعبه می روم و برای تو نفرین می کنم کنار کعبه رفت و نفرین کرد.

نفرین او باعث شد نصف بدنم فلج گردید – در این هنگام آن قسمت از بدنش را به امام نشان داد، بسیار پشیمان شدم نزد پدرم آمدم و با خواهش و زاری از او معذرت خواهی کردم و گفتم مرا ببخش و برایم دعا کن.

پدرم مرا بخشید و حتی حاضر شد که با هم به کنار کعبه بیائیم و در همان نقطه ای که نفرین کرده بود، دعا کند تا سلامتی خود را باز یابم.

با هم به طرف مکه رهسپار شدیم، پدرم سوار بر شتر بود، در بیابان ناگاه مرغی از پشت سر سنگی پراند، شتر رم کرد و پدرم از بالای شتر به زمین افتاد و به بالینش رفتم، دیدم که از دنیا رفته است، همانجا او را دفن کردم و اکنون خودم با حالی جگر سوز به اینجا برای دعا، آمده ام.

امام علی علیه السلام فرمود: از این که پدرت با تو به طرف کعبه برای دعا در حق تو می آمد، معلوم می شود که پدرت از تو راضی است، اکنون من در حق تو دعا میکنم.

امام بزرگوار، در حق او دعا

کرد، سپس دست های مبارکش را به بدن آن جوان مالید، هماندم جوان سلامتی خود را بازیافت.

سپس امام علی علیه السلام نزد پسرانش آمد و به آنها فرمود: «علیکم ببر الوالدین؛ بر شما باد، نیکی به پدر و مادر (۱)

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۲۵

۲۲- عاق پدر

روزی پیرمردی پسر خود را به حضور حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله آورد و گفت: ای رسول خدا، این پسر من است او را از طفولیت تربیت کرده ام و اموال خود را برایش صرف نموده ام، اکنون که من پیر و فقیر شده ام به من چیزی نمی دهد در حالی که دارای انبارها گندم و جو و مویز و خرما و کیسه های طلا و نقره است. پیغمبر اکرم فرمود: ای پسر چه می گویی، گفت: من زیادتر از خرج خود و عیالم چیزی ندارم.

حضرت فرمود: من در این ماه خرج او را می دهم تو هم ماه های بعد خرج او را کفایت کن، سپس حضرت اسامه را طلبید و فرمود:

صد درهم به این مرد بده. پس از گذشتن یک ماه آن شخص باز پسر خود را نزد رسول خدا آورد و عرض کرد: یا رسول الله پسرم به من چیزی نمی دهد.

پسر گفت: من از مال دنیا چیزی ندارم. رسول خدا صلی الله علیه واله فرمود:

دروغ می گویی، تو مال بسیاری داری ولی چون امروز شب شد و تو از پدرت پریشان تر خواهی شد. چون شب فرا رسید همسایه ها آمدند و گفتند، بیا این انبارها را بیرون بریز که ما از بوی متعفن آنها هلاک می شویم. چون در


۱- داستان دوستان، ج ۵، ص ۱۷۶

انبارها را باز کردند متوجه شد که همه آنها گندیده و متعفن شده، چون خواست از کیسه ها پول بردارد و به حمالها بدهد دید همه سنگ شده است. ناچار اساس خانه و لباسهایش را فروخت و به حمالها داد. (۱)

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۲۷

۲۳- عاق والدین (داستانی از حضرت نوح)

امام حسن عسکری علیه السلام فرمود: حضرت نوح علیه السلام دو هزار و پانصد سال عمر کرد، آن حضرت در کشتی خوابیده بود که باد وزید و عورتین آن حضرت نمایان شد. حام و یافث به وی خندیدند و سام آنها را از خنده نهی کرد و هر وقت که باد می وزید سام پدر را می پوشانید و حام و یافث هم عکس او عمل می کردند تا اینکه حضرت نوح علیه السلام از خواب بیدار شد و دید آنها می خندند. فرمود:

چرا اینها می خندند؟ سام جریان را نقل کرد. نوح علیه السلام دست به سوی آسمان برداشت و عرض کرد: با رخدایا نطفه حام و یافث را سیاه کن لذا خداوند صلب آنها را تغییر داد.(۲)

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۲۸

۲۵- اثر نفرین مادر

برصیصای عابد است و بالای کوه دارد عبادت می کند، گرم مناجات، مادر پیرش این سنگهای کوه را گرفت و بالا رفت مادر، مادر، پسر هم می گوید خدا و اعتنا نکرد با اینکه وظیفه اش این بود تا گفت پسرم بگوید: بله مادر. مادر به خیال اینکه او می خواهد به او هتک و بی اعتنایی کند، او را نفرین کرد.

آهای خواهرها، پدرها، مادرها، اگر یک وقت بچه هایتان نفهمی کردند این لبهایتان شل نباشد و فوری از هم بردارید و آنها را نفرین کنید، اگر مبتلا بشوی بعد خودت می سوزی. او را دعا کن. وقتی که پای منبرهای می آیید و یک حالی پیدا می کنید، همه اش برای قرض های خانه ات و فرش های گرو گذاشته ات دعا نکن و مریضی هایت، یک خورد هم برای این بچه هایتان دعا کنید که دین دار بشوند، اگر بچه ها دین دار بشوند، تو هم راحت هستی دعا کنید. مادر دید که بچه بی اعتنائی می کند و او را نفرین کرد، گفت: خدایا خیلی برای این زحمت کشیده ام و حالا به من اعتنا نمی کند، خدایا به یک دردی او را مبتلا کن که یک مشت زن های


۱- فصلنامه در تاریخ و فرهنگ معاصر، شماره ۱۱، ص ۸۷-۸۵

بد عمل به تماشای او بیایند.

زن راهش کشید و پایین آمد و رفت، حالا ببین خداوند چه صحنه ای درست می کند تا نفرین این مادر را درباره این پسر مستجاب می کند.

یک چوپانی سی، چهل گوسفند آورد پای کوهی که یک چشمه ای هست و همین عابد هم بالای آن صومعه دارد گوستفندها دارند کنار این چشمه آب می خورند چوپان هم چوبش را زیر چانه اش گذاشته است و دارد صحرا و دشت را نگاه می کند، یک وقت دید دختری که برای خرید نان و خورش به شهر رفته بود و در حال برگشت به طرف مزرعه اش می باشد، می آید، چوپان نگاه کرد که دختر خیلی زیباست و تنهاست و کسی هم نیست، چماقش را برداشت و آمد جلو و دختر را به قتل تهدید کرد و به زور با دختر زنا کرد به قدرت کاملا الهی نطفه منعقد شد، چوپان به طرف گوسفندها رفت و دختر هم به طرف ده خودش رفت. دختر حامله شد و شکم او بالا آمد.

تا مدتی خودش را می پوشاند، بعد فهمیدند. این از کجاست؟

گفت: یک روز از طرف شهر می آمدم، یکی از طرف کوه پایین آمد و با من زن کرد.

گفتند: آنجا کسی نیست جز آن عابد.

گفت: بله همان عابد بود.

[خدا تو را گرفتار تهمت نکند، به کسی هم تهمت نزنی و گرنه مبتلا می شوی تا چیزی را یقین نداری، نگو]

عجب، آن عابد با تو زنا کرد، گفت: بله. صبر کردند تا بچه به دنیا آمد. قنداقه بچه را برداشتند و آمدند پیش حاکم و فرماندار و شکایت کردند. حاکم

دستور داد تا عابد را بیاورند. یک وقت عابد بیچاره که مشغول عبادت و مناجات بود، دید که مأمورهای حاکم آمدند، بفرمائید، فرمود: هر وقتی که رفت به دختر گفتند که همین بود که با تو زنا کرد.

دختر دید که او این نیست ولی اگر بگوید او این نیست پس بگوید کیست؟

گفت: بله همان است.

هی بیچاره پر و بال می زند که من نبودم، طرف می گوید: تو بودی.

حاکم خیلی ناراحت شد، گفت: یک ریسمان به گردن این مرد بیندازید و دور شهر دارند می گردانند، یک جارچی هم در جلو جار می زند که هر کس می خواهد این عابد زنا کن را ببیند، بیاید و ببیند.

یک وقت رسیدند در آن محله که دید تعدادی زنهای بی عفت و بی عصمت بودند و تا یک سر و صدا می شد، سر از دریچه ها در می آوردند، با سر و گردن لخت که ببینند چه خبر است، تا آنجا رسیدند و زنها آمدند که نگاه کنند، عابد تا چشمش به این زنها افتاد، یادش به نفرین مادر آمد که مادرش او را نفرین کرد: (خدایا بچه من را به یک دردی مبتلا کن که زن های بی عفت و بی عصمت به تماشای او بیایند).

تا یادش به نفرین مادرش افتاد. عابد لبخندی زد، نوکرهای حکومت گفتند، معلوم می شود که این عابد با این زنها هم سابقه دارد تا اینها را دید، یک لبخندی زد. همین را هم برای حاکم گزارش کردند، حاکم بیشتر ناراحت شد و گفت: که این مردیکه را به دار بزنید.

بیچاره را آوردند پای چوبه دار، ریسمان را حلقه کردند زیر بغل این عابد و او را بالا کشیدند او را در آن بالا آویزان کردند، یک وقت دیدند که از آن آخر جمعیت صدای ناله ای بلند است، گفتند: کیست ؟

گفتند: مادر این عابد دارد می آید.

آمد جلوی حاکم و گفت: بچه من است و من او را بزرگ کردم، بچه من زنا کن نیست یعنی چه؟ زنی که با او زنا کرده است می گوید با من زنا کرده است، بچه اش هم به دنیا آمده است تو می گویی زنا نکرده است؟

گفت: بچه اش کو؟

گفتند: این است.

گفت: آقای حاکم بیا و یک کار بکن.

گفت: چیست؟

گفت: چون من به خودم و بچه ام و خدا اطمینان دارم بیا از همین بچه شیرخواره بپرس که پدرت کیست؟

گفت: بچه شیرخوار که حرف نمی زند.

گفت: اگر حرف نزند که هیچ.

حاکم جلو آمد، پیرزن این سیم دل را وصل کرد و یک تلگراف یک کلمه ای زد و دکمه را هم زد. یا الله. حاکم جلو آمد، گفت: بچه جان.

گفت: بله.

گفت: پدرت کیست؟ تو بچه کی هستی؟

بچه شیر خوار سرش را بلند کرد و گفت: آقای حاکم، من پسر فلان چوپانی هستم که فلان جای بیابان دارد گوسفندها را می چراند. این عابد بیچاره بی گناه است و او را ول کن.

گفت: این سحر و جادو است.

گفت: دوباره بپرس.

دوباره پرسیدند، گفت: این سحر است.

گفت: آقا همین جا که نشانی می دهد که چوپان فلان جا است، برو و چوپان را بردار و بیاور مأمورها رفتند و چوپان را آوردند، اول انکار کرد ولی بعد اقرار کرد و گفت: بله من با این دختر زنا کردم، حاکم مات

و مبهوت شد و خیلی عذر خواهی کرد، گفت: ما صومعه تو را خراب کردیم ریسمان به گردنت انداختیم و تو را دور شهر گرداندیم، به رسوایی کشیدیمت و مردم تو را مسخره کردند و بالای چوبه دار تو را آویزان کردیم، اینها خیلی جسارت است و تو آدم مظلوم بی گناه هر چه که داد زدی به گوش ما نرفت، آقا اجازه می دهید من می خواهم یک اطاق برای شما بسازم از خشت های نقره گفت: نه.

گفت: می خواهی چه کنی؟

گفت: دلم می خواهد که مرا آزاد بگذاری آقای حاکم و از حالا تا آن ساعت آخری که زنده هستم بروم و خدمتگزاری به مادرم بکنم، من حالا فهمیدم که مادر چقدر می ارزد.

پسر رو قدر مادر دان که دائم ـ کشد رنج تو را بیچاره مادر

برو پیش از پدر خواهش که خواهد ـ و تو را بیش از پدر بیچاره مادر

مادر دلش خوش است که یک دانه پسر دارد، دلش خوش است که دانه بچه دارد. [خدا به آبروی امام عصر (عج) ما را عاق والدین ممبران]

تمام حاصلش از زحمت این است ـ که دارد یک پسر بیچاره مادر(۱)

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۳۲

۲۶- بی احترامی به مادر

در بنی اسرائیل فردی به نام جریح زندگی می کرد. وی از شهر و قریه و اجتماع دور بود و در بیابان معبدی داشت و همواره مشغول عبادت بود. در این مسیر بقدری کوشا بود که مردم علاقه و ارادت خاصی به او پیدا کردند حتی شاه و رجال آن دیار مرید او شده بودند.

روزی در معبد مشغول عبادت بود مادرش به دیدار


۱- نغمه هایی از بلبل بوستان حضرت مهدی ( عج ). ص ۱۷۳.

او آمد دید مشغول نماز است. چند بار وی را صدا کرد جریح صدای مادر را می شنید و جوابش را نمی داد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اگر جریح عالم در فقیه بود می دانست که اگر نمازش را می شکست و جواب مادر را می داد ثوابش بیشتر بود. مادر از این بی اعتنایی پسر دل سوخته شد و گفت برو امیدوارم از دنیا نروی مگر اینکه گروههایی از مردم فاسق و فاجر دور ترا بگیرند. من این همه راه آمده ام تو در را باز نمی کنی و جواب نمی دهی. این را گفت و از معبد دور شد. جریح روز به روز از نظر مقام اوج می گرفت تا اینکه عابدها و زاهدهای آن زمان به او حسد بردند. طبق مثل معروف حاسد از چاقی دیگران لاغر می شود.

دیگر حسادت آنها به جوش آمد و می گفتند چرا باید جریح آن همه دارای مقام باشد.

خاص و عام و رعیت مرید او باشند به دنبال این افکار آلوده زنی را مشهور به فاحشگی به حضور آورده و قدری پول به او دادند و گفتند تو همیشه از زنا حامله می شوی وقتی که بچه زائیدی بچه را به معبد جریح ببر و در آنجا بگذار و بگو تا در فلان وقت با من زنا کردی و این بچه از توست بردار و دیگر کاری نداشته باش.

وقتی که چشم زن به پولها افتاد دلش رفت این پیشنهاد را پذیرفت وقتی که وضع حمل کرد بچه اش را برد و به معبد جریح گذارد و گفت ای جریح این بچه از توست بردار بزرگش کن. آنگاه طبق نقشه قبلی عده ای در اطراف معبد آماده بچه را برداشتند و نزد پادشاه بردند و جریان زنای جریح را به پادشاه گفتند. پادشاه از این گزارش بی اندازه ناراحت شد دستور داد فورا بروید معبد جریح را خراب کنید و او را دستگیر کرده بیاورید.

مردم آمدند یا یک وضع عجیبی معبد را خراب کرده و جریح را با رسوائی تمام کشان کشان نزد پادشاه بردند در حالیکه مردم به او می رسیدند و آب دهان به صورتش می انداختند.

پادشاه نیز از شدت غضب بدون تحقیق دستور داد او را بدار آویختند و اعلام کرد که مردم جمع شدند و منظره دار زدن جریح را ببینند.

در این میان مادر جریح با سایر مردم بگرد دار اجتماع کردند.

جریح در بالای دار چشمش به مادر خود افتاد و نفرین مادر یادش آمد که گفته بود امیدوارم در آخر عمر جماعتی از فساق و فجار به دور تو باشند و تو بمیری.

مادرش را صدا کرد و گفت: از من راضی شو مادر.

گفت: اکنون که پشیمان هستی تو را بخشیدم و از تو راضی شدم.

در این هنگام جریح قوت گرفت و گفت آن بچه ای را که به من نسبت می دهند بیاورید تا او را ببینم.

بچه را آوردند. در این وقت جریح سر به آسمان بلند کرد و گفت:

پروردگارا تو میدانی که این تهمت را به من زده اند و من بیگناهم. این نسبت ناروا را از من رفع کن.

پس رو کرد به کودک و گفت: ایها الصبی انطق باذن الله و اخبرنا من اییک؛ ای کودک به اذن خدا سخن بگو

و پدر خود را معرفی کن.»

کودک با زبان فصیح گفت: ای مردم ساحت مقدس جریح از این آلودگی ها دور است او پدر من نیست، پدر من فلانی است خدا حکم کند میان من و پدر و مادرم که نطفه مرا به حرام بسته اند.

پادشاه از این حادثه تعجب کرد. فوری دستور داد جریح را از دار به پائین آوردند و خیلی از او معذرت خواهی کردند و فوق العاده به او احترام کردند و سپس دستور داد معبدش را خیلی با شکوه ساختند و تمام آنهایی که نقشه قتل او را طرح کرده بودند با شکنجه سختی به قتل رساند و جریح هم سوگند خورد که دیگر از مادر خود جدا نشود و پیوسته او را خدمت کند.(۱)

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۳۷

۲۷- نفرین مادر

ایام فاطمیه سنه ۱۳۹۸ هجری قمری یکی از گویندگان محترم مشهد درباره نفرین مادر حکایتی را نقل کرد که برای عبرت دیگران نوشته می شود.

می گفت در مشهد مقدس پیرمردی نابینا بود که اکثرا او را در مجالس و پای منبر ها می دیدم روزی کنارش نشستم و علت کوریش را جویا شدم؟

گفت در سن نه سالگی با تفاق برادرانم و مادرم روز جمعه ای به عنوان تفریح و شستن فرش ها و لباس ها به قریه طرقبه رفته بودیم.

مادرم کنار قنات نشسته و سرگرم شستن لباس ها بود من بقصد ترسانیدن مادرم آهسته از چند قدم بالاتر داخل قنات شدم و آهسته آهسته آمدم تا نزدیک مادرم رسیدم ناگهان از قنات خارج شده و با صدای وحشتناکی او را ترساندم.

مادرم که از این شما سخت


۱- برگزیده ای از داستانهای اسلامی، ص ۸-۴۶

بوحشت افتاده بود با رنگ پریده و بدن لرزان گفت (الہی تیر به چشمانت بخورد) چرا مرا اذیت می کنی.

چند لحظه بعد که دسته ناهار گسترده شد و برای صرف غذا دور هم نشستیم برادرم با تفنگ ساچمه ای که برای زدن کبوترها و گنجشک ها با خود آورده بود سرگرم بازی بود، ناگهان بطرف من خالی شد و چند عدد از ساچمه ها بصورت و چشمان من اصابت کرد که در نتیجه هر دو چشمم نابینا شد.

گوینده داستان می گفت آن پیرمرد دست مرا گرفت و به پیشانی خود گذاشت هنوز اثر آب ساچمه ها در پیشانی و ابرو زیر دست احساس می شد.

بلی نتیجه نفرین مادر این شد که بعد از چند لحظه اثر کرد، چشمان فرزندی را که مادرش را رنجانیده و لرزانیده، از او گرفت و برای همیشه از نعمت بینائی وی را محروم ساخت(۱).

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۳۹

۲۸- حکایت عجیب در علق

مالک ابن دینار گوید: سفر حج کردم. جماعتی را در عرفات دیدم به خود گفتم کاش میدانستم حج کدام یک از اینها قبول است، او را تهنیت گویم و کدام یک مردود است او را تعزیت گویم.

