چهل مَثَل از قرآن کریم
در این قسمت بى تناسب نیست که جهت آگاهى و یادآورى خوانندگان گرامى، اختصارا به ارکان مثَل و تشبیه اشاره شود.
تمثیل و تشبیه داراى چهار رکن است:
١ - «مشبّه»: چیزى که آن را تشبیه مى کنند.
٢ - «مشبّه به»: چیزى که به آن تشبیه مى گردد.
٣ - «وجه شبَه»: صفت و حالت مشترکى که میان «مشبّه» و «مشبّه به» وجود دارد و سبب تشبیه مى شود.
٤ - «ادات تشبیه»: کلماتى که در تشبیه به کار برده مى شود.
ادات تشبیه در عربى عبارتند از: کاف (ک)، کأنّ، مِثل، شبه و غیره و در فارسى عبارتند از: مثل، مانند، چون، همچون، همچو، بسان، بگونه، همانند، همسان و....
مثال عربى:
مثل نور المؤمن کمشکوة؛ مثل نور مؤمن، همانند مشکات (چراغدان و نورافکن) است».
در این تشبیه «مشبه» نور مؤمن، «مشبه به» مشکات کاف (ک)، «ادات تشبیه» و «وجه شباهت» نور و روشنایى است. در این عبارت «نور ایمان» که غیر محسوس و غیر قابل دیدن است، به نور و روشنایى چراغ که محسوس و قابل رؤیت مى باشد، تشبیه گردیده است. این گونه تمثیل ها را، تشبیه معقول به محسوس مى نامند.
مثال فارسى:
سر از البرز بر زد قرص خورشید چو خون آلوده دزدى سر ز مکمن در این بیت، خورشید، «مشبه»، دزد خون آلود، «مشبه به»، کلمه چو، «ادات تشبیه» و «وجه شباهت» قرمزى است که صفت مشترکى است میان خورشید به هنگام طلوع و رنگ دزد آنگاه که از کمینگاه بیرون آید.
تمثیل و تشبیه داراى اقسام زیادى است که در کتابهاى معانى و بیان به طور مبسوط پیرامون آن بحث شده است. علاقه مندان مى توانند جهت اطلاع بیشتر به کتب مربوطه مراجعه نمایند.
در پایان امید وارم خداوند متعال تمثیلهاى این کتاب را مایه تدبر، تفکر و بیدارى خوانندگان قرار دهد... وتلک الأمثال نضربها للنّاس لعلّهم یتفکّرون (٢)؛ «این مثلهایى است که براى مردم مى آوریم، تا در آن تفکر و اندیشه کنند».
قم ٢٩/١١/١٣٧٦ حسین حقیقت جو
١ - مثل آتش
أُولئِکَ الَّذینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما کانُوا مُهْتَدینَ16مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ17صُمٌّ(٣) بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ18.(٤)
«(منافقان) کسانى هستند که هدایت را به گمراهى فروخته اند؛ و این (داد و ستد و) تجارت (براى) آنها سودى نداده و خود هدایت نیافته اند. مثل آنان، مثل کسى است که آتشى افروخته (تا در بیابان تاریک راه خود را پیدا کند) ولى هنگامى که آتش اطرافش را روشن ساخت، خداوند (طوفانى مى فرستد و) آن را خاموش مى کند و آنها را در تاریکى وحشتناکى که چشم کار نمى کند، رها مى سازد. آنها کر و گنگ و کور، بنابراین (از راه خطا) باز نمى گردند!».
* * *
همچو آن کز بهر نور افروخت نار | روشنایى برد زان پروردگار | |
ترک ایشان کرد و در تاریکى اند | زان نمى بینند و دور از نیکى اند | |
صم و بکم و عمى گشتند این حرون (٥) | گفت از این معنى فهم لا یرجعون (٦) |
وجه تشبیه:
خداوند متعال طى هشت آیه قبل، ویژگیهاى منافقان را بر شمرده، آنان را به عنوان آدمهاى دو چهره، بى ایمان، خدعه گر، بى شعور، داراى مرض قلبى و روحى، دروغگو، مفسد، مغرور، خود برتر بین، سفیه، نادان، همکار شیاطین، استهزا گر، طغیانگر، و بالاءخره مشترى و خریدار ضلالت و گمراهى معرفى مى کند، ولى در این آیه آنان را به مسافرى تشبیه کرده که در شب ظلمانى، در بیابانى گرفتار شده است و آتشى مى افروزد تا در پرتو آن راه را از بیراهه تشخیص دهد و در گودالهاى بیابان سرنگون نگردد. ولى همین که آتش را بر افروخت و اطرافش را روشن ساخت، ناگهان طوفانى سخت بر مى خیزد و آن آتش را خاموش مى سازد، و او دوباره در تاریکى وحشت انگیز، سرگشته و حیران مى ماند و نمى داند چه کند. بنابراین، وجه شباهت در این تشبیه «حیرت زدگى و سرگردانى» است.
آرى، کسى که با خدا و مؤمنان، حیله گرى و نیرنگ بازى کند، ثمره کارش و نتیجه معامله و تجارتش جز تحیر و سرگردانى نخواهد بود.
منافقان همواره خود را زرنگ و باهوش و فهیم مى دانند و مؤمنان راستین و یکدل را سفیه و نادان مى شمرند و روى همین پندار غلط، راه نفاق و دورویى را