در خواب دیدم شخصی می گوید: «قد غفر الله للقوم أجمعین إلا محمد ابن هارون البلخی، فقد داله علیه حجه؛ خداوند همه این جماعت را بخشید جز محمد ابن هارون بلخی را که حجش مردود است، چون صبح شد نزد اهالی خراسان رفتم و از ایشان حال او را پرسیدم، گفتند آن مردی است عابد و زاهد و او را در خرابه های مکه باید جست بعد از گردش زیاد او


۱- ارزش پدر و مادر، ص۷- ۲۰۶.

را در خرابه های مکه دیدم، دستها را به گردن بسته و زنجیر در پا نهاده و در حال نماز است.

همینکه مرا دید پرسید کیستی؟ گفتم مالک بن دینارم، گفت خواب دیده ای؟ گفتم بلی، گفت هر سال مرد صالحی مثل تو در خصوص من خواب می بیند. گفتم سبب چیست؟

گفت من شراب می خوردم در اول سال رمضانی شراب خورده بودم مادرم مرا زجر کرد من دو دستی مادرم را برداشته و در تنور انداختم پس از آنکه از مستی بخود آمدم مرا خبر کرد که چنین کار بدی کرده ام از ناراحتی هماندست خود را بریدم و پایم را بزنجیر بستم هر چه بر ندامت افزودم سودی نبردم و هر سال حج میکنم و دعا و استغاثه می نمایم به این نحو یا فارج الهم و یا کاشف الغم فرج همی و اکشف غمی و أرض عنی اُمّی؛ای بردارنده هم و غم، اندوه مرا بردار و مادر مرا از من راضی گردان»

اینقدر بدان که، از کار بد خود توبه کرده ام و بیست و شش غلام و بیست و شش جاریه را آزاد کرده ام.

مالک گوید گفتم ای مرد با این عمل شنیع نزدیک بوده تمام روی زمین را بسوزانی همان شب در خواب رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم فرمود: ای مالک مردم را از رحمت خدای ناامید مکن که خداوند بحال محمد ابن هارون توجه نموده و دعای او را مستجاب فرموده و گناهانش را عفو کرده و او را خبر کن که سه روز است از روزهای دنیا در آتش می ماند.»

خداوند دل مادر را بوی مایل می کند و بترحم می آورد، تا او را حلال کند هر دو داخل بهشت می شوند.

من آمدم خواب خود را نقل کردم، همینکه مرد آنرا شنید روح از بدنش مفارقت کرد و او را غسل داده و دفن نمودیم.(۱)

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۴۱

۲۹- چگونگی کتک زدن به مادر فرزند را بروز سیاه کشانید

یکی از دوستان اینجانب نقل می کرد مردی در خراسان شغلش رانندگی بود و وضع مالی او بسیار بد بود روزی در گاراج دیدم با ماشین دیگری تصادف کرده و ضرر زیادی به او رسیده بود و همیشه بقول معروف بد می آورد آنجا که صحنه تصادف را تماشا می کردم از او سئوال کردم چرا تو اینقدر بد می آوری؟

آهی کشید و گفت: تمام این نکبت و بدبختی من از نفرین مادر من است.

زیرا من یکی از متمدن ترین اهالی مشهد بودم و همانطور که بیشتر انسانها هنگامیکه به ثروت می رسند خود را گم می کنند ثروت منهم موجب غرور و مستی من شد و با چند دختر بعنوان دائم ازدواج کردم و بعد از مدتی طلاق می دادم و مادری داشتم که مرا از این کار نهی می کرد تا آنکه مرتبه آخر با دختری ازدواج کردم مدتی که از ازدواج ما گذشت تصمیم گرفتم او را طلاق بدهم مادرم بطلاق دادن او مخالفت کرد و مرا سرزنش کرد و منهم بر اثر سرزنش مادر ناراحت و عصبانی شدم عوض آنکه بنصیحتهای مادرم گوش بدهم او را کتک مفصلی زدم. گفتم تو به کارهای من چرا دخالت می کنی و او مرا نفرین کرد.

همان شبی که مادرم را کتک زدم، خوابیدم، نصف شب


۱- ارزش پدر و مادر، ص ۸-۱۷۷

در خواب دیدم که تمام بدنم را شپش گرفته است از وحشت از خواب بیدار شدم و فردا صبح زنگ تلفن صدا کرد گوشی را برداشتم خبر دادند که کشتی که از خارج کشور به سوی ایران می آمد و تمام مالش مال من بود و تمام ثروتم همان بود در دریا غرق شده است. دانستم که از هستی افتاده ام و نابود شده ام تا ظهر خبر ورشکستگی من بین مردم و طلب کارها منتشر شد و طلب کارها آمدند تمام موجودی خانه ام را بردند و بنان شبم محتاج شدم.

بعد از آن یک ماشین سواری کهنه را با زحمت و قرض تهیه کردم و به این وسیله زندگی خودم را اداره می کردم.

اما نفرین مادر باز مرا رها نکرد یک روز ماشینم را کنار خیابان پارک نمودم و رفتم به مغازه آپاراتی تا پنچری لاستیک ماشین را با هم درست کنند، ناگهان یک ماشین تانکر بزرگ مستقیم آمد روی ماشین سواری من و تمام ماشین مرا بهم پرس کرد بعد معلوم شد که راننده تانکر در چند قدمی که ماشین من متوقف بوده سکته قلبی کرده و پشت فرمان بیهوش شده و بر اثر محکم خوردن فرمان به او دو مرتبه بهوش آمد گویا فقط مأموریت داشته این چنین ضرری به من برساند.

خلاصه کرد که بعد از آن شبی که مادرم را کتک زدم همیشه این صحنه ها برایم پیش آمد می کند تا بعد چه به سرم آمد.(۱)

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۴۳

۳۰- نفرین مادر زمخشری

زمخشری که یکی از علمای مشهور اهل سنت است، روزی از دامنه کوه و راه


۱- ارزش پدر و مادر، ص ۹-۲۰۸

ناهموار که می رفت ناگهان افتاد و پایش شکست. هر قدر استخوان شکسته را بستند، اثری نبخشید، سرانجام به او گفتند:

که این استخوان باید بریده شود. خلاصه آن را بریدند و خودش می گفت: نفرین مادر یک پا را از من گرفت، پرسیدند چطور؟ گفت:

کوچک بودم گنجشکی را گرفتم و پایش را با ریسمان محکم بستم و با او بازی می کردم که ناگهان آن گنجشک میان سوراخی ماند، من ریسمان را کشیدم، نیامد در نتیجه یک پای آن شکست و با ریسمان آمد، مادر من وقتی آن منظره را دید، گفت: پسر خدا پایت را بشکند، چرا پای این حیوان را شکستی، نفرین مادر آخر کار خود را کرد و پایم را شکست. (۱)

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۴۴

۳۱- حکایتی دیگر در مورد مادر

روزی ابراهیم غلام امام صادق علیه السلام از حضرت اجازه گرفت و پیش مادرش رفت و یک روز در خانه مادر ماند. لکن آنروز بر سر کاری با مادرش نزاع نمود و بوی تندی کرد. پس از برگشتن امام صادق علیه السلام از وی اعراض نمود و فرمود: چرا مادرت را از خود رنجاندی؟ مگر نمی دانی شکم او منزل و آغوش وی گهواره و پستانهایش ظرف تو بود؟ زود برو و از مادرت رضایت بگیر و او را راضی نما و توبه کن که پس از این به مادرت تندی نکنی، غلام برگشت و از مادرش رضایت گرفته و بازگشت. (۲)

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۴۵

۳۲- اویس قرنی و مادرش

اویس قرنی شتربانی می کرد و از اجرت آن مخارج مادر خود را می داد. روزی برای زیارت پیغمبر اسلام علیه واله از مادر اجازه خواست.

مادر گفت: اجازه می دهم به شرط آنکه بیش از نصف روز در مدینه توقف نکنی. اویس حرکت کرد و به مدینه آمده به منزل پیغمبر صلی الله علیه و آله رسید و سراغ پیغمبر صلی الله علیه و آله را گرفت. گفتند: پیغمبر به سفر رفته است.

اویس طبق وعده اش پس از توقف کمی باز به یمن برگشت و آن حضرت را ندید. موقعی که پیغمبر به خانه آمد پرسید: این نور کیست که در این خانه تابیده است؟ گفتند: شتربانی بنام اویس آمد و زود برگشت.

حضرت فرمود: آری اویس در خانه ما این نور را به هدیه گذاشت و رفت پیغمبر صلی الله علیه و آله درباره همین اویس می فرمود: یفوح روائح الجنه.. آه چه بسیار به دیدار


۱- وعاظ گیلان، ص ۶۱.
۲- بحار الانوار، ج ۱۱.

تو مشتاقم ای اویس قرنی(۱)

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۴۶

۳۳- حق مادر

زکریا پسر ابراهیم با آنکه پدر و مادر و همه فامیلش نصرانی بود و خود او نیز بر آن دین بود مدتی بود که در قلب خود تمایل نسبت به اسلام احساس می کرد. وجدان خردمندش او را به اسلام می خواند.

آخر بر خلاف میل پدر و مادر و فامیل دین اسلام را اختیار کرده و به مقررات اسلام گردن نهاد موسم حج پیش آمد.

زکریای جوان به قصد سفر حج از کوفه بیرون آمد و در مدینه به حضور امام صادق علیه السلام تشرف یافت ماجرای اسلام خود را برای امام تعریف کرد.

امام صادق علیه السلام فرمود: چه چیز اسلام نظر تو را جذب کرده؟

گفت همین قدر می توانم بگویم که سخن خدا در قرآن که به پیغمبر صلی الله علیه و آله خود می گوید: ای پیغمبر تو قبلا اگر نمی دانستی که کتاب چیست و نمی دانستی که ایمان چیست اما این قرآن را که به تو وحی می کردیم نوری قرار دادیم و به وسیله این نور هر که را بخواهیم راهنمایی کنیم» درباره من صدق می کند. امام فرمود: تصدیق میکنم خدا تو را هدایت کرده است. آنگاه امام سه بار فرمود خدایا خودت او را راهنما باش.

سپس فرمود پسرکم اکنون هر پرسشی داری بگو.

جوان گفت: پدر و مادر و فامیلم همه نصرانی هستند مادرم کور است من با آنها محشورم و قهر با آنها هم غذا می شوم. تکلیف من در این صورت چیست؟

آیا آنها گوشت خوک مصرف می کنند.

نه یابن رسول الله دست هم به گوشت


۱- منتهی الامال، ج ۱، ص ۱۴۲.

خوک نمی زنند، معاشرت تو با آنها مانعی ندارد آنگاه فرمود: مراقب حال مادرت باش تا زنده است به او نیکی کن. وقتی که مرد جنازه او را به کسی دیگر وا مگذار.

خودت شخصا متصدی تجهیز جنازه او باش.

در اینجا به کسی نگو که با من ملاقات کرده ای. من هم به مکه خواهم آمد. ان شاء الله در منی همدیگر را خواهیم دید. جوان در منا به سراغ امام رفت در اطراف امام ازدحام عجیبی بود مردم مانند کودکانی که اطراف معلم خود را می گیرند و پی در پی بدون مهلت سئوال می کنند پشت سر هم از امام سئوال می کردند و جواب می شنیدند ایام حج به آخر رسید و جوان به کوفه برگشت سفارش امام را به خاطر سپرده بود کمر به خدمت مادر بست و لحظه ای از مهربانی و محبت به مادر کور خود فرو گذار نکرد با دست خود او را غذا می داد و حتی شخصا جامه ها و سر مادر را جستجو می کرد که شپش نگذارد این تغییر روش پسر خصوصا پس از مراجعت از سفر مکه برای مادر شگفت آور بود؟ یک روز به پسر خود گفت پسر جان تو سابق که در دین ما بودی و من و تو اهل یک دین و مذهب به شمار می رفتیم اینقدر به من مهربانی نمی کردی؟ اکنون چه شده است با اینکه من و تو از لحاظ دین و مذهب با هم بیگانه ایم بیش از سابق با من مهربانی می کنی؟ مادر جان مردی از فرزندان پیغمبر به من اینطور دستور داد خود آن مرد هم پیغمبر است نه او پیغمبر نیست او پسر پیغمبر است پسر کم خیال می کنم خود او پیغمبر باشد.

زیرا اینگونه توصیه ها و سفارش ها جز از ناحیه پیغمبران از ناحیه کس دیگری نمی شود نه مادر مطمئن باش که او پیغمبر نیست او پسر پیغمبر است اساسأ بعد از پیغمبر ما پیغمبری به جهان نخواهد آمد.

پسرکم دین تو بسیار دین خوبی است از همه دین های دیگر بهتر است.

دین خود را بر من عرضه بدار جوان شهادتین را بر مادر عرضه کرد مادر مسلمان شد. سپس جوان آداب نماز را بر مادر کور خود تعلیم کرد.

مادر فرا گرفت، نماز ظهر و عصر را بجا آورد. شب شد توفیق نماز مغرب و عشاء نیز پیدا کرد. آخر شب ناگهان حال مادر تغییر کرد مریض شد و به بستر افتاد. پسر را طلبید و گفت پسرکم، یک بار دیگر آن چیزهایی را که به من تعلیم کرده ای تعلیم کن. پسر بار دیگر شهادتین و سایر اصول اسلام یعنی ایمان به پیغمبر و فرشتگان و کتب آسمانی و روز بازپسین را به مادر تعلیم کرد. مادر همه آنها را به عنوان اقرار و اعتراف بر زبان جاری و جان به جان آفرین تسلیم کرد. صبح که شد مسلمانان برای غسل و تشییع جنازه آن زن حاضر شدند کسی که بر جنازه نماز خواند و با دست خود او را به خاک سپرد پسر جوانش زکریا بود.(۱)

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۴۶

۳۴- اطاعت از مادر

در زندگی نامه آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی، آمده است: با اینکه تصمیم داشت در نجف بماند


۱- داستان راستان، ج ۲، ص ۰۲۱۰

و به ادامه تحصیل بپردازد. از والده مکرمه اش نامه ای دریافت کرد که وی را به مراجعت به تهران فرامی خواند: لذا علی رغم تمایل شخصی به اقامت در نجف، از آنجا که به گفته خود تحصیل را واجب و اطاعت مادر را (اوجب) می دانست، به تهران برگشت و پس از گذشت سه روز از مراسم ساده ازدواج که قبلا تدارکش را دیده بودند، رهسپار مشهد مقدس شد.(۱)

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۴۹

۳۵- بازگشت به زادگاه به احترام مادر

آیت الله میرزا عبدالحسین غروی تبریزی نقل می کند: آقا علی جدا علای ما، که امامت جمعه «جامعه» را بر عهده داشت، در پشت کتاب شرح جمعه، با خط زیبا و خوانا، خطاب به فرزندانش نوشته است:

فرزندانم شما به شهرهای بزرگ بروید و در آن شهرها بمانید من در نجف تحصیل کردم. از نجف به مشهد مشرف شدم و در آن شهر، حوزه درسی داشتم. ولی مادرم نوشت: به چهرگان بیا، او را اطاعت کردم و به اینجا آمدم. (۲)

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۵۰

۳۶- احترام استاد مطهری به مادرش

آقا مجتبی فرزند گرامی استاد شهید مطهری از پدرشان نقل می کنند که فرمود: گهگاه که به اسرار وجودی خود و کارهایم می اندیشم احساس می کنم یکی از مسائلی که باعث خیر و برکت در زندگیم شده و همواره عنایت و لطف الهی را شامل حال من کرده است احترام و نیکی فراوانی بوده است که به والدین خود کرده ام.

بویژه در دوران پیری و هنگام بیماری علاوه بر توجه معنوی و عاطفی (با وجود فقر مالی و مشکلات مادی در زندگیم) تا آنجا که توانائیم اجازه می داد، از نظر هزینه و مخارج زندگی به آنان کمک و مساعدت کرده ام. آنگاه آقا مجتبی از مادرشان نقل می کنند که مادر آقای حاج شیخ مرتضی مطهری در میان عروس هایشان به من لطف و عنایت خاصی داشت و این لطف به خاطر علاقه و محبت به فرزند دلبندش شیخ مرتضی است. اما این علاقه و محبت مادر و فرزند دو طرفه بود.

در آغاز جوانی، روزی گله کوچکی از مادر ایشان کردم.


۱- کلید خوشبختی، ج ۱، ص ۱۱۵.
۲- مجله حوزه، ۳۷/۶۲ ، مصاحبه با آیت الله غروی.

استاد شهید، به اندازه ای ناراحت شدند که یک روز با من صحبت نکردند.

من از آنجا به میزان علاقه و احترام خاص استاد به مادرشان پی بردم و هرگز در این باره سخن نگفتم. استاد مطهری در موقع روبرو شدن با پدر و مادر دست آنان را می بوسیدند و به ما نیز توصیه می کردند که دست ایشان را ببوسیم.(۱)

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۵۰

۳۷- احترام به مادر پیر

علامه مغنیه لبنانی در سفرنامه حج اش می نویسد: دیدم شخصی مادرش را روی کول گرفته بود و از شدت ضعف پاهای پیرزن از طرف شانه پسرش آویزان بود. مرد دو دست مادرش را گرفته بود و او را سعی و طواف می داد. من به دنبال آنها بودم و کاملا صحنه ها را زیر نظر داشتم و تصور می کردم این مرد خود را خوشبخت ترین اشخاص می داند، چون با انجام وظیفه فرزندی و ادای حق مادری، جای خود را در بهشت برین می بیند.

هم چنانکه احساس می کردم مادر کاملا از وجود چنین فرزند نیکوکاری غرق در شادی و شعف است، چون فرزند با وفایش، عالی ترین و رؤیائی ترین آرزوها و تمنیات او را عملی ساخته است.

این صحنه را که می دیدم به یاد فرزندانی افتادم که از مهر مادری و پدری سوء استفاده کرده و آن را وسیله گستاخی خویش قرار می دهند و با عقوق و نافرمانی با آنها روبرو می شوند.

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۵۱

۳۸- پاداش احترام به مادر

یکی از ارادتمندان آیت الله بهاء الدینی رحمه الله نقل می کند: در بین سخنانی که رد و بدل می شد نام حاج آقا فخر تهرانی به میان آمد.

معظم له (آیت الله بهاء الدینی) فرمود: در جلسه ای که حضرت ولی عصر (عج) در مکه داشتند. نام چندین نفر برده می شود که یکی از آنان حاج آقا فخر تهرانی بوده است.

رو به آقا کردم و گفتم: اجازه می فرمائید این شب را به حاج آقا فخر، عرض کنم؟ (آیت الله بهاء الدینی) فرمودند: مانعی ندارد.

چون سخن معظم له را به حاج آقا


۱- سرگذشت های ویژه از زندگی استاد مطهری (ره)، ج ۲، ص ۵۰-۱۴۹.

فخر گفتم، شروع به گریه کردند؟

ایشان پیرامون این توفیق بزرگ سئوال کردم؟

فرمود: نمی دانم ولی شاید به خاطر خدمتی است که به مادرم کرده ام، زیرا ایشان به خاطر کسالتی که داشت مدتی بستری گردید و خانه نشین شد.

از این رو، تمام کارهایم را تعطیل کردم و مشغول خدمتگذاری او شدم.

شاید این عمل ناچیز قبول شده است. به ویژه که ایشان علویه بود و از سادات محسوب می شد.

بعد از رحلت حاج آقا فخر تهرانی، آیت الله بهاء الدینی فرمودند:

او به خاطر خدمات چندین ساله خود به مادرش، الان در خوشی و سرور کامل است.(۱)

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۵۲

۳۹- غرور جوانی و محبت مادر

آیت الله بهاء الدینی می فرماید: در ماه مبارک رمضان، علاوه بر کارهای روزانه ، گاهی ساعتی نزد مادرم می ماندم و پس از صرف افطار به ادامه درس و بحث و مطالعه می پرداختم.

شبی دیر وقت به خانه برگشتم. به طوری که یک ساعت بیشتر به اذان صبح نمانده بود. هنگامی که وارد خانه شدم، مادرم را چنان ناراحت و آشفته خاطر دیدم که ناگهان به سوی من آمد و گفت: چرا این قدر دیر کردی؟ از ناراحتی و نگرانی تا الان نخوابیده ام.

و بنده با غرور جوانی ای که داشتم به جای اظهار محبت و عذر خواهی از ایشان، گفتم: بی خود نخوابیده اید، می خواستید بخوابید.

اما چندی نگذشت که چوب این برخورد غلط را خوردم هر چند آن شب در پی کار خوب و پسندیده بودم ولی به خاطر پایمال کردن حقوق دیگران و اذیت پدر و مادر، تنبیه شدم. (۲)

منبع عاقبت گناهکاران صفحه ۱۵۳

۴۰- اعتصاب مادر

آه ، راستی ما چقد ر نادانیم ، آخر این چوب و سنگها که هیچ کاری ازشان ساخته نیست چطور می توانند خدا باشند ؟ من دیگر به آنها عقیده ندارم من باید خدای واقعی را پیدا کنم و او همان خدائی است که حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) می گوید .

سعد وقاص نسبت به مادر خود خیلی مهربان بود و نیکی می کرد وقتی که خورشید تابناک اسلام ظاهر شد سعد هم از کسانی بود که بر خلاف آئین مادرش بتها را ترک کرد و مسلمان شد ولی باز هم به نیکی و خدمت بمادرش ادامه می داد ولی مادرش که از مسلمان


۱- همان ص ۱۱۰
۲- همان، ص ۱۰۹.

شدن فرزندش ناراحت شده بود هر چه اصرار کرد که پسرش دست از اسلام بردارد سودی نبخشید سرانجام دست به یک ابتکار جالبی زد .

مادر سعد وقتی دید پسرش از اسلام بر نمی گردد ولی نسبت به او خیلی مهربان و خدمتگزار است از راه تحریک عواطف او ، وارد شد و دست به اعتصاب غذا زد دیگر نه آب می آشامید و نه غذا می خورد .

روز اول و دوم گذ شت و چیزی نخورد و چون از گرسنگی بیحال شد گفت : فرزندم اکنون که از اسلام بر نمی گردی من چیزی نمی خورم تا بمیرم آن وقت مردم تو را ملامت می کنند که باعث قتل و مردن مادرت شده ای .

سعد که نور اسلام در دلش تابیده بود و سخت علاقه به اسلام داشت با یک لحن جدی گفت : مادر اگر صد جان داشته باشی و در اثر غذا نخوردن همه آنها را از دست بدهی و بمیری ، بمیر مانعی ندارد و بدان که من از اسلام دست بردار نیستم ، بنا بر این غذا بخور و آب بیاشام و بیخود به خودت زحمت و رنج مده

مادر سعد وقتی دید فرزندش در عقیده به اسلام خویش راسخ و جدی است و تشنگی و گرسنگی هم شوخی و لجبازی بر نمی دارد اعتصاب را شکست و آب و غذا خورد سپس آیه ذیل در تمجید از کار سعد و دستور العمل دیگران نازل شد(۱)

«وَوَصَّیْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ حُسْنًا وَإِنْ جَاهَدَاکَ لِتُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ


۱- مجمع البیان ، جلد ۸ صفحه ۰۲۷۴

تَعْمَلُونَ(۱) »

یعنی ما سفارش کرده ایم انسان را که به پدر و مادر نیکی کند ولی اگر خواستند تو را به کفر و اعمال زشتی که دانائی به خوبی آن نداری وادارت کنند از آنها اطاعت نکن چه برگشت شما به خداست و شما را به کارهایی که کرده اید آگاه می سازم .

آری، آئین مقدس اسلام سفارشات اکید درباره خوبی به پدر و مادر نموده است تا جائی که می فرماید : با تندی به آنان ” اُف” هم که کلمه ناچیزی است نگوئید (۲).

و می فرماید : در مقابل آنها خود را خوار و مطیع گردانید (۳) و حتی سفارش می کند که پس از مرگ آنان هم باید با اعمال نیک و طلب آمرزش به آنها نیکی کنید (۴) .

ولی اگر روزی پدر یا مادر در اثر گمراهی و ناپاکی خواستند فرزند را باعمال زشت و شغل و کار حرام وادارکنند یا از انجام کارهای لازم باز دارند اینجا دیگر نباید از آنها اطاعت کرد زیرا اطاعت خداوند عالم که خالق و اختیاردار حقیقی انسانست و سعادت واقعی را میخواهد لازمتر است .

منبع داستان های اموزنده جلد۱ صفحه ۱۴۸تا۱۵۰/

۴۱- نفرین مادر

او نمی دانست که ، مادر تا این اندازه ارزش دارد ، باور نمی کرد که بی توجهی بمادر چه به روزش می آورد ، هرگز فکر نمی کرد ، یک آه و نفرین مادر نه تنها آبرو و حیثیت او را تباه می کند ، بلکه ممکن است به زندگیش خاتمه دهد .

اما خیلی زود فهمید ، و با


۱- (۱) سوره عنکبوت آیه ۷
۲- سوره اسرا آیه ۰۲۴
۳- سوره اسراء آیه ۲۵
۴- سوره ابراهیم آیه ۴۱

ندامت و هوشیاری بالاخره توانست تا حدودی آنرا جبران نماید .

امام محمد باقر علیه السلام فرمود :

در بنی اسرائیل عابدی بود ، بنام” جریح ” که پیوسته در صومعه خویش عبادت می کرد . ( روزی ) مادرش آمده او را صدا زد ، وی چون نماز می خواند پاسخ نداد ، وی رفت و بار دیگر آمده ، او را صدا کرد ، عابد جوابی نداد ، مادرش رفت و بار سوم آمده ، فرزندش را صدا زد ، باز هم جریح به او توجهی ننمود .

مادرعابد که از بی اعتنائی فرزندش سخت دل شکسته شده بود ، دست به نفرین برداشته ، گفت :

از خدای بنی اسرائیل می خواهم ، که خوارت کند.

لذا فردای آن روز ، زن بدکاره ای ، در حالی که کودک نامشروعی در بغل داشت ، کنار صومعه عابد آمده ، گفت : این فرزند جریح است، کم کم این جریان در شهر شایع شده ، مردم می گفتند عابدی که خود مردم را از زنا ملامت می کند ، خود ش زنا کرده است ،

این جریان بگوش حاکم رسیده، او هم حکم اعدام عابد را صادر کرد ، هنگامی که جریح را دستگیر کرده ، کنار چوبه دار آوردند ، مادرش بر آن آگاه شده ، درحالی که از شدت ناراحتی به صورت خود می زد ، درکنار او آمد .

عابد گفت :

ای مادر این گرفتاری و ذلت من در اثر نفرین تو است ، ( وگرنه من بیگناه ام و از بی توجهی به مادر نادم شده بود ).

مردم گفتند :

چگونه (بیگناهی تو ) برای ما ثابت

میشود ؟

عابد گفت :

بروید کودک را بیاورید .

هنگامی که او را آوردند ، عابد از کودک پرسید پدر تو کیست ؟

کودک به سخن آمد و گفت :

فلان چوپان و فرزند فلان کس .

بدینوسیله خداوند ( چون او توبه کرده بود ) آنچه درباره وی گفته شده بود تکذیب کرد ، و جریح نیز سوگند یاد کرد ، که از آن پس هرگز به مادرش بی توجهی نکرده و از خدمت او دست برندارد(۱).

در اسلام در مورد احترام به پدر ومادر زیاد سفارش شده و ازعاق شدن آنها سخت نکوهش شده است .

چنانکه خداوند می فرماید :

خداوند حکم فرموده که غیر از او کسی را پرستش نکنید ، و به پدر و مادر نیکی نمائید ، و چنانکه یکی یا هر دوی آنها سالخورده شوند ، هرگز سخنی که موجب رنجش آنها شود مگوئید ، و آزاری به آنها نرسانید .

و با احترام با آنان سخن گوئید ، و پیوسته پرو بال تواضع و مهربانی نزد شان بگسترانید ، و … (۲) .

و در حدیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عاق پدر و مادر را یکی از گناهانی که کیفرش در همین دنیا می رسد ، بیان فرمود (۳) .

و نیز آن حضرت فرمود :

الجنه تحت قدم الأمهات (۴) .

بهشت زیر پا ( و مشروط به رضایت ) مادران است .

و در حدیث دیگری فرمود :

با اینکه بوی بهشت ازهزارسال راه بمشام میرسد ،


۱- بحار، جلد ۱۴ ، صفحه ۴۸۷
۲- سوره اسراء (بنی اسرائیل ) ، آیات۲۳-۲۴
۳- مواعظ العددیه ، صفحه ۷۹ – باب ثلاثه و بحار جلد ۷۳ ص ۳۷۳
۴- مواعظ العددیه ، صفحه ۴

ولی به عاق والدین و قطع رحم کننده نخواهد رسید (۱).

و امام صادق علیه السلام میفرمود :

هر کس دوست دارد که خداوند سختی های جان دادن را برای او آسان کند باید با خویشان رابطه (و مهربانی داشته ) و به پد رومادرش نیکی کند که اگر چنین کند خداوند سختیهای مرگ را بر او آسان میگرداند و تا زنده است فقیرنمی گردد (۲)

و نیز آن حضرت فرمود :

سه چیز است که کسی معذور نیست در آنها کوتاهی کند ، اداء کردن امانت به خوب و بد، وفاء به عهد با خوب و بد ، نیکی به پدر و مادر خوب باشند یا بد (۳)

و باز حضرتش فرمود : ” مَن نَظر إلی ابویه نَظر ماقت و هماظالمان له لم یقبل الله ته صلوه (۴) .

هر کس از روی خشم به پدر و مادرش که به او ستم کرده اند ( چه رسد که ستم نکرده باشند ) نگاه کند خداوند نمازی از او قبول نمیکند (ولی نمازش باطل نیست ) .

منبع داستان های آموزنده جلد۴ صفحه ۱۵۷تا۱۶۱/

۴۲- پند پدر

در بغداد تاجری با ایمان و ثروتمند موقع مردنش فرا رسید. تاجر فرزند خودرا طلبید و گفت : من با زحمت فراوان این مال زیاد را برای تو جمع کرده ام و اکنون بدون زحمت همه آنها را در اختیار تو میگذارم و میروم ولی چون میدانم بعداز من رندها و متملقین ، دور تو جمع می شوند و مالت را به اسراف از بین میبرند اکنون


۱- سفینه البحار، ج ۲، ص ۶۸۷-۶۸۶
۲- سفینه البحار، ج ۲، ص ۶۸۷-۶۸۶
۳- سفینه البحار، ج ۲، ص ۶۸۷-۶۸۶
۴- سفینه البحار، ج ۲، ص ۶۸۷-۶۸۶

به تو نصیحت می کنم این ثروت را به اسراف و ولخرجی از دست نده ! و اگر هم روزگاری ثروت تو تمام شد و در هر وضعی قرار گرفتی خانه خود را نفروش چون آدم بیخانه مانند پرنده بی بال است !

اگر روزی در تنگدستی قرارگرفتی بدان که مردن برای تو بهتر است از زندگی . در فلان اطاق طنابی به سقف آویزان کرده ام صندلی زیرپای خود قرار بده و آنرا به گردن خود بیند و صندلی را عقب بزن و خود را حلق آویز کن که گرفتار ذلت سؤال وخواری فقر نگردی !

پدر از دنیا رفت و پسر ناپخته اش نصیحت و پند پدر را گوش نکرد و همانطوری که پدر پیش بینی کرده بود آنهائی که تا پول هست رفیق اند همراه دوستان فاسد ، اطراف جوان جمع شدند و به خوشگذرانی و اسراف پرداختند . بالاخره طولی نکشید که تمام آن همه ثروت و مال بباد رفت . جوان تمام اثاث خانه را هم فروخت و مصرف نمود تا اینکه امید از همه جا بریده شد ، رفیقانش هم از دور او پراکنده شدند !!

وی در خانه نشست و مدت سه روز بر او نگذشت که حتی یک قرص نان هم پیدا نکرد که گرسنگی خود را برطرف کند . زیرا موقعیکه ثروتمند بود حرف پدر راگوش نداد و بفکر چنین روزی نبود او به وصیت نخست پدر عمل نکرد و این چنین گرفتار و بدبخت شد این تصمیم گرفت بقیه گفتار پدر خویش را عمل نماید ، لذا خانه را نفروخت و تصمیم گرفت آخرین وصیت پدر را در مورد کشتن خود عملی نماید.

از این رو به اطاقی که پدرش نشان داده بود رفت و صندلی را زیر پای خود قرار داد و طناب را بحلق خود بست و صندلی را عقب زد یکمرتبه چوبی که پدرش طناب را به آن بسته بود شکست جوان دید ناگهان ده هزار مثقال طلا از زیر چوب به زمین ریخت .

این مرتبه استاد شد!

پسر فهمید پدر خیرخواه او چون میدانسته که پسرش در اثر عدم تجربه و سختی ندیدن بزودی مالها را از بین میبرد و در فشار فقر قرار می گیرد و تا حدودی تنبه پیدا می کند تا اگر پولی بدست او بیاید از آن قدردانی کند و دیگر فریب تملق افراد را نخورده اسیر دوستی های تو خالی نشود از این جهت طلاها را زیر آن چوب سست ذخیره کرد تا به این وسیله به پسرش برسد!

پسر پولها را برداشت ، ضمنا علت منع پدر را در مورد فروش خانه نیز دانست و با همان پول سرمایه ای برای خود قرار داد و از رفتار گذشته خویش توبه کرد.

جوان پولها رادر راه کسب و کار و تجارت بکار انداخت و طولی نکشید که از تجار معروف بغداد گشت . (۱)

آری از یک طرف پدران باید پیوسته بفکر سعادت و تربیت فرزندان خود باشند و حتی فکر صحیحی برای آسایش پس از مرگ آنها نیز بنمایند و از طرف دیگر فرزندان باید نظریات و افکار خود را در برابر پدر و مادر کنار گذاشته و به اندرزها و نصایح آنان کاملا توجه کنند و از آنها پیروی نمایند و در


۱- زینه المجالس صفحه ۶۴۵

تمام امور پس از اطاعت پروردگار عالم بدون مشورت آنان کاری انجام ندهند و بدانند که پدر ومادر چون فرزند را پاره تن و میوه دل خویش میدانند پیوسته در صدد خوشی و سعادت آنان هستند . و هر چه باشد نیروی فکری و عقلی آنان کامل تر است و بقول معروف یک یا چند پیراهن بیشترپاره کرد مانند سرد و گرمی دنیا و فراز و نشیب های زندگی را بیشتر دیده اند و آنچه به فرزند نصیحت می کنند صلاح آنهاست .

منبع قصه های اسلامی ماه/صفحه ۱۹۴تا۱۹۸/

۴۳- بی چاره مادر

پسر رو قدر مادر دان که دایم ـ کشد رنج پسر بیچاره مادر

برو بیش از پدر خواهش که خواهد ـ تو را بیش از پدر بیچاره مادر

نگهداری کند نه ماه و ثه روز ـ تو را چون جان به بر بیچاره مادر

از این پهلو به آن پهلو نگردد ـ شب از بیم خطر بیچاره مادر

به وقت زادن تو مرگ خود را ـ ببیند در نظر بیچاره مادر

بشوید ک هنه و آراید او را ـ چو کمتر کارگر بیچاره مادر

اگر یک سرفهی بیجا نمایی ـ خورد خون جگر بیچاره مادر

برای این که شب، راحت بخوابی ـ نخوابد تاسحر بیچاره مادر

به مکتب چون روی تا بازگردی ـ بود چشمش به در بیچاره مادر

نبیند هیچ کس زحمت به دنیا ـ زمادر بیشتر بیچاره مادر

تمام حاصلش از زحمت این است ـ که دارد یک پسر بیچاره مادر(۱)

منبع هزار و یک حکایت اخلاقی/جلد۱/صفحه ۱۲۳/حکایت۱۵۳

۴۴- رضایت مادر!

حکم اعدام چند نفر از جمله جوانی را داده بودند. بستگان جوان نزد مرحوم شیخ رجبعلی خیاط می روند و با التماس چاره ای می جویند. شیخ میگوید: گرفتار مادرش است. آنها نزد مادرش می روند، می گوید: من هم هر چه دعا میکنم، بی نتیجه است. می پرسند: آیا از او دلگیر هستی؟ میگوید: آری! تازه ازدواج کرده بود، روزی سفره را جمع کردم و به دست همسرش دادم تا به آشپزخانه ببرد، پسرم سینی ظرف ها را از دست او گرفت و به من گفت: برای شما کنیز نیاورده ام! با شنیدن این حرف خیلی ناراحت و دلگیر شدم. سرانجام مادر رضایت میدهد و برای رهایی فرزندش دعا می کند. روز بعد اعلام می کنند که اشتباه شده است و آن جوان آزاد می


۱- ایرج میرزا

شود!(۱)

زر والدیک و قف علی قبریهما ـ فکاننی بک قد نزلت الیهما

لو کنت حیث هما و کانا بالبقا ـ زاراک حبوا لا علی قدمیهما

منبع هزار و یک حکایت اخلاقی/جلد۱/حکایت ۷۷۱صفحه ۵۷۳/

۴۵- شگفتا از فرزندان صالح نسبت به پدر و مادر

ابتدای وزارت صاحب بن عباد از مؤید الدوله ی دیلمی آغاز شد و تا زمان فخر الدوله ادامه داشت. وی مردی بسیار دانمشند، دانش دوست، نیکو رفتار و با کمال بود. او را از نظر بزرگواری و عظمت «کافی الکفاه» لقب دادند. شیخ صدوق عیون اخبار الرضا را برای او تألیف کرد. حسین بن محمد قمی نیز کتاب تاریخ قم را برای او نوشت. در عصرهای ماه رمضان هر کس بر او وارد می شد ممکن نبود قبل از افطار خارج شود؛ زیرا مادرش او را این چنین تربیت کرده بود.

در همان اوان طفولیت که برای درس خواندن به مسجد میرفت هر روز صبح مادرش یک دینار و یک درهم به او میداد و سفارش می کرد به اولین فقیری که رسیدی صدقه بده. این عمل برای صاحب عادتی شده بود و حتی هنگامی که به مقام وزارت رسید هیچ گاه سفارش مادر را ترک نمی کرد. از ترس این که مبادا یک روز صدقه را فراموش کند به خادمی که متصدی اتاق خوابش بود دستور می داد هر شب یک دینار و یک درهم زیر تشک او بگذارد و صبح که برمی خاست پول را برداشته، به اولین فقیر میداد.

اتفاقا شبی خادم فراموش کرد این کار را بکند، فردا که صاحب سر از خواب برداشت بعد از ادای فریضه دست زیر تشک برد تا پول را بردارد؛ ولی متوجه شد خادم فراموش کرده است. این


۱- تندیس اخلاص ۶۷

فراموشی را به فال بد گرفت و با خود گفت: لابد اجلم فرا رسیده که خادم از گذاشتن دینار و درهم غفلت کرده است، به غلام امر کرد آنچه در اتاق خوابش از لحاف و تشک و بالش بود به کفاره ی فراموش کردن صدقه ی آن روز به اولین فقیری که ملاقات کرد بدهد (وسائل خواب و آسایش صاحب همه از دیبا بود).

غلام آنها را جمع کرد و از منزل خارج شد و با مردی از سادات که به دلیل نابینایی، زنش دست او را گرفته بود برخورد کرد. خادم پیش رفت و گفت: اینها را قبول میکنی؟ پرسید: چیست؟ جواب داد: لحاف، تشک و بالش دیبا است. مرد فقیر از شنیدن تفصیل اشیا بیهوش شد. صاحب را از جریان آگاه کردند، وقتی آمد دستور داد آب بر سر و صورتش بپاشند تا به هوش آید، بیچاره به هوش آمد، صاحب پرسید: چه شد که از حال رفتی؟

گفت: من مردی آبرومندم: ولی مدتی است تهی دست شده ام. از این زن، دختری دارم که به حد رشد رسیده است، مردی او را خواستگاری کرد، ازدواج آن دو صورت گرفت، اکنون دو سال است که از خوراک و لباس خودمان ذخیره میکنیم و برای او اسباب و جهیزیه تهیه می کنیم، دیشب زنم گفت: باید برای دخترم لحافی با بالش دیبا تهیه کنی.

هر چه خواستم او را منصرف کنم نپذیرفت. بالاخره بر سر همین خواسته بین ما اختلافی پیدا شد. عاقبت گفتم: فردا صبح دست مرا بگیر از خانه بیرون ببر تا از میان شما بروم. اکنون که خادم شما این سخن را گفت، جا داشت من بیهوش شوم.

صاحب بن عباد چنان تحت تأثیر قرار گرفت که اشک از مژگانش فرو ریخت و گفت: لحاف و تشک دیبا باید با سایر وسائل مناسب خودش آراسته شود، به من اجازه دهید تمام وسائل زندگی دختر را مطابق این لحاف و تشک فراهم کنم. شوهر دختر را خواست، به او سرمایه ای کافی داد که به شغلی آبرومند مشغول شود و تمام جهیزیه ی دختر را به طوری که مناسب با دختر وزیر بود تهیه کرد(۱).

ایستادن نفسی نزد مسیحا نفسی ـ به ز صد سال نماز است به پایان بردن

یک طواف سر کوی ولی حق کردن ـ به ز صد حج قبول است به دیوان بردن

تا توانی ز کسی بار گرانی برهان ـ به ز صد ناقه حمراست به فرمان بردن

بگ گرسنه به طعامی بنوازی روزی ـ به ز صوم رمضان است به شعبان بردن

یک جو از دوش مدینی دین اگر برداری ـ به ز صد خرمن طاعات به دیان بردن

به ز آزادی صد بندهی فرمان بردار ـ حاجت مؤمن محتاج به احسان بردن

دست افتاده بگیری ز زمین برخیزد ـ به ز شب خیزی و شاباش ز باران بردن(۲)

منبع هزار و یک حکایت اخلاقی/جلد۱/حکایت ۹۱۶ صفحه ۶۶۰/

۴۶- محبت مادر به فرزند

روزی شخصی از بیابان به سوی مدینه می آمد، در راه دید پرنده ای به سراغ بچه های خود به لانه رفت، آن شخص کنار لانه رفت و جوجه ها را گرفت و به عنوان هدیه نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آورد.

وقتی به حضور پیامبر اکرم رسید، جوجه ها را نزد آن حضرت گذاشت. در


۱- پند تاریخ ۴/ ۱۱۲ – ۱۱۵: به نقل از: روضات الجنات / ۱۰۵.
۲- ملا محمد فیض کاشانی

این هنگام جمعی از اصحاب حاضر بودند، ناگاه دیدند مادر جوجه ها بی آن که از مردم بترسد خود را روی جوجه ها انداخت.

به حاضران فرمودند: محبت این پرنده را نسبت به جوجه هایش درک کردید، پس بدانید خداوند هزار برابر نسبت به بندگانش محبت و علاقه دارد.(۱)

منبع هزار و یک حکایت اخلاقی/جلد۱/حکایت ۹۷۷ صفحه ۷۰۴/

۴۷- جوان و عاق پدر

در کتاب «شرح صحیفه سجادیه » ذکر شده است که در زمان رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم، جوان گناهکاری زندگی می کرد.

پدرش هر چقدر او را نصیحت و موعظه کرد تا دست از اعمال زشت خود بردارد، سودی نبخشید، تا اینکه عاقبت پدرش او را نفرین کرد و از خانه اش بیرون نمود.

پس از مدتی کوتاه، جوان به مرض سختی گرفتار شد، به پدرش خبر دادند که فرزندش سخت مریض است و هر لحظه امکان دارد فوت کند. اما پدر اعتنایی نکرد و گفت: «او دیگر فرزند من نیست و من او را نفرین کرده ام.»

جوان روز به روز حالش بد تر شد، تا اینکه از دنیا رفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد .

خبر فوت جوان چون به پدرش رسید، پدر از شرکت در امور کفن و دفن و تشییع جنازه پسرش خودداری کرد.

شب هنگام، جوان درعالم رؤیا به دیدن پدر رفت. پدر چون فرزندش را خوشحال و محل زندگی او را عالی دید، تعجب کرد و پرسید :

« آیا تو واقع پسر من هستی ؟» پسر تصدیق کرد. آن مرد چون فهمید که او فرزندش است، از احوالش


۱- یکصد موضوع، پانصد داستان ۴۸۴/۱ ؛ به نقل از : داستان ها و پندها ۱۱۲/۵ .

جویا شد.

– جوان گفت: «من تا آخرین لحظات زندگی، در دنیا دچار عذاب بودم، اما چون مرگ خود را پیش چشم دیدم و تنهایی خود را احساس کردم، با دلی شکسته رو به درگاه خداوند آوردم و گفتم : «ای خدایی که تو از هر رحم کننده ای مهربان تر هستی ، من رو به درگاه تو آورده ام، مرا بپذیر. » خداوند هم مرا بخشید و مورد عنایت و لطف خویش قرار داد.»(۱)

منبع اخلاق و احکام در داستان های شهید دستغیب/صفحه ۳۷تا۳۸/

۴۸- زمخشری و نفرین مادر

« زمخشری» صاحب تفسیر «کشاف» و از علمای اهل سنت از یک پا محروم بود. خودش گفته بود علت این امر به واسطه نفرین مادرش بوده است.

و یک روز هنگام کودکی از دیواری بالا رفت تا از لانه گنجشک بچه گنجشکی را بیرون آورد. گنجشک برای فرار از چنگ زمخشری تلاش کرد، اما زمخشری پایش را گرفت و کشید تا اینکه باعث جدا شدن پای گنجشک شد.

زمخشری پای گنجشک را به مادرش نشان داد، مادر زمخشری از روی ناراحتی و سوز دل ناله ای سرداد و گفت : « الهی بی پا شوی.»

بعدها در اثر حادثه ای، زمخشری یک پای خود را از دست داد.(۲)

منبع اخلاق و احکام در داستان های شهید دستغیب/صفحه ۹۹تا۱۰۰/

۴۹- فرزندان عاق پدر

یکی از دوستان نقل می کرد: «در ایامی که به «لندن» سفر کرده بودم، مریض شدم به بیمارستانی رفتم. چندین روز در بیمارستان

بودم، تا اینکه یک روز مردی را به اطاقی آوردند که من در آنجا بودم، او سخت بیمار و مریض بود.

و مرد چند روزی در اطاق ما بود و حالش هم رو به وخامت بود. تا اینکه یک روز دو نفر جوان به دیدن وی آمدند و چند دقیقه بالای سرش بودند و پس از احوالپرسی از او اطاق را ترک کردند.

چند روز دیگر گذشت و بالاخره او از شدت درد، جان سپرد و مستخدمین جسد او را به سردخانه بیمارستان بردند. وقتی احوال او را

چنین دیدم، از پرستار پرسیدم که مگر این آقا، فامیل و یا آشنایی ندارد که هیچ به او سر نزدند؟

پرستار گفت : « مثل اینکه چند روز پیش دو


۱- فاتحه الکتاب – ۱۸۰
۲- ایمان، جلد اول – صفحه ۲۱۳

نفر آمدند و از او احوال پرسی کردند. »

پرسیدم: «آن دو نفر چه کسانی بودند؟»

گفت : « آنان پسرانش بودند.»

من که سخت تعجب زده شده بودم، گفتم : «اما آنان چند دقیقه بیشتر بالای سر او نبودند، پس چرا دیگر به سراغش نیامدند؟ »

پرستار گفت : « آنان وقتی به بیمارستان آمدند، از ما پرسیدند که پدرشان خوب شدنی است یا خیر، چون جواب منفی ما را شنیدند،

جنازه پدرشان را به قیمت صد دلار برای آزمایشات پزشکی فروختند و رفتند.)

و «علم و مادیاتی که بدون معنویات باشد، چنین نتایجی دارد.»(۱)

منبع اخلاق و احکام در داستان های شهید دستغیب/صفحه ۱۹۷تا۱۹۸/

۵۰- نفرین مادر خلیفه عباسی در حق او و هلاکت او

«موسی الهادی» خلیفه عباسی، یکی از غاصبین حق اهلبیت علیهم السلام و دشمن ایشان بود.

روزی وزیرش «هرثمه» را احضار کرد و به او گفت: «شنیده ام برادرم «هارون» خیال هایی دارد و میخواهد به کمک یحیی بن خالد برمکی» زمینه عزل مرا فراهم سازد. همین امشب باید به منزل برادرم بروی و سرش را از بدنش جدا نموده نزد من بیاوری.»

هرثمه گفت: «عجیب است، هارون برادر شما و جانشین شماست.»

موسی پاسخ داد: «این حرف ها را باید کنار بگذاری، هرکس مزاحم خلافت من باشد، باید از بین برود. در ضمن باید پس از کشتن هارون به زندان بروی و تمام علوی ها و پیروان اهل بیت (علیهم السلام) و سادات را از زندان بیرون آوری و نیمی از آنان را سر بریده و نیمی دیگر را به رودخانه بیاندازی. همچنین پس از انجام این کار، خودت را به «کوفه» می رسانی و در شهر اعلام میکنی هرکس پیرو خلیفه است از


۱- آدابی از قرآن – صفحه ۱۵۰

شهر خارج شود. آنگاه شهر و آنان را که مانده اند آتش می زنی و برای محافظت و دستگیری فراریان عده ای از مأمورین را خارج از شهر قرار میدهی. سپس کوفه را با خاک یکسان می نمایی .»

هرثمه گفت: «ای موسی، مگر این شیعیان چه کرده اند که باید چنین کشته شوند. آخر اینها مسلمان هستند و ریختن خون آنها حرام است.»

موسی با تکبر و غروری که سراسر وجودش را فرا گرفته بود، پاسخ داد: «مسلمان کسی است که تابع من باشد و الآخیر!»

وزیر موسی چون وضع را چنین دید، به موسی گفت که می خواهد استعفاء نماید.

خلیفه پاسخ داد: «تو باید فرمان مرا عمل نمایی، در غیر اینصورت خودت هم کشته می شوی.»

پس از لحظه ای هرثمه اجازه خروج گرفت و به اطاق خود بازگشت.

از طرفی مادر موسی چون از اوضاع با خبر شد، نزد پسرش رفت و او را از انجام تصمیماتش منع کرد. ولی موسی بی شرمانه با لگد به مادرش زد و او را از خود دور نمود.

مادر موسی در آن حال، فرزند خود را نفرین کرد و از خدا درخواست کرد که فرزندش را نابود کند. چند ساعت بعد، مادر موسی شتابان نزد هرثمه رفت و بشارت مرگ موسی را به او داد و گفت: «خلیفه وقتی میخواست غذا بخورد، غدا در گلویش گیر کرد. سر و صورتش سیاه شد و مرد.»

روز بعد، هارون برادر موسی بر تخت نشست و آرزوهای دور و دراز موسی نقش برآب گشت(۱).

منبع اخلاق و احکام در داستان های شهید دستغیب/صفحه ۳۸۸تا۳۹۰/

۵۱- آثار کمترین بی توجهی به پدر و مادر

حضرت یعقوب علیه السلام چون شنید پسرش در


۱- ایمان، جلد دوم صفحه ۱۸۰

مصر بسر می برد و به حکومت رسیده است. به طرف مصر حرکت کرد.

وقتی به نزدیک دربار یوسف علیه السلام رسید، یوسف اطرافیانش را به استقبال پدرش فرستاد و خود همچنان بر روی تخت سلطنت نشست. البته این کارش هم برای رعایت شؤون سلطنتی بود، نه پیروی از هوای نفس و جاه طلبی.

جبرئیل براو نازل شد و عرض کرد: «دستت را باز کن.»

وقتی دستش را گشود، نوری از دستش خارج شد. یوسف علت را از جبرئیل پرسید. او عرض کرد: «این نور نبوت بود که از صلب تو خارج گردید و دیگر از نسل تو کسی به نبوت نخواهد رسید. علتش هم این است که تو در برابر پدرت از تخت به زیر نیامدی .»

بعد از حضرت یوسف، نبوت به نسل برادرش «لاوی» منتقل شد زیرا او ادب خاصی نسبت به پدرش حضرت یعقوب داشت.(۱)

منبع اخلاق و احکام در داستان های شهید دستغیب/صفحه ۴۰۵تا۴۰۶/

۵۲- تکریم مردگان در شب جمعه و ترتب برکات

داستانی در کتاب «مصابیح القلوب» نوشته «سبزواری» نقل شده است که شب جمعه در شهر «یزد» در عالم رؤیا مردگان را دیدم که به هر مرده ای هدیه ای رسیده و شادمان است.

او در میان آنان، یک نفر را دیدم که افسرده حال و دست خالی، گوشه ای نشسته است. دلم به حالش سوخت و نزدیکش رفتم و احوالش را جویا شدم. گفت: «این ارواح را که می بینی، همگی اهل یزد هستند. و امشب که شب جمعه است، زنده ها برایشان خیرات و مبرات کرده اند. اما من اهل یزد نیستم و از قضای روزگار از یزد عبور می کردم که مریض شدم و در همین جا


۱- عدل – صفحه ۳۶۷

مرگم فرا رسید. من فرزندی ندارم که برایم خیرات کند. البته همسری داشتم که پس از مرگم با شخص دیگری ازدواج کرد و دیگر مرا فراموش کرده است. به همین خاطر هدیه ای برایم نیاورده اند.»

به او گفتم: «آیا من می توانم برای تو کاری انجام دهم؟ »

گفت: «شوهر همسرم اکنون در فلان جای بازار مغازه آهنگری دارد، به سراغ او برو و آدرس خانه اش را بگیر و سپس پیغام مرا به همسرم برسان و بگو که مرا فراموش نکند.»

صبح روز بعد، وقتی از خواب بیدار شدم، به همان آدرس مراجعه کردم و نشانی منزل آهنگر را گرفتم. وقتی به در خانه او رفتم، همسر آن مرد آمد و ماجرا را به او باز گفتم. وی بسیار ناراحت شد و حرف مرا تصدیق کرد. آنگاه گردنبند طلایی را آورد و از من خواست در راه خیر مصرف کنم. تا ثواب آن به روح آن مرحوم برسد. من آن را فروختم و به وسیله پول آن، چند گرسنه را سیر کردم و چند نفر برهنه را پوشانیده.

شب جمعه بعد، دوباره آن مرد را در خواب دیدم که از سایر مردگان شادتر و هدایای بیشتری دارد. تا مرا دید. دعا کرد و گفت:

«خدا تو را جزای خیر دهد که مرا میان ارواح سرافراز نمودی.»

غرض این است که شب های جمعه خیرات را برای اموات فراموش نکنید، تا خداوند هم به وسیله آن خیرات، آنان را سرافراز نماید.(۱)

منبع اخلاق و احکام در داستان های شهید دستغیب/صفحه ۴۱۲تا۴۱۳/

۵۳- دعای خیر مادر وتوفیق محتضربرشهادتین

رسول خدا صلی الله علیه وآله بر بالین جوانی که در حال مرگ بود، حاضر گردید


۱- آدابی از قرآن صفحه ۳۷۷

و از او خواست که به یگانگی خداوند و رسالت او و ولایت جانشینان او گواهی دهد. اما جوان نتوانست این عبارات را بر زبان آورد.

حضرت پرسید: «آیا این جوان مادر دارد؟»

زنی که کنار جوان ایستاده بود، خود را مادر او معرفی کرد.

حضرت به مادر او فرمود: «آیا بر فرزندت غضبناک هستی؟»

مادر گفت: «آری، شش سال است که با او حرف نزده ام.»

پیامبر از مادر خواست که از فرزندش راضی شود و او هم به خاطر حضرت فرزندش را حلال نمود. آنگاه زبان جوان به ادای شهادتین گویا شد.

حضرت به جوان فرمود: «اکنون چه می بینی و در چه حال هستی؟»

گفت: «مردی سیاه رو و بد بو را می بینم که مرا رها نمی کند. »

حضرت در آن هنگام دعایی را به او آموخت تا بگوید(۱). چون جوان بر زبان آورد، حضرت باز از او سؤال فرمود : «اکنون چه می بینی ؟»

عرض کرد: «مردی سفید رنگ و خوشرو و خوشبو و زیبا صورتی به من رو آورد و مرد اولی از نزد من گریخت.

حضرت به او فرمود که همان دعا را تکرار نماید. سپس جوان عرض کرد: «آن شخص اول بکلی محو شد.» آنگاه حضرت شاد شد و فرمود: «خدا او را آمرزید. » لحظه ای بعد جوان فوت نمود .(۲)

منبع اخلاق و احکام در


۱- یا من یقبل الیسیر و یعفو عن الکثیر، اقبل منی الیسیر واعف عنی الکثیر. یعنی : «ای کسی که اعمال نیک اندک را می پذیری و از گناهان زیاد در می گذری. از من اندک را بپذیر و از زیادی گناهم درگذر. »
۲- گناهان کبیره، جلد اول – صفحه ۱۴۱

داستان های شهید دستغیب/صفحه ۴۶۸تا۴۶۹/

۵۴- برتری یک سال جهادبرانس برپدرومادر

از امام صادق علیه السلام نقل شده است که مردی خدمت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله رسید و عرض کرد: «من مشتاق جهاد در راه خدا هستم.»

حضرت به او فرمود: «در راه خدا جهاد کن. بدرستی که اگر کشته شوی، نزد خداوند زنده هستی و روزی داری و اگر بمیری، اجر تو با خداست. اگر هم به سلامت باز گردی، گناهان تو مانند روزی که از مادر متولد شدی، پاک می شود .»

عرض کرد: «یا رسول الله، پدر و مادری دارم که هر دو پیر شده اند و خیلی به من علاقمند هستند و دوست ندارند که از کنار آنها دور شوم. »

پیامبر اکرم فرمود: «بسیار خوب، نزد ایشان بمان و از آنان مراقبت نما. قسم به خدایی که جان من در دست اوست، هرآینه، أنس پدر و مادر در یک شبانه روز، از جهاد کردن در یک سال بهتر است. »(۱)

منبع اخلاق و احکام در داستان های شهید دستغیب/صفحه ۴۷۷تا۴۷۸/

۵۵- مادر! خدا مرا به تو به خاطر ترحم بازگرداند

یکی از علما به «شیخ از گور گریخته» مشهور بود! علت این شهرت این بوده است که در کودکی به مرض سختی گرفتار شده بود.

مادر وی که همان یک پسر را داشت، وقتی فرزندش را در حال مرگ دید، به پشت بام خانه اش رفته و به درگاه الهی ناله و انابه کرد و از خدا خواست که تنها فرزندش را به او باز گرداند و آنقدر در این خواسته پافشاری و اصرار کرد که خود شیخ مادرش را صدا زد و گفت: «مادر، بیا که خدا دوباره مرا به تو باز گردانید.»


۱- گناهان کبیره، جلد اول – صفحه ۱۴۴

۲۴۷

۵۶- خدمت جوان به مادر زمین گیر و فقدان حق وی

مردی خدمت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله شرفیاب شد و عرض کرد: «مادر پیری دارم که از حرکت افتاده و من او را به دوش میگیرم و هرجایی که خواست، می برم و لقمه در دهانش می گذارم و او را نظافت می کنم و در هنگام نظافت برای احترام به او، صورت خود را از او برمیگردانم. آیا من توانسته ام حق مادرم را اداء کنم؟»

حضرت فرمود: «هرگز، زیرا که شکم مادر مدتی جایگاه تو بود در تو از سینه او غذا و شیر میخوردی. دست و پای او نگهدار و نگهبان تو بود و در تمام آن حالات مادرت آرزوی دوام حیات تو را داشت. و تو که در حال حاضر به مادرت خدمت میکنی، آرزوی مرگش را داری که زودتر از زحمتی که در آن هستی، خلاص شوی.»(۱)

منبع اخلاق و احکام در داستان های شهید دستغیب/صفحه ۶۱۵تا۶۱۶/

۵۷- احسان به مادر و مسلمان شدن مادر

«زکریا بن ابراهیم» یکی از اشخاصی بود که از دین مسیحیت به اسلام گرویده بود. وی در «کوفه» خدمت حضرت صادق علیه السلام مشرف گردید و عرض کرد: «مادر پیر و نابینایی دارم که مسیحی است» حضرت فرمود: «از مادرت مواظبت کن و به او احسان نما و هنگامی که فوت کرد، جنازه او را به دیگری واگذار نکن و خودت مراسم غسل و کفن و دفن او را انجام بده. »

هنگامی که زکریا از کوفه نزد مادرش بازگشت، سعی کرد دستورات امام علیه السلام را اجرا نماید و بسیار به مادرش مهربانی نمود.

مادر زکریا وقتی مهربانی و رسیدگی بیشتر پسرش را دید، گفت: «ای فرزند، قبلا که


۱- گناهان کبیره، جلد اول صفحه ۱۵۱

بردین مسیحیت بودی، چنین با من رفتار نمی کردی، چه شد که اینطور فداکاری میکنی ؟»

زکریا گفت: «مولای من که از نسل پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است به من امر فرموده است که خدمتگزار تو باشم . »

مادر پرسید: «مگر این مرد پیغمبر است که چنین سفارش و وصیتی به تو نموده است ؟ »

زکریا در پاسخ گفت: «امر نبوت و رسالت به پیغمبر اسلام، حضرت محمد صلی الله علیه وآله خاتمه یافته است و دیگر پیامبری نخواهد آمد. همانا مولای من از نسل پیامبر و یکی از امامان ما شیعیان است».

مادر کهنسال زکریا گفت: «ای فرزند، دین اسلام بهترین دینی است که تو اختیار نمودی پس این دین را بر من هم عرضه بدار تا من هم مسلمان شوم. »

زکریا شهادتین را بیان کرد و از مادرش خواست تا آن کلمات را بگوید. سپس سایر عقاید دینی و آداب عملی را به او آموزش داد.

مادر زکریا پس از اینکه نماز ظهر و عصر و بعد از مدتی مغرب و عشاء را به جای آورد. در همان شب حالت احتضار به او دست داد، پس در آن حال به فرزندش گفت: «آنچه به من آموختی، دوباره تکرار کن»

آنگاه آنچه بر او عرضه شده بود را تکرار نمود تا از دار دنیا رحلت کرد.(۱)

منبع اخلاق و احکام در داستان های شهید دستغیب/صفحه ۶۲۳تا۶۲۴/

۵۸- احترام پیامبر به مادر رضاعی

پیامبر اسلام در کودکی چند روز اول از مادرش آمنه شیر خورد و سپس آسیه کنیز ابولهب او را شیر داد و بعد از آن حلیمه سعدیه دایگی پیامبر را به عهده گرفت.

هنگامی که پیامبر


۱- گناهان کبیره، جلد اول – صفحه ۱۵۴

متولد شد، ثویبه (اولین دایه پیامبر) مژده ولادت او را به ابولهب داد. ابولهب نیز به مژدگانی این خبر، او را آزاد نمود.

هر وقت ثویبه نزد آن حضرت می آمد، مورد احترام و احسان ایشان و خدیجه سلام الله علیها قرار می گرفت. حتی بعد از هجرت، برای او لباس و هدیه های دیگر می فرستاد.

وقتی ابولهب از دنیا رفت، بعد از یک سال، برادرش عباس او را در خواب دید، از او پرسید: حالت چطور است؟!

ابولهب گفت: در آتش دوزخ هستم، ولی هرشب دوبار در عذاب من تخفیف داده می شود و از دو انگشت (شست و اشاره ) دستم آب می مکم و این تخفیف به خاطر آن است که ثویبه را به مژدگانی ولادت محمد آزاد ساختم. ثویبه نیز در سال هفتم از دنیا رفت(۱)

منبع داستان دوستان/صفحه ۱۶۹/

۵۹- محبت و اعطا پیامبر به مادر رضاعی

حلیمه سعدیه، پیامبر را در کودکی شیر داد و چند سال از او سرپرستی کرد.

وقتی پیامبر اسلام با خدیجه سلام الله علیها ازدواج کرد، حلیمه به مکه به حضور پیامبر آمد و از قحطی و خشک سالی و هلاکت گوسفندان خود شکایت کرد. پیامبر با کمال احترام، چهل گوسفند و شتر به حلیمه دادند. پس از ظهور اسلام، با


۱- کحل البصر ، ص ۳۰. ناگفته نماند که در قرآن چندین بار آمده: «لا یخفف عنهم العذاب )؛ در عذاب آنها (مشرکان) تخفیف داده نمی شود. (بقره آیه ۱۶۲ و…) ولی با توجه به این آیات، این احتمال وجود دارد، که در عذاب خلود آنها تخفیف داده نمی شود و این منافات ندارد که در عذاب آنها به خاطر بعضی از کارهای نیک، تخفیف داده شود.

شوهرش به حضور پیامبر آمدند و مسلمان شدند.(۱)

منبع داستان دوستان/صفحه ۱۷۰/

۶۰- دعای مادر و گشایش زبان محتضر و نجات وی

به رسول خدا خبر رسید که جوانی از مسلمین در حال جان دادن است.

حضرت بی درنگ کنار بستر او آمد و او را تلقین نمود و فرمود: بگو: لاإله إلا الله، زبان او گرفت و نتوانست این جمله را بگوید. این موضوع چند بار تکرار شد.

پیامبر به حاضران فرمود: آیا این جوان مادر دارد؟

یکی از بانوان که در آن جا بود گفت: آری من مادرش هستم. پیامبر فرمود: آیا تو از پسرت ناراضی هستی؟

مادر گفت: آری حدود شش سال است با او سخن نگفته ام، پیامبر که به او فرمود:

آیا اکنون از پسرت راضی می شوی؟ مادر گفت: خداوند به رضای تو ای رسول خدا، از او راضی گردد.

آن گاه رسول خدا به جوان فرمود: بگو لاإله إلا الله، جوان با کمال صراحت این جمله را گفت. پیامبر فرمود: چه می بینی؟

جوان گفت: مرد سیاه چهره زشت رویی را می نگرم که لباس چرکین بر تن دارد و بوی متعفن از او به مشام می رسد، بالای سر من آمده تا محل عبور نفسم را در حلقم بگیرد و مرا خفه کند.

پیامبر فرمود بگو:

یا من یقبل الیسیر ویعفو عن الکثیر، إقبل منی الیسیر واعف عنی الکثیر إنک أنت الغفور الرحیم

ای خداوندی که عمل اندک را می پذیری و از گناه بسیار می گذری، از من عمل نیک اندک را بپذیر و گناه بسیارم را ببخش، همانا تو آمرزنده مهربان هستی

جوان این دعا را خواند، پیامبر فرمود: چه می بینی؟

جوان گفت: می بینم آن شخص بدبو و سیاه چهره رفت و مردی


۱- کحل البصر، ص ۳۲

خوش سیما و خوش بو و خوش لباس، به بالین من آمده است.

پیامبر فرمود: این دعا را تکرار کن، جوان آن را تکرار کرد، آن گاه پیامبر فرمود: چه می بینی؟ جوان گفت: آن جوان خوش سیما را می نگرم که از من پرستاری می کند. این جمله را گفت و از دنیا رفت.(۱)

منبع داستان دوستان/صفحه ۱۷۵تا۱۷۶/

۶۱- نفرین پدر و فلاجت فرزند

اواخر شب بود. علی به همراه فرزندش حسن علیهم السلام کنار کعبه برای مناجات و عبادت آمدند. ناگاه علی دریافت که شخص دردمندی با سوز و گداز در کنار کعبه دعا می کند.

علی علیه السلام به حسن علیه السلام فرمود: نزد ایشان برو و او را نزد من بیاور.

امام حسن علیه السلام نزد او رفت، دید جوانی بسیار غمگین با آهی پر سوز و جانکاه مشغول مناجات است، فرمود: ای جوان، امیر مؤمنان (پسر عموی پیغمبر) تو را خواسته، دعوتش را اجابت کن.

جوان لنگان لنگان با اشتیاق وافر به حضور علی علیه السلام آمد. حضرت به او فرمود: چه حاجتی داری؟

جوان گفت: حقیقت این است که من به پدرم آزار می رساندم، او مرا نفرین کرده و اکنون نصف بدنم فلج شده است.

امام علی علیه السلام فرمود: چه آزاری به پدرت رسانده ای؟

عرض کرد: من جوانی عیاش و گنه کار بودم، پدرم مرا از گناه نهی می کرد، ولی من بیشتر گناه می کردم، تا این که روزی مرا در حال گناه دید. باز مرا نهی کرد. سرانجام ناراحت شدم و با چوب به گونه ای به او زدم که بر زمین افتاد و با دلی شکسته برخاست و گفت: اکنون کنار


۱- شیخ طوسی، امالی، ج ۱، ص ۶۲

کعبه می روم و نفرینت می کنم نفرین او باعث شد، نصف بدنم فلج گردید. بسیار پشیمان شدم. نزد پدرم آمدم و با خواهش و زاری از او معذرت خواهی کردم و گفتم مرا ببخش و برایم دعا کن.

پدرم مرا بخشید و حتی حاضر شد که با هم به کنار کعبه بیاییم و در همان نقطه ای که نفرین کرده بود دعا کند تا سلامتی خود را بازیابم.

پدرم سوار بر شتر بود، در بیابان ناگاه مرغی پرید و شتر رم کرد و پدرم از بالای شتر به زمین افتاد و از دنیا رفت. همان جا او را دفن کردم و اکنون خودم با حالی جگرسوز به این جا برای دعا آمده ام.

امام علی فرمود: از این که پدرت به طرف کعبه برای دعا در حق تو می آمد، معلوم می شود که پدرت از تو راضی است، اکنون من در حق تو دعا می کنم.

امام در حق او دعا کرد. سپس دست های مبارکش را به بدن آن جوان مالید، هماندم جوان سلامتی خود را بازیافت.

سپس امام علی علیه السلام نزد پسرانش آمد و به آنها فرمود: علیکم ببر الوالدین، بر شما باد، نیکی به پدر و مادر.(۱)

منبع داستان دوستان/صفحه ۲۶۴تا۲۶۵/

۶۲- دعای خیر ابوذر بر سرقبر فرزند

ابوذر پسری به نام «ذر» داشت، که جوان مرگ شد. ابوذر کنار قبر او آمد و گفت:

خدا رحمت کند تو را که نسبت به من نیکوکار بودی، و حق فرزندی را ادا نمودی…

و الله از این جهت که مرده ای، گریه نمیکنم، بلکه گریه ام برای آن است که بر تو بعد از مرگ چه گذشت آیا فرشتگان چه گفتند و تو


۱- جامع النورین، ص ۱۸۵.

چگونه پاسخ دادی؟(۱)

خداوندا حقوقی که از من بر او واجب کرده بودی بخشیدم، تو نیز او را ببخش که سزاوارتر از همه در بخشش و کرم هستی(۲)

منبع داستان دوستان/صفحه ۴۰۹/

۶۳- نیکوکاربه پدر و مادر در سایه عرش

امام صادق علیه السلام فرمود: حضرت موسی بن عمران، با خدای خود مناجات میکرد.

در این میان، شخصی را در سایه عرش خدا مشاهده نمود، عرض کرد: ای خدای من!

این جوان کیست که او را در سایه عرش خود قرار داده ای؟

فرمود: این جوان دارای دو خصلت است: نسبت به پدر و مادرش نیکی کرده و هیچ گونه و هیچ گاه در زمین برای نمامی و سخن چینی گام بر نداشته است.(۳)

منبع داستان دوستان/صفحه۶۳۹

۶۴- شهید فضل الله بردار و کف زدن فرزند ارشد، عاق او

آیه الله شهید فضل الله نوری پسر ناخلفی داشت به نام میرزا مهدی (که همین شخص پدر کیانوری رئیس حزب توده ایران است).

میرزا مهدی فرزند ارشد شهید شیخ فضل الله، پای دار پدر، کف می زد و از همه بیشتر اظهار خرسندی می کرد.

فرخ دین پارسا که در آن روز جزء صاحب منصبان ژاندارمری در میدان توپ خانه برای انتظامات حضور داشت می گوید:

وقتی طناب دار، آرام آرام، شیخ فضل الله را به بالا می برد، و او در بالای دار قرار گرفت، از همان بالا نگاه تند و سرزنش آلودی به پسرش انداخت، پسر ناخلف دفعتا به سر عقل آمد، در حالی که گردش طناب، شیخ را به طرف قبله چرخانید و به مختصر حرکتی، جان به جانان سپرد، همان دم آثار پشیمانی و پریشانی در صورت میرزا مهدی ظاهر شد. سرگردان و حیران به اطراف مینگریست، از آن میان، سید یعقوب، توجهش را جلب کرد و به طرف او رفت و خواست سخنی بگوید،

سید یعقوب به او اعتنا نکرد و از نزد او دور شد»(۴)

منبع داستان دوستان/صفحه ۶۸۷/

۶۵- پیامبر و احترام بیشتر به احترام کننده تر به پدر مادر

یکی از اصحاب امام صادق به نام «عمار بن حیان» می گوید: به حضور امام صادق من رفتم و گفتم: پسرم، اسماعیل با من خوش رفتار است.

فرمود: من او (اسماعیل) را دوست داشتم، اینک (به سبب خوش رفتاری با پدرش) دوستی من با او بیشتر شد.

سپس فرمود: خواهر رضاعی(۵) رسول خدا نزد آن حضرت آمد. وقتی پیامبر او را دید، خیلی خوشحال شد. روپوش خود


۱- قلت شعری ما قلت و ما قیل لک؛ ای کاش می دانستم که چه جواب گفتی، و چه سؤالی از تو کردند.
۲- من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۱۸۵.
۳- مجموعه ورام، ج ۲، ص ۱۶۳.
۴- فاجعه قرن، ص ۱۶۵.
۵- رضاعی یعنی هم شیر ، که پیامبر به در دوران کودکی، از پستان مادر او شیر خورده بود.

را روی زمین پهن کرد و او را روی آن نشانید. سپس به او رو کرد و در حالی که لبخند بر لب داشت با او گفت و گو کرد، و احترام شایانی به او نمود تا او برخاست و رفت.(۱)

سپس برادر رضاعی آن حضرت آمد. او را نیز احترام کرد، ولی نه آنگونه که به خواهر رضاعی خود احترام نمود.

شخصی از آن حضرت پرسید: چرا آنگونه که خواهر رضاعی خود را احترام کردی، برادر رضاعی خود را احترام نکردی؟!

پیامبر فرمود:

لأنها کانت ابرّ بوالدیها منه؛(۲)

زیرا آن خواهر، بیش از آن برادر، به پدر و مادر، نیکی می کند.

منبع داستان دوستان/صفحه ۷۱۸/

۶۶- بی توجهی فرزند نسبت به مادر و نفرین او و اجابت آن

در بنی اسرائیل عابدی به نام «جریح» بود که همواره در صومعه ای مشغول عبادت بود. روزی مادرش نزد او آمد و او را صدا زد، ولی او مشغول نماز بود و به صدای مادر اعتنا نکرد.

مادر به خانه خود بازگشت. بار دیگر پس از ساعاتی به صومعه آمد و جریح را صدا کرد. باز جریح به مادر اعتنا نکرد. برای بار سوم نزد او آمد و او را صدا زد، او بر اثر سرگرم بودن به عبادت، به دعوت مادرش توجه نکرد.

دل مادر شکست و عرض کرد: خدایا پسرم را رسوا کن .

فردای همان روز، زن بدکاره ای که حامله بود کنار صومعه آن عابد


۱- با این که این جریان در سال هشتم هجرت، واقع شده و پیامبر را در آن وقت حدود ۶ سال، داشت و از آن هنگام که آن حضرت در دوران کودکی نزد «حلیمه سعدیه) (دایه اش) بود، تا این زمان، بیش از پنجاه سال میگذشت.
۲- کافی، ج ۲، ص ۱۶۱.

آمد و همان جا زایید و سپس بچه اش را نزد او گذاشت و ادعا کرد که بچه مال عابد است که از راه نامشروع به دنیا آورده است.

این موضوع شایع شد که عابد زنا کرده است. شاه آن عصر فرمان اعدام عابد را صادر کرد. در این هنگام که مردم برای اعدام عابد جمع شده بودند، مادرش آمد و او را آن گونه رسوا یافت، از شدت ناراحتی به صورت خود زد و گریه کرد. جریح به مادر رو کرد و گفت: مادرم! ساکت باش، نفرین تو مرا به این جا کشانده است وگرنه من بی گناه هستم.

حاضران به عابد گفتند: از تو نمی پذیریم، مگر این که ثابت کنی این نسبتی که به تو می دهند دروغ است.

عابد ( که در این هنگام مادرش را از خود خشنود کرده بود، گفت: همان کودکی که به من نسبت می دهند، بیاورید.

آن کودک را آوردند، عابد او را به دست گرفت و گفت: مَن اَبوک ؛ پدرت کیست؟

کودک به زبان گویا گفت: پدرم فلان چوپان است.

لذا خداوند آبروی از دست رفته عابد را به جای خود باز گردانید، و دروغ مدعیان فاش شد: فحلف جریح الا یفارق امه یخدمها، جریح سوگند یاد کرد که هیچ گاه از مادر جدا نگردد، و همواره به او خدمت کند.(۱)

منبع داستان دوستان/صفحه ۷۲۱تا۷۲۲/

۶۷- پرورش فرزند به مقتضای شیر مادر

الاغ و شتری را که لاغر شده بودند و دیگر توان بارکشی نداشتند، رها کرده بودند.

خود را به علف زاری رسانده و مأنوس شدند.

الاغ گفت: خوب است ما در این جا برادر وار زندگی کنیم و از این جا نرویم تا کسی از


۱- بحار الانوار ج۱۴ ص۴۸۷

حال و روزگار ما باخبر نشود.

شتر گفت: پیشنهاد بسیار خوبی است، اگر شیر مادر بگذارد.

الاغ گفت: شیر مادر چه دخالتی دارد؟

شتر گفت: بی دخالت نیست.

مدتی گذشت و آن دو حیوان بدون مزاحم، از آب و هوا و علف آن علفزار استفاده کرده و هر دو فربه شدند. اتفاقا کاروانی که دارای چند الاغ بودند، از کنار آن

علف زار عبور می کردند، کاروانیان برای رفع خستگی چند ساعتی در آن جا ماندند.

در همین حال صدای عرعر الاغ های آن کاروان بلند شد و موجب شد که این الاغ (دوست شتر) نیز عرعر کرد.

شتر گفت: چرا صدا بلند می کنی، صدای تو باعث می شود که کاروانیان به حال ما مطلع شوند و ما را زیر بارهای سنگین خود قرار دهند.

الاغ گفت: اقتضای شیر مادر است.

همان گونه که شتر حدس زد، کاروانیان به دنبال صدا آمدند و شتر و الاغ فربه بدون صاحب را با خود بردند. کاروان همچنان حرکت می کرد تا به دامنه کوهی رسیدند،

الاغ همین که دامنه کوه را نگاه کرد، خود را شل نمود و به زمین انداخت، چون مدتی بیکار بوده و نمی توانست بارکشی کند.

کاروانیان وقتی چنین دیدند، تصمیم گرفتند الاغ را بر شتر بار نمایند. شتر با بار سنگین هم چنان از دامنه کوه بالا می رفت. وقتی به قله کوه رسید بنای رقصیدن کرد.

الاغ به او گفت: چه میکنی؟ مگر نمی دانی که در کجا هستیم و با رقصیدن تو من به دره هولناک کوه می افتم و قطعه قطعه می شوم.

شتر گفت: عزیزم! این اقتضای شیر مادر است! سرانجام الاغ از پشت شتر سقوط کرد و به هلاکت رسید.(۱)

منبع داستان دوستان/صفحه ۷۲۳تا۷۲۴

۶۸- فرزند به یاد خدا و رهایی پدر از عذاب

آورده اند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روزی به گورستان بقیع گذر کرد. نزدیک قبری رسید، اصحاب را فرمود که به تعجیل بگذرید. ایشان به تعجیل از آن جا بگذشتند و در وقت مراجعت چون بدانجا رسیدند خواستند که به تعجیل بگذرند، حضرت فرمود که تعجیل مکنید. گفتند: یا رسول الله! نه در وقت رفتن به تعجیل امر فرمودی!؟ گفت: بلی، شخصی را عذاب می کردند، من طاقت ناله و فریاد او نداشتم، اکنون خدای تعالی بر وی رحمت فرموده است.

گفتند: یا رسول الله صلی الله علیه و آله سبب عقوبت و رحمت او چه بود؟ فرمود که مردی فاسق به سبب فسق تا این ساعت این جا معذب بود. کودکی از وی مانده بود در این زمان وی را به مکتب دادند معلم وی را تعلیم بسم الله الرحمن الرحیم نمود و کودک آن را بر زبان راند. خطاب عزت در رسید به آن فرشتگان که مأمور بودند به تعذیب او که دست از این کس بردارید و او را عذاب نکنید. روا نباشد که پدر را عذاب کنیم و پسرش در یاد ما باشد.(۲)

ای یاد تو مونس روانم

جز نام تو نیست بر زبانم

منبع هزار و یک حکایت اخلاقی دفتر دوم/حکایت ۲۰۲ صفحه ۱۹۵/

۶۹- امام سجاد نگران مادر

آورده اند که: مادر امام سجاد علیه السلام به نام شهربانو شاه زنان – که دختر یکی از پادشاهان عجم به نام یزدگرد بود . هنگام ولادت و زایمان آن حضرت از دنیا رفت و بعد از آن زن دیگری سرپرستی


۱- اقتباس از خزینه الجواهر ص ۳۳۳
۲- منهج الصادقین ج ۱، ص ۳۲، ذیل تفسیر آیه ی بسملهی سورهی مبارکه ی حمد.

و پرورش حضرت را عهده دار شد و آن حضرت او را مادر می نامید.

نقل شده است امام سجاد(علیه السلام) با این زن در یک کاسه غذا نمی خورد، وقتی به آن حضرت عرض کردند: شما که نیکوکارترین مردم هستید، چرا با این مادر هم غذا نمی شوید در حالی که او دوست دارد با شما هم غذا شود؟ امام سجاد(علیه السلام) در پاسخ فرمود: أکره أن تسبق یدی إلی ما سبقت إلیه عینها فأکون عاقا لها؛ یعنی: نمی پسندم دست من به لقمه ای پیشی بگیرد که او پیش از من به آن نظر افکنده است و در نتیجه با این عمل خاطر او را آزرده سازم و عاق او گردم.(۱)

منبع هزار و یک حکایت اخلاقی دفتر دوم/حکایت ۵۱۲ صفحه ۴۰۷/

۷۰- عاق مادر و سوختن باغ عمل

شخصی می گوید: در عالم رؤیا دیدم قصر مجللی و باشکوهی است، گفتم: از کیست؟

گفتند: مال فلان شخص نجار است، بعد در همان حال یک وقت دیدم صاعقه ای آمد و تمام قصر و باغ و درخت آتش گرفت و خاکستر مطلق شد.

از خواب بیدار شدم، فردا رفتم در مغازه ی آن نجار و گفتم: راستش را بگو دیشب چه کار کردی؟ ابتدا نمیگفت، او را قسم دادم، خلاصه آخرش گفت: نصف شب بین زنم و مادرم گفت و گو شد، من هم با کمک زنم، مادرم را زدم.

گفتم: برو بدبخت که همه چیزت را آتش زدی، هستی ات را سوزاندی. یک عمر زحمت کشیدی، ولی به خاطر زدن


۱- قطره ای از دریای فضائل اهل بیت (ترجمه ی کتاب نفیس القطره) ج ۱، ص ۴۸۶؛ به نقل از: مناقب ابن شهر آشوب ج ۴،

یک چوب به مادرت، همه اش را به آتش کشیدی(۱)

منبع هزار و یک حکایت اخلاقی دفتر دوم/حکایت ۶۷۲ صفحه ۵۴۰/

۷۱- دعای مادر و ندای بخشش

قرآن مجید می فرماید: «قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۲)»؛ یعنی: «بگو: ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده اید! از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه ی گناهان را می آمرزد؛ زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.»

صاحب تفسیر روح البیان در ذیل این آیه نقل می نویسد: در بازار بصره دیدم چهار حمال جنازه ای را با ذلت و خواری می برند و کسی همراه جنازه نبود. تعجب کردم که چرا مسلمانان برای تشییع جنازه حاضر نشده اند. برای رضای خدا تشییع کردم تا رسیدیم به قبرستان. حمال ها قبری کندند و فورا با ذلت بدن را دفن کردند. پرسیدم: این بدن مال که بود و چرا با این ذلت دفن شد؟ گفتند: ما نمی دانیم، صاحب جنازه آن زن است، از او بپرس.

دیدم آن زن رو به قبله ایستاده و با خود زمزمه ای دارد و در همان حال خندید. تعجبم زیادتر شد، رفتم و به او گفتم: این بدن مال که بود و خنده ات برای چه بود؟ زن گفت: ای مرد! خدا تو را رحمت کند که جنازه را تشییع کردی. این جنازه ی پسرم بود، آلوده به همه ی گناهان بود.

همه ی مردم از خویش و قبله ی با او دشمن بودند. پسرم بیمار شد و مرگش نزدیک شد. مرا خواست و گفت: «ای مادر! از


۱- زبده القصص
۲- زمر، ۵۳

من راضی باش، بسیار به تو آزار رساندم. یک وصیت دارم و میل دارم به وصیت من عمل کنی.

ای مادر! وقتی مردم، جنازه ی مرا لگد کوب کن و بگو ای بندهی یاغی و طاغی، هیچ کس از اقوام را خبر نکن؛ زیرا هر کس خبر مرگ مرا بشنود، خوشحال می شود، چهار حمال بگیر که به ذلت مرا حرکت دهند و به ذلت دفنم کنند. بعد از دفن من، کنار قبر بمان و بگو خدایا! من مادر پیر از این فرزند راضی هستم، به کرمت از او درگذر.»

همه ی وصیت پسرم را انجام دادم، خندهی برای این بود که وقتی با خداوند مناجات کردم، صدایی بلند شد که ای زن! از این پسر گذشتیم.(۱)

ای باد صبا به پیام کسی ـ چو به شهر خطاکاران برسی

برگو به بهایی مجرم زار ـ کای نامه سیاه خطا کردار

ای عمر تباه و گنه پیشه ـ تا چند زنی تو به پاتیشه

شد عمر تو شست، همان پستی ـ وز بادهی لهو و لعب مستی

زین خواب گران بردار تو سری ـ‌ می پرس از عالم دل خبری

از اهل غرور ببر پیوند ـ خود را به شکسته دلان دربند

شیشه چو شکست، شود ابتر ـ جز شیشه ی دل که شود بهتر (۲)

منبع هزار و یک حکایت اخلاقی دفتر دوم/حکایت ۷۰۳ صفحه ۵۷۲تا۵۷۳/

۷۲- دعای مادر در حق بسطامی

از بایزید بسطامی پرسیدند: ابتدای کار تو چگونه بود؟ گفت: من ده ساله بودم، شب از عبادت خوابم نمی برد. شبی مادرم از من درخواست کرد که امشب سرد است، نزد من بخواب. مخالفت با خواهش مادر برایم دشوار بود، پذیرفتم. آن شب هیچ


۱- وعاظ گیلان، صص ۱۷۱-۱۷۰، (برگرفته از: سخنرانی مرحوم حجت الاسلام و المسلمین صالحی).
۲- شیخ بهایی

خوابم نبرد و از نماز شب بازماندم. یک دست بر دست مادر نهاده بودم و یک دست زیر سر مادر داشتم.

آن شب هزار «قل هو الله أحد» خوانده بودم.

آن دست که زیر سر مادرم بود، خون اندر آن خشک شده بود. گفتم: «ای تن! رنج از بهر خدای بکش.» چون مادرم چنان دید، دعا کرد و گفت: «یا رب! تو از وی خشنود باش و درجتش، درجه ی اولیا گردان.»

دعای مادرم در حق من مستجاب شد و مرا بدین جای رسانید.(۱)

منبع هزار و یک حکایت اخلاقی دفتر دوم/حکایت ۸۵۴ صفحه ۶۷۶تا۶۷۷/

۷۳- ترک دعا بر پدر و مادر و قطع رزق

شخصی به محضر مبارک امام علی علیه السلام آمد و عرض کرد: من خود را در امور معاش زندگی در تنگنا می بینم. امام علیه السلام فرمود: گویا با قلم گره خورده، چیزی می نویسی؟ آن مرد عرض کرد: نه. امام (علیه السلام) فرمود: گویا با شانه ی شکسته ( موی سر و صورتت را) شانه میکنی؟ عرض کرد: نه. امام (علیه السلام) فرمود: گویا جلوی شخصی که سنش از تو بیش تر است، راه می روی؟ عرض کرد: نه. امام فرمود: گویا بعد از فجر (آغاز نماز صبح) می خوابی؟

عرض کرد: نه.

امام (علیه السلام) فرمود: گویا دعا برای پدر و مادرت را ترک میکنی؟ مرد عرض کرد: آری، ای امیر مؤمنان علی (علیه السلام) فرمود: برای پدر و مادرت دعا کن؛ زیرا از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که می فرمود: ترک الدعاء للوالدین یقطع الرزق؛ دعا نکردن برای پدر و مادر، موجب قطع رزق و روزی می شود.(۲)

عرض میکنم:


۱- بستان العارفین.
۲- داستان های صاحبدلان؛ به نقل از: المخازن ج ۱، ص ۲۲۸.

اگر دعا نکردن برای پدر و مادر، چنین نتیجه ی بدی داشته باشد، اذیت کردن آنان چه نتیجه ی شومی خواهد داشت؟! ربنا اغفر لی ولوالدی وللمؤمنین.

منبع هزار و یک حکایت اخلاقی دفتر دوم/حکایت ۸۶۹ صفحه ۶۸۶/

۷۴- دعای مادر در شفای آیت الله حسینی تهرانی

آیت الله حسینی تهرانی در کتاب معاد شناسی از قول یکی از اقوام شان که از اهل علم سامراء بوده و مدتی نیز در کاظمین ساکن بوده و اکنون در تهران مقیم است نقل می کند:

هنگامی که در سامراء بودم، مبتلا به مرض حصبه شدم. بیماری ام شدید شد و هر چه اطبای آن جا مداوا نمودند، مفید واقع نشد.

مادرم و برادرانم مرا از سامراء برای معالجه به کاظمین آوردند و در آن شهر نزدیک صحن مطهر یک اتاق در مسافرخانه ای تهیه کردیم. آن جا نیز معالجات مؤثر واقع نشد و من بی حال در بستر افتاده بودم. طبیبی از بغداد به کاظمین آوردند، ولی معالجه ی وی نیز سودی نبخشید.

تا آن جا که دیدم حضرت عزرائیل وارد شد با لباس سفید و چهره ای بسیار زیبا و بعد از آن پنج تن آل عبا، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها و حضرت امام حسن علیه السلام و حضرت امام حسین علیه السلام به ترتیب وارد شدند و همه نشستند و به من تسکین دادند، من مشغول صحبت کردن با آنها شدم و آنها نیز با هم مشغول گفت و گو بودند.

در این حال که من به صورت ظاهر بی هوش افتاده بودم، دیدم مادرم پریشان است و از پله های مسافرخانه بالا رفت

و روی بام قرار گرفت و به گنبد های مطهر موسی بن جعفر علیه السلام و حضرت جواد الائمه علیه السلام نگاهی نمود و عرض کرد: یا موسی بن جعفر! یا جواد الائمه ! من به خاطر شما فرزندم را این جا آوردم، شما راضی هستید بچه ام را این جا دفن کنند و من تنها برگردم؟(۱)

همین که مادرم با آن بزرگواران – که هر دو باب الحوائج هستند – مشغول صحبت و درد دل بود، دیدم آن حضرات به اتاق ما تشریف آوردند و به حضرت رسول عرض کردند:

خواهش می کنیم تقاضای ما در این سید را بپذیرید؟

رسول اکرم رو کردند به ملک الموت و فرمودند: برو تا زمانی که پروردگار مقرر فرماید، پروردگار به واسطه ی توتل مادرش، عمر او را تمدید فرموده است، ما هم

می رویم. ان شاء الله برای موقعی دیگر.

من نشستم و آن قدر از دست مادر عصبانی بودم که حد نداشت و به مادرم گفتم: چرا این کار را کردی، من داشتم با امیر المؤمنین می رفتم. با پیغمبر می رفتم! با حضرت فاطمه و آقا ابا عبد الله و امام مجتبی می رفتم. تو آمدی جلوی ما را گرفتی و نگذاشتی که ما حرکت کنیم (۲)

منبع هزار و یک حکایت اخلاقی دفتر دوم/حکایت ۸۷۰ صفحه ۶۸۶تا۶۸۷/

۷۵- دعای مستجاب پدر

اواخر شب بود علی علیه السلام همراه فرزندش امام حسن علیه السلام کنار کعبه برای


۱- این مناظر را شخص بیمار با چشم ملکوتی می دیده است نه با چشم سر؛ زیرا چشم سر بسته و بدن افتاده و عازم ارتحال بود.
۲- داستان هایی از علما؛ به نقل از: معاد شناسی ج ۱، ص ۲۸۶

مناجات و عبادت آمدند. ناگاه علی علیه السلام صدای جانگدازی شنید دریافت که شخص دردمندی با سوز و گداز در کنار کعبه دعا می کند و با گریه و زاری خواسته اش را از خدا می طلبد. علی علیه السلام به حسن علیه السلام فرمود: نزد این مناجات کننده برو و او را نزد من بیاور. امام حسن علیه السلام نزد او رفت دید جوانی بسیار غمگین با آهی پرسوز و جانکاه مشغول مناجات است. فرمود: ای جوان!

امیر مؤمنان پسر عموی پیغمبر تو را می خواهد ببیند. دعوتش را اجابت کن. جوان النگان لنگان با اشتیاق وافر به حضور حضرت علی علیه السلام آمد. علی علیه السلام فرمود: چه حاجت داری؟ جوان گفت: حقیقت این است که من به پدرم آزار می رساندم او مرا نفرین کرده نصف بدنم فلج شده است. امام علی علیه السلام فرمود: چه آزاری به پدرت رسانده ای؟ جوان عرض کرد، من جوانی عیاش و گنه کار بودم، پدرم مرا از گناه نهی می کرد من به حرف او گوش نمیدادم، بلکه بیش تر گناه می کردم تا این که روزی مرا در حال گناه دید، باز مرا نهی کرد سرانجام من ناراحت شدم، چوبی برداشتم و به او زدم که بر زمین افتاد و با دلی شکسته برخاست و گفت: اکنون کنار کعبه می روم و تو را نفرین میکنم.

کنار کعبه رفت و نفرین کرد، نفرین او باعث شد نصف بدنم فلج گردد. در این هنگام آن قسمت از بدنش را به امام نشان داد. بسیار پشیمان شدم، نزد پدرم آمدم و با خواهش و زاری از او معذرت

خواهی کردم و گفتم: مرا ببخش و برایم دعا کن. پدرم مرا بخشید و حتی حاضر شد که با هم به کنار کعبه بیاییم و در همان نقطه ای که نفرین کرده بود، دعا کند تا سلامتی خود را باز یابم. با هم به طرف مکه رهسپار شدیم، پدرم سوار بر شتر بود در بیابان ناگاه مرغی از پشت سر سنگی پراند که شتر رم کرد و پدرم از بالای شتر بر زمین افتاد و تا به بالینش رفتم، دیدم از دنیا رفته است.

همان جا او را دفن کردم و اکنون خودم با حالی جگرسوز به این جا برای دعا آمده ام.

امام علی علیه السلام فرمود: از این که پدرت با تو به طرف کعبه برای دعا در حق تو می آمد، معلوم می شود که از تو راضی است، اکنون من در حق تو دعا می کنم. امام بزرگوار در حق آن جوان دعا کرد، سپس دست های مبارکش را به بدن آن جوان مالید، همان دم جوان سلامتی خود را باز یافت.

سپس امام علی علیه السلام نزد پسران آن مرد آمد و به آنها فرمود: علیکم ببرّ الوالدین؛ بر شما باد نیکی به پدر و مادر.(۱)

منبع هزار و یک حکایت اخلاقی دفتر دوم/حکایت ۸۷۳ صفحه ۶۸۹تا۶۹۰/

۷۶- خشنودی ودعای مادر و استاد غیبی

آورده اند: محمد بن علی ترمذی، از عالمان ربانی و دانشمندان عارف مسلک بود. در عرفان و طریقت، به علم بسیار اهمیت می داد؛ چنان که او را حکیم الاولیاء می خواندند.

در جوانی با دو تن از دوستانش، عزم کردند که به طلب علم روند. چاره ای


۱- یکصد داستان از زندگانی امام علی(ع)؛ به نقل از: جامع النورین.

جز این ندیدند که از شهر خود هجرت کنند و به جایی بروند که بازار علم و درس در آن جا گرم تر است.

محمد، به خانه آمد و عزم خود را به مادر خبر داد. مادرش غمگین شد و گفت: ای جان مادر! من ضعیفم و بی کس و تو حامی من هستی؛ اگر بروی، من چگونه روزگار خود را بگذرانم. مرا به که می سپاری؟ آیا روا می داری که مادرت تنها و عاجز بماند و تو دانشمند شوی؟ از این سخن مادر، دردی به دل او فرود آمد. ترک سفر کرد و آن دو رفیق، به طلب علم از شهر بیرون رفتند. مدتی محمد، همچنان حسرت می خورد و آه میکشید.

روزی در گورستان شهر نشسته بود و زار زار میگریست و می گفت: من این جا بیکار و جاهل ماندم و دوستان من به طلب علم رفتند. وقتی باز آیند، آنان عالم اند و من هنوز جاهل ناگاه پیری نورانی بیامد و گفت: ای پسر! چرا گریانی؟ محمد، حال خود را باز گفت.

پیر گفت: خواهی که تو را هر روز درسی گویم تا به زودی از ایشان در گذری و عالم تر از دوستانت شوی؟ گفت: آری، می خواهم.

پس آن پیر هر روز، درسی می گفت تا سه سال گذشت. بعد از آن معلوم شد که آن پیر نورانی، خضر بود و این نعمت و توفیق، به برکت رضا و دعای مادر یافته است.(۱)

پسر رو قدر مادر دان که دایم ـ کشد رنج پسر، بیچاره مادر

برو بیش از پدر خواهش که خواهد ـ تو را بیش از پدر، بیچاره مادر


۱- حکایت پارسایان؛ به نقل از: گزیده ی تذکره الاولیاء ( دکتر محمد استعلامی)، ص۳۵۹

 

نگه داری کند نه ماه و نه روز ـ تو را چون جان به بر، بیچاره مادر

از این پهلو به آن پهلو نگردد ـ شب از بیم خطر، بیچاره مادر

به وقت زادن تو مرگ خود را ـ ببیند در نظر، بیچاره مادر

بشوید کهنه و آراید او را ـ چو کمتر کارگر، بیچاره مادر

اگر یک شرفهی بی جانمایی ـ خورد خون جگر، بیچاره مادر

برای این که شب راحت بخوابی ـ نسخوابدتا سحر، بیچاره مادر

به مکتب چون روی تا باز گردی ـ بود چشمش به در، بیچاره مادر

نبیند هیچ کس زحمت به دنیا ـ زمادر بیش تر، بیچاره مادر

تمام حاصلش از زحمت این است: ـ که دارد یک پسر، بیچاره مادر(۱)

منبع هزار و یک حکایت اخلاقی دفتر دوم/حکایت ۹۰۵ صفحه ۷۱۷تا۷۱۸/

۷۷- دل مادر!

داد معشوقه به عاشق پیغام ـ که کند مادر تو با من جنگ

هر کجا بیندم از دور کند ـ چهره پرچین و جبین پر آژنگ

بانگاه غضب آلوده زند ـ بر دل نازک من تسیر خدنگ

از در خانه مرا طرد کند ـ همچو سنگ از دهن غلماسنگ

مادر سنگ دلت تا زنده است ـ شهد در کام من و توست شرنگ

گر تو خواهی به وصالم برسی ـ باید این ساعت بی خوف و درنگ

روی و سینه ی مادر بدری ـ دل برون آوری زان سینه ی تنگ

نشوم یکدل و یکرنگ تو را ـ تانسازی دل او از خون رنگ

عاشق بیخرد ناهنجار ـ نه بل آن فاسق بی عصمت و ننگ

حرمت مادری از یاد ببرد ـ خورده از باده و دیوانه ز بنگ

رفت مادر را افکند به خاک ـ سینه بدرید، دل آورد به چنگ

قصد سر منزل معشوقه نمود ـ دل مادر به کفش چون نارنگ

از قضا خورد دم در به زمین ـ و اندکی سوده شد او را آرنگ


۱- ایرج میرزا

 

وآن دل گرم که جان داشت هنوز ـ‌ اوفتاد از کف آن بی فرهنگ

از زمین باز چو برخاست نمود ـ‌پی برداشتن دل، آهنگ

دید کز آن دل آغشته به خون ـ آید آهسته به گوش این آهنگ

آه دست پسرم بافت خراش ـ وای پای پسرم خورد به سنگ» (۱)

منبع هزار و یک حکایت اخلاقی دفتر دوم/حکایت۹۱۹صفحه۷۲۸/

۷۸- شگفتا از دشمنی فرزند باپدر!!

شیخ اجل سعدی می گوید: از سرزمین «دودمان بکر بن وائل» نزدیک شهر نصیبین که در دیار شام قرار داشت، مهمان پیرمردی شدم، یک شب برای من چنین تعریف کرد: من در تمام عمر جز یک فرزند پسر – که در این جا است – ندارم، در این بیابان درختی کهنسال است که مردم آن را زیارت می کنند و در زیر آن به مناجات با خدا می پردازند، من شب های دراز به پای این درخت مقدس رفتم و نالیدم تا خداوند به من همین یک پسر را بخشیده است.

سعدی می گوید: شنیدم آن پسر ناخلف، آهسته به دوستانش می گوید: چه می شد که من آن درخت را پیدا می کردم و به زیر آن می رفتم و دعا می کردم تا پدرم بمیرد.

آری پیرمرد، دلشاد بود که دارای پسر خردمند شده، ولی پسر سرزنش کنان می گفت پدرم خرفتی فرتوت و سالخورده است.

سال ها بر تو بگذرد که گذار ـ نکنی سوی تربت(۲) پدرت

تو به جای پدر چه کردی، خیر ـ تا همان چشم داری از پسرت(۳)

عرض می کنم: به هر حال چرا این پسر چنین شده؟ به راستی آیا پدرش با پدر خود چنین رفتار نکرده که امروز به مکافات آن، تاوان پس


۱- ظاهرا ایرج میرزا
۲- تربت: قبر، خاک.
۳- حکایت های گلستان سعدی.

می دهد؟!

منبع هزار و یک حکایت اخلاقی دفتر دوم/حکایت۹۳۷صفحه ۷۳۸تا۷۳۹/

۷۹- شیخ خیاط و خبر از نارضایتی پدر

جناب شیخ ، گاه به بعضی از افراد، اجازه حضور در جلسه های خود را نمی داد و یا شرطی برای آنها می گذاشت. یکی از ارادتمندان شیخ که قریب بیست سال با ایشان بوده ، شروع ارتباط خود با شیخ را این گونه تعریف می کند: در آغاز ، هر چه تلاش میکردم که به محضر او راه پیدا کنم، اجازه نمی داد تا این که یک روز در مسجد جامع ، ایشان را دیدم . پس از سلام و احوالپرسی گفتم: چرا مرا در جلسات خود، راه نمی دهید؟

فرمود:

اول ، پدرت را از خودت راضی کن. بعد، با شما صحبت می کنم.

شب به خانه رفتم و به دست و پای پدرم افتادم و با اصرار و التماس از او خواستم که مرا ببخشد. پدرم که از این صحنه شگفت زده شده بود، پرسید: چه شده؟

گفتم: شما کار نداشته باشید. من نفهمیدم . مرا ببخشید و…

سرانجام، پدرم را از خودم راضی کردم. فردا صبح به منزل جناب شیخ رفتم. تا مرا دید، فرمود:

بارک الله! خوب آمدی. حالا پهلوی من بنشین.

از آن زمان که تازه جنگ جهانی دوم تمام شده بود . تا موقع فوت شیخ، با ایشان بودم.

منبع کیمیای محبت/صفحه ۱۱۷/

۸۰- فرزند به فکر حال پدر در برزخ

یک روز با شیخ در منزل آقای سید احمد رادمنش بودیم. من به شیخ گفتم: پدرم تقریبا سال ۱۳۵۲ قمری فوت

در نجف اشرف بوده است (ر.ک: گنجینه دانشمندان، ج ۹، ص۲۱۹).

۸۱- خشنودی پدر از فرزند

فخر المحققین فرزند مرحوم علامه حلی به همان میزانی که از لحاظ مراتب فضل وکمال ممتاز و در مورد خود بی نظیر بوده است از حیث ادب واخلاق وملکات فاضله نیز امتیازی مخصوص داشته است در میان انبوه دانشمندان که ما با زندگانی آنان آشنا هستیم چنین پدر وفرزندی را ندیده ایم که هر دو از نوابغ نامی و نسبت به همدیگر تا این اندازه خصوصیت واحترام مرعی دارند. علامه در برخی از نوشته های خود هرجا از فرزندش نام می برد می گوید خداوند مرا فدای او گرداند. در آغاز کتاب الفین که مشتمل دو هزار دلیل در اثبات امامت امیرالمؤمنین علیه السلام بوده

می نویسد: «من به خواهش فرزند عزیزم محمد که خداوند اموردنیا و آخرت او را اصلاح گرداند چنانکه او نیز نسبت به پدر و مادر از هرگونه احترام و خدمتگزاری مضایقت ندارد و امیدوارم که خداوند سعادت دو جهان را به وی روزی کند چنانکه اوهم در بکار بستن نیروی عقلی و حتی خود از من اطاعت نموده و با گفتار و کردار خویش موجبات خوشنودی مرا فراهم کرده است ریاست ظاهری و معنوی را یکجا باو موهبت کند چه که وی باندازه یک چشم بهم زدن هم نافرمانی من ننموده است این کتاب را که موسوم به «الفین» است املاء نمودم. در این کتاب هزار دلیل یقینی و برهان عقلی ونقلی برای اثبات امامت بلافصل علی بن ابیطالب علیه السلام و هزاردلیل در رد شبهات مخالفین وارد ساختم. ونیز ادله بسیاری در اثبات امامت سایر ائمه عالیمقام به مقداری که طالبان را قانع سازد آوردم و ثواب آن را به فرزندم محمد اهداء نمودم خداوند او را از هر خطری نگهدارد و هرگونه بدی و زشتی را از وی برطرف سازد و به آرزوهائی که دارد نائل گرداند و شردشمنانش را از او دور کند).

هم چنین در آغاز کتاب قواعد و ارشاد و غیره بهمین مضامین فرزندش را ستوده است، در آغاز قواعد می نویسد این کتاب را به خواهش دوست ترین مردم نسبت بخود و عزیزترین آنها یعنی فرزند عزیزم محمد تصنیف کردم خداوند عمر او را دراز گرداند تا با دست خود مرابخاک بسپارد و برایم طلب آمرزش نماید چنانکه من نیز خالصترین دعای خود را برای ترقیات او می نمایم. و نیز به وی سفارش اکید نموده که هر یک از کتب را ناقص بماند او تمام کند، و نماز و روزه و حج و بقیه عبادات پدر را اعاده کند(۱).

منبع مردان علم در میدان عمل/صفحه ۱۷۴تا۱۷۵/

۸۲- برکات والای نیکی به پدر و مادر

از امام رضا(علیه السلام) نقل است:

مردی از بنی اسرائیل، یکی از بستگان خود را کشت و جسد او را بر سر راه مردی از بهترین بازماندگان یعقوب (سباط بنی اسرائیل) گذاشت. سپس به خونخواهی او بر آمد.

حضرت موسی (علیه السلام) دستور دادند، گاوی بیاورند تا کشف حقیقت کنند. ایشان توضیح خواستند. حضرت فرمود:

اگر هر نوع گاوی می آوردند در اطاعت ایشان کافی بود، ولی چون توضیح خواستند و سخت گرفتند، خداوند هم بر ایشان سخت گرفت. لذا دستور این است:

آن گاو نه پیر و از کار افتاده باشد و نه بکر و جوان، بلکه میان این دو!

باز پرسیدند:

– چه رنگی باشد؟

حضرت موسی فرمود:

– زرد رنگ، طوری که بیننده را خوش آید.

گفتند:

– ای موسی! مشخصات گاو هنوز مبهم است واضح تر


۱- فقهای نامدار شیعه نوشته عقیقی بخشایشی ص ۱۹۲.

بفرما!

موسی گفت:

گاوی که به شخم زدن آرام و نرم نشده و برای زراعت، آبکشی نکرده باشد، بدون عیب بوده و غیر از رنگ اصلی اش رنگ دیگری در آن نباشد.

بالاخره مشخصات با مشخصات گاوی انطباق یافت که نزد جوانی از بنی اسرائیل بود. وقتی که برای خرید پیش او رفتند، گفت:

– نمی فروشم، مگر اینکه پوست گاوم را پر از طلا نمایید؟

گفتار جوان را به حضرت اطلاع دادند، فرمود:

– چاره ای نیست باید بخرید! آنان نیز به همان قیمت خریدند و آن را کشتند.

دم گاو (۱) را بر مرد مقتول زدند و او زنده شد، گفت:

– یا نبی الله! پسر عمویم مرا کشته است، نه آن کسی که ادعا میکنند.

این گونه راز قتل بر همه آشکار شد. یکی از پیروان و اصحاب موسی گفت:

– یا نبی الله! این گاو قصه ی شیرینی دارد.

حضرت فرمود:

آن قصه چیست؟

مرد گفت:

جوان صاحب این گاو، نسبت به پدر و مادر خویش خیلی مهربان بود. روزی او جنسی خرید. برای گرفتن پول، پیش پدر آمد، او را در خواب یافت.

چون نخواست پدر را از خواب شیرین بیدار کند، از معامله صرف نظر کرد، هنگامی که پدر بیدار شد، جریان را به او عرض کرد.

پدر گفت:

کار نیکویی کردی، به خاطر آن، این گاو را به تو بخشیدم.

حضرت موسی (علیه السلام) گفت:

– ببینید! این فواید نیکی به پدر و مادر است.(۲)

منبع داستان های بحارالانوار جلد۱/صفحه ۱۷۵تا۱۷۷/

۸۳- خدمت شبانه روزی بهتر از یک سال جهاد

رسول خدا در کنار بستر جوانی حاضر شدند که در حال جان دادن بود. به او فرمود: بگو «لا إله إلا الله». .

جوان چند بار خواست بگوید،


۱- در بعضی مدارک زبان گاو آمده است.
۲- بحار، ج ۱۳، ص ۲۶۲

اما زبانش بند آمد و نتوانست. زنی در کنار بستر او نشسته بود. پیامبر خدا از او پرسیدند: این جوان مادر دارد؟

زن پاسخ داد: آری! من مادر او هستم.

فرمود: تو از این جوان ناراضی هستی؟

گفت: آری! شش سال است که با او قهرم و سخن نگفته ام!

فرمود: از او بگذر!

زن گفت: خدا از او بگذرد، به خاطر خوشنودی شما ای رسول خدا!

سپس پیامبر خدا به جوان فرمود: بگو «لا إله إلا الله».

جوان گفت: «لا إله إلا الله».

پیامبر فرمود: چه می بینی؟

– مرد سیاه و بدقیافه ای را در کنار خود می بینم که لباس چرکین به تن دارد و بدبوست. گلویم را گرفته و خفه ام می کند؟

حضرت فرمود: بگو ای خدایی که اندک را می پذیری و از گناهان بسیار می گذری، اندک را از من بپذیر و تقصیرات زیادم را ببخش! تو خدای

بخشنده و مهربان هستی(۱)

جوان هم گفت.

حضرت فرمود: اکنون نگاه کن. ببین چه می بینی؟

– حالا مردی سفیدرو و خوش قیافه و خوشبو را می بینم. لباس زیبا به تن دارد. در کنار من است و آن مرد سیاه چهره از من دور می شود؟

پیامبر فرمود: دوباره آن دعا را بخوان.

جوان بار دیگر دعا را خواند.

حضرت فرمود: حالا چه می بینی؟

– مرد سیاه را دیگر نمی بینم و فقط مرد سفید در کنار من است. این جمله را گفت و از دنیا رفت. (۲)

منبع داستان های بحارالانوار جلد۲/صفحه ۲۰تا۲۱/

۸۴- فرزند صالح و آمرزش پدر و مادر

حضرت عیسی


۱- «یا من یقبل الیسیر و یعفو عن الکثیر اقبل منی الیسیر و اعف عنی الکثیر، إنک الغفور الرحیم».
۲- بحار: ج ۷۴، ص ۷۵ و ج ۸۱، ص ۲۳۲ و ج ۱۵، ص ۳۴۲.

از کنار قبری گذر کرد که صاحب آن را عذاب می کردند. اتفاقا سال دیگر گذرش بر آن قبر افتاد. دید که عذاب برداشته شده و صاحب قبر در شکنجه نیست. عرض کرد:

– خدایا! سال گذشته از کنار این قبر گذشتم، صاحبش در عذاب و شکنجه بود و امسال عذاب ندارد. علتش چیست؟

خداوند به آن حضرت وحی فرمود:

– یا روح الله! این شخص فرزند صالحی داشت که وقتی بزرگ شد و تمکن یافت راهی اصلاح کرد و یتیمی را پناه داد و من او را به خاطر کار

نیک پسرش آمرزیدم.(۱)

منبع داستان های بحارالانوار جلد۲/صفحه ۲۱۹/

۸۵- پدرکشی و کوتاهی عمر

متوکل از پست ترین خلفاء بنی عباس بود. وی تنها خلیفه ای است که به حضرت زهرا توهین کرده و انگیزه قتل وی نیز همین مطلب شده است.

منتصر از پدرش متوکل شنید که حضرت فاطمه زهرا را دشنام می دهد و ناسزا می گوید. از دانشمندی (امام) پرسید:

کیفر کسی که به حضرت فاطمه سلام الله علیها دشنام میدهد چیست؟

دانشمند جواب داد:

کشتن چنین فردی واجب است. ولی بدان که هرکس پدرش را بکشد عمرش کوتاه خواهد شد.

منتصر گفت:

من از کوتاهی عمرم که در راه اطاعت و فرمان برداری خدا باشد باکی ندارم.

به دنبال آن منتصر پدرش را کشت و پس از آن بیشتر از هفت ماه، زنده نماند.(۲)

منبع داستان های بحارالانوار جلد۳/صفحه ۱۸۲/

۸۶- خشم امام صادق مقابل خشم فرزند بر مادر

ابراهیم پسر مهزم میگوید:

در خدمت امام صادق علیه السلام بودم، شب به خانه ام که در مدینه بود برگشتم، بین من و مادرم بگو و مگو شد و من به مادرم درشتی کردم فردای آن شب پس از نماز صبح، به خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم، پیش از آنکه سخنی بگویم به من فرمود:

ای پسر مهزم! با مادرت چه کار داشتی که شب گذشته با او به درشتی سخن گفتی؟ آیا نمیدانی رحم او منزل سکونت تو و دامنش گهواره آرام بخش تو بود و پستانش ظرفی بود که از آن شیر می خوردی؟(۳)

منبع داستان های بحارالانوار جلد۴/صفحه ۱۱۳/

۸۷- نرسیدن بوی بهشت به جفاکار به پدر و مادر

یکی از خدمتگزاران امام صادق علیه السلام به نام سالمه می گوید:

حضرت وقت احتضار (از شدت اثر سمی که به او داده بودند) بیهوش بود، هنگامی که به هوش آمد، فرمود:

به حسن افطس هفتاد دینار بدهید و به فلانی این مقدار و به دیگری فلان مقدار.

عرض کردم: به کسی این همه پول میدهید که شمشیر کشید و قصد کشتن شما را داشت؟

در پاسخ فرمود: آیا مایل نیستی من از کسانی باشم که خداوند درباره آنها می فرماید:

«وَالَّذِینَ یَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَیَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ » (۴) آری! ای سالمه! خداوند بهشت را آفرید و بویش را خوب و مطبوع قرار داد و بوی دل انگیز بهشت از مسافت دو هزار سال به مشام می رسد و همین


۱- بحار: ج ۶، ص ۲۲۰، ج ۱۴، ص ۲۸۷، ج ۷۵، ص ۲ و ۴۹۶
۲- بحار: ج ۲۰، ص ۱۳۰.
۳- بحار: ج ۷۴، ص ۷۶.
۴- آنان که پیوندهایی که خداوند به آن امر کرده است برقرار می کنند و از پروردگارشان می ترسند و از بدی حساب (روز قیامت) بیم دارند. رعد: آیه ۲۱.

بوی خوش به مشام دو دسته نمی رسد: عاق پدر و مادر و قاطع صله ارحام.(۱)

منبع داستان های بحارالانوار جلد۴/صفحه ۱۱۸/

۸۸- مدارایی با پدر و مادر در گفتار امام جواد

بکر پسر صالح می گوید:

من دامادی داشتم به امام جواد علیه السلام نامه ای نوشت و در آن اظهار داشت که پدرم دشمن اهل بیت است و عقیده فاسد دارد، با من هم بدرفتاری میکند و خیلی اذیتم می نماید.

سرورم! نخست از تو می خواهم برای من دعاکنی! ضمنا نظر تو در این باره چیست؟ آیا علیه او افشاگری کنم و عقیده فاسد و رفتار زشت او را برای دیگران بیان کنم؟ یا با او مدارا نموده و خوش رفتار باشم؟

امام جواد علیه السلام در پاسخ نوشت:

مضمون نامه تو و آنچه که راجع به پدر خود نوشته بودی فهمیدم، البته به خواست خداوند من از دعای خیر تو غفلت نمیکنم اما این را هم بدان مدارا و خوش رفتاری برای تو، بهتر از افشاگری و پرده دری است و نیز بدان با هر سختی، آسانی است.

شکیبا باش و عاقبت نیکو اختصاص به پرهیزگاران دارد. خداوند تو را در دوستی اهل بیت ثابت قدم بدارد! ما و شما در پناه خداوند هستیم و پروردگار نیز پناهندگان خود را نگهداری می کند.

بکر می گوید:

پس از آن خداوند قلب پدر دامادم را چنان دگرگون ساخت که دو ستار اهل بیت شد و به پسرش هم محبت نمود.(۲)

منبع داستان های بحارالانوار جلد۴/صفحه ۱۳۱تا۱۳۲/

۸۹- حق شناسی پیامبر از مادر رضاعی

بیست و پنج سال از عمر مبارک پیامبر گذشته بود با حضرت خدیجه علیها السلام ازدواج کرد، در یکی از سالهاباران نیامد در اثر خشکسالی حیوانات مردند و قحطی شد.

حلیمه خاتون در اثر نیازمندی به مکه آمد تا هزینه زندگی خود را تأمین کند، حضور رسول خدا رسید و شرح حال خود را


۱- بحار: ج ۷۴، ص ۹۶.
۲- بحار: ج۵۰، ص ۵۵.

بیان نمود، حضرت از مال خدیجه چهل گوسفند و شتر به حلیمه داد.(۱)

بدینوسیله از مادر شیری خود قدردانی نمود.

منبع داستان های بحارالانوار جلد۵/صفحه ۲۴/

۹۰- راز احترام بیشتر پیامبر به خواهر

رسول خدا خواهر رضاعی (شیری) داشت، روزی خدمت حضرت آمد. پیامبر چون او را دید شادمان شد و عبای خود را برای او به زمین پهن کرد و او را روی آن نشانید، سپس به او رو کرد، با گرمی و لبخند با وی به گفتگو پرداخت، تا خواهرش برخاست و رفت.

اتفاقا همان روز برادر رضاعی اش نیز آمد. ولی پیغمبر با او مثل خواهرش رفتار نکرد.

شخصی پرسید:

یا رسول الله! چرا به خواهر بیشتر از برادر احترام نمودید؟ با این که او مرد بود. (یعنی او سزاوار به احترام بیشتر بود.)

حضرت فرمود:

چون خواهر نسبت به پدر و مادرش بهتر از برادر خدمت میکند.

بدین جهت خواهر را بیشتر از برادر محبت کردم.(۲)

منبع داستان های بحارالانوار جلد۵/صفحه ۳۶/

۹۱- پیامبر و احترام به مادر

عربی به محضر رسول خدا رسید و عرض کرد:

یا رسول الله! من اَبَرُّ

به چه کسی نیکی کنم؟

رسول خدا فرمود: اُمُّک: به مادرت.

عرب عرض کرد:

پس از آن به چه کسی نیکی کنم؟

فرمود: به مادرت.

عرض کرد:

پس از آن به چه کسی نیکی کنم؟

فرمود: به مادرت.

عرب عرض کرد:

پس از آن به چه کسی؟

رسول خدا فرمود: به پدرت.(۳)

در حدیث دیگر آمده:

شخصی به حضور پیامبر آمد و عرض کرد: .

یا رسول الله! چه کسی برای هم صحبت شدن سزاوار است؟

حضرت فرمود: مادرت.

مرد: پس از آن چه کسی سزاوارتر است؟

پیامبر : مادرت.

مرد: سپس چه کسی سزاوارتر است؟

پیامبر : مادرت.

مرد: پس از آن چه کسی سزاوارتر است؟

پیامبر : پدرت.(۴)

منبع داستان های


۱- ب: ج ۱۵، ص ۴۰۱
۲- ب: ج ۷۴، ص ۵۶.
۳- ب: ج ۷۴، ص ۴۹ و ص ۸۳. این حدیث ظاهرا به جنبه ادبی اشراف دارد، و از برخی روایات بر می آید که حق پدر مقدم است.
۴- ب: ج ۷۵، ص ۴۹

بحارالانوار جلد۶/صفحه ۲۲تا۲۳/

۹۲- آمرزش گناهان فراوان با نیکی به پدر و مادر

شخصی نزد پیامبر اسلام آمد و عرض کرد:

یا رسول الله! هیچ گناهی نیست که من آن را انجام نداده باشم (یعنی گناهم خیلی زیاد است) آیا راه توبه ای برایم هست؟

پیامر فرمود: آیا کسی از پدر و مادرت زنده هست؟

گفت: بلی پدرم.

فرمود: فَاذهَب فَبَرُّهُ: برو به پدرت خدمت کن.

وقتی این مرد برگشت برود، حضرت فرمود:

لوکانت اُمُّه اگر مادری داشت بهتر بود.(۱)

منبع داستان های بحارالانوار جلد۶/صفحه ۵۰/

۹۳- وجوب احسان به والدین اگرچه بدکار باشند

حسین بن مصعب می گوید:

از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود:

سه چیز است که همه مسلمان باید آنها را انجام دهند و هیچ کس در ترک آنها عذری نمی تواند داشته باشد، و خداوند به کسی اجازه ترک آنها را نداده است.

۱. احسان به پدر و مادر، خواه نیکوکار باشند یا بدکار.

٢. وفا به عهد، آن کس خواه نیکوکار باشد یا بدکار.

٣. اداء امانت، خواه صاحب امانت نیکوکار باشد یا بدکار.(۲)

منبع داستان های بحارالانوار جلد۶/صفحه ۱۴۱/

۹۴- قهر امام سجاد از جوان بی ادب بر پدر

امام محمد باقر علیه السلام می فرماید:

پدرم امام سجاد مردی را همراه پسرش دید که راه می رفتند، ولی پسر به شانه پدر تکیه کرده بود. امام سجاد از رفتار ناشایسته پسر، خشمگین شد و به همین خاطر با آن پسر سخن نگفت تا از دنیا رفت.(۳)

منبع داستان های بحرالانوار جلد۷/صفحه ۱۳۲/

۹۵- ادب و احترام حضرت فاطمه سلام الله علیها به پدر

زهرای مرضیه علیه السلام به پدرش پیامبر خدا بسیار احترام می کرد و در برابر او به طور کامل ادب را رعایت می نمود. بانوی اسلام می فرمود:

هنگامی که آیه ی لا تجعلوا دعاء الرسول بینکم کدعاء بعضکم بعضا :

پیامبر خدا را همانند خود به نام صدا نزنید بلکه( یا رسول الله) بگویید.(۴)

من حیا نمودم که به پدرم بگویم (ای بابا) از این رو، گفتم ( یا رسول الله) رسول خدا از من روی برگرداند و این کار چند بار تکرار شد سرانجام به من فرمود:

فاطمه! این آیه در مورد ستمکاران مغرور قریش نازل شده، نه در مورد تو و نسل تو، و تو از من هستی و من از توام.

بنابراین تو بگو: یا ابه لانها احیی للقلب و ارضی للرب.

ای بابا، زیرا این گونه خطاب تو، دل را زنده کرده و مایه ی خشنودی پروردگار می گردد.(۵)

منبع داستان های بحارالانوار جلد۸/صفحه ۷۳/

۹۶- فاطمه(علیها السلام) و نمونه احترامی دیگر به پدر

روزی فاطمه علیها السلام مشغول نماز مستحبی بود که پیامبر اسلام وارد خانه اش شد. هنگامی که صدای رسول خدا را شنید، نمازش را قطع کرد و شتابان به استقبال پدرش رفت و سلام کرد، پیامبر دست محبت بر سر فاطمه کشید و فرمود:

خداوند به تو عنایت کند و مورد رحمتش قرار دهد، حالت چطور است ؟(۶)

منبع داستان های بحارالانوار جلد۸/صفحه ۷۴/

۹۷- مسئولیت در خانواده

هنگامی که این آیه نازل شد: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارًا »(۷):ای کسانی که ایمان آورده اید، خود و خانواده ی خویش را از آتش دوزخ نجات دهید.

مردی از مسلمانان با شنیدن این آیه شریفه چنان بی طاقت شد که نتوانست سر پا بایستد، روی زمین نشست و به شدت گریست و گفت:

من قدرت و توانایی از اینکه خود را از آتش نجات دهم ندارم، چگونه می توانم از عهده ی این تکلیف سنگین بر آیم و

خانواده ی خود را از آتش جهنم حفظ و نگهداری کنم؟

رسول خدا متوجه او شد، و فرمود:

حَسْبُکَ أَنْ تَأْمُرَهُمْ بِمَا تَأْمُرُ بِهِ نَفْسَکَ – وَ تَنْهَاهُمْ عَمَّا تَنْهَی عَنْهُ نَفْسَکَ: همین مقدار برای تو کافی است که خانواده ی خود را امر کنی به کارهای نیک که خود موظف به انجام آن هستی و نهی کنی از کارهای زشت که خود باید آنها را ترک کنی.(۸)

منبع داستان های بحارالانوار جلد۹/صفحه ۲۲/

۹۸- شب قدر هرکس مشمول رحمت به جز عاق والدین

رسول خدا می فرماید:

شب قدر که فرا می رسد خداوند فرمان می دهد جبرئیل با گروهی از فرشتگان به زمین فرود می آیند.

جبرئیل فرشتگان را به سراسر جهان می فرستد، آنان به هر کس که در حال دعا و نماز هست سلام می کنند و دعای او را آمین می گویند تا طلوع صبح. پس از آن جبرئیل به فرشتگان دستور می دهد به آسمانها بازگردند. فرشتگان از جبرئیل

می پرسند:

ما صنع الله تعالی فی حوائج المؤمنین؟: خداوند با خواسته های مؤمنین چه کرد؟ جبرئیل پاسخ می دهد:

خداوند قطعا در شب قدر به آنها با نظر رحمت نگاه می کند و


۱- ب: ج ۷۴، ص ۸۲
۲- ب: ج ۷۵، ص ۹۲
۳- ب: ج ۷۴، ص ۶۴
۴- نور آیه ۶۳
۵- ب: ج ۴۳، ص ۳۳.
۶- ب: ۴۳، ص ۴۰
۷- تحریم /:۶
۸- ب: ج ۱۰۰، ص ۹۲.

گناهانشان را می بخشد و همه را مورد لطف خویش قرار می دهد جز چهار دسته را :

١- مدمن الخمر: آن که پیوسته شرابخوار است.

۲ – العاق الوالدین : کسی که عاق پدر و مادر است.

٣- القاطع الرحم: آنکه قطع کننده خویشاوندی است.

منبع داستان های بحارالانوار جلد۹/صفحه ۲۵تا۲۶/

۹۹- شکایت از فرزندان و برادران

ابی صباح کنانی می گوید:

من در محضر امام صادق علیه السلام بودم، پیرمردی به حضور امام رسیده و عرض کرد:

فرزندانم با من ناسازگاری می کنند، برادرانم به من ستم می نمایند، چه کنم؟ من پیر و سالخورده شده ام از آنان به شما

شکایت دارم.

حضرت فرمود:

ای پیر مرد! آیا نمی دانی برای حق دولتی است و برای باطل نیز دولتی است، طرفداران هرکدام از این دو، در حکومت دیگری خوار است(۱)

یکی از گرفتاری های مؤمن در دولت باطل، ناسازگاری فرزندان، و بی مهری و ستم از برادران است.

منبع داستان های بحارالانوار جلد۹/صفحه ۱۳۲/

۱۰۰- عدم توجه فرزند ثروتمند به پدر و نابودی فوری ثروت

پیرمردی همراه پسرش، به محضر پیغمبراسلام رسید در حالی که چشمانش گریان بود، عرض کرد:

یارسول الله ! این پسر من است، او را از کودکی پرورش داده و همه نیازمندی های او را برآورده ام، اکنون او جوان نیرومند و سرمایه دار است، و من پیرمرد ناتوان و فقیر می باشم. او حتی به اندازه ی بخور و نمیر کنم، کمکم نمی کند.

رسول خدا به جوان فرمود: چرا به پدرت کمک نمی کنی؟

جوان گفت: چیزی ندارم.

حضرت به پدر فرمود: تو چه میگویی، آیا پسرت راست می گوید؟

عرض کرد: نه، یا رسول الله! فرزندم دروغ می گوید، الان انبارهایش پر از گندم و جو و کشمش و خرما است.

پیامبر به جوان فرمود:

آیا حرفهای پدرت را تصدیق میکنی؟

عرض کرد: ای رسول خدا! من توان مالی ندارم، همین قدر می توانم خانواده ام را اداره کنم.

رسول خدا فرمود: جوان خدا ترس باش! و به پدرت یاری رسان، او زندگی اش را در راه تو فدا کرده است.

سپس فرمود: برای این که به


۱- ب: ج ۵۲، ص ۳۶۵

شما سخت نگذرد، یک ماه خرج او را من می دهم، یک ماه تو بده، خداوند به تو پاداش می دهد.

آنگاه پیغمبرگرامی به «اسامه» دستور داد خرج یک ماه پیرمرد را پرداخت نمود.

پیر مرد به خانه اش برگشت. پس از یک ماه خرجش که تمام شد نزد پسرش آمد و کمک خواست.

پسر کمک نکرد و گفت: چیزی ندارم.

پیرمرد بار دیگر نزد پیغمبر آمد و از پسرش شکایت نمود.

رسول خدا جوان را احضار کرد و فرمود:

چرا به حال پدرت نمی رسی؟

جوان دروغ قبلی اش را تکرار کرد و گفت: چیزی ندارم.

پیامبر فرمود: جوان! امروز غروب نمی کنی مگر اینکه تو از پدرت فقیرتر خواهی بود.

جوان از محضر رسول خدا برگشت. ناگهان همسایه ها سراسیمه به نزدش آمدند و گفتند: ما از بوی گند انبارهایتان آسایش نداریم.

جوان وحشت زده و شتابان به سراغ انبارها رفت، ناگاه دید درون همه ی آنها گندیده است. کارگرانی را با مبلغ زیاد اجیر کرد. متاع گندیده ی انبارها را به خارج از مدینه بردند.

پس از آن با وحشت تمام به کیسه های طلا و نقره سرزد، همه را حرف و سنگ یافت.

و بدین گونه در مدت کوتاهی همهی سرمایه ها را از دست داد و همان گونه که پیامبر فرموده بود، فقیرتر از پدرش گشت. از شدت غم و اندوه مریض شد و سلامتی و نشاط جوانی را نیز از دست داد.

پیامبر از حال جوان که آگاه شد فرمود:

یا أیها العاقّون للآباء و الأمهات اعتبروا: ای کسانی که عاق به پدران و مادران خود هستید، عبرت بگیرید. همان طور که آن جوان تمامی سرمایه اش را در این دنیا از دست

داد، در آن دنیا نیز زندگی بهشتی را از دست داد و به جای آن زندگی جهنمی را برای خویش تهیه نمود.(۱)

منبع داستان های بحارالانوار جلد۱۰/صفحه ۳۹تا۴۱/

۱۰۱- دعای مادر

در محضر امام صادق علیه السلام بودم، زنی پریشان حال وارد شد و عرض کرد: فرزندم از دنیا رفت، پارچه ای روی آن کشیده به خدمتتان آمده ام مرا یاری فرمایید.

حضرت فرمود:

شاید فرزندت نمرده، اکنون بلند شو و به خانه ات برو، غسل کن و دو رکعت نماز بگذار و خدا را با این کلمات بخوان:

یا من وهبه لی و کم یک شیئا جدد بی هبته : ای خدایی که این فرزند را به من دادی، پس از آن که فرزندی نداشتم. خداوندا! از تو می خواهم بر من منت نهاده فرزندم را به من بازگردان! سپس فرزندت را حرکت می دهی و این مطلب را هرگز به کسی بازگو نکن.

زن به خانه برگشت و مطابق دستور امام صادق عمل نمود، ناگهان بچه زنده شده و به گریه افتاد.(۲)

منبع داستان های بحارالانوار جلد۱۰/صفحه ۱۵۵/


۱- ب: ج ۱۷، ص ۲۶۹.
۲- ب : ج ۴۷، ص ۷۹.
حضرت آیت الله سید مرتضی حسینی اصفهانی، محقق ارجمند و توانا در علوم حوزوی میباشند. این سایت توسط شاگردان و دوستداران ایشان طراحی و راه اندازی شده است و به توصیه ی ایشان هر محقق دیگری اگر نیاز به چنین سایتی داشت تیم فنی سایت زینبیان این کار را به صورت رایگان انجام خواهد داد. برای اطلاعات بیشتر به شماره ی 09196070718 پیامک دهید
  • محقق نیشابوری

والدین

پدر و مادر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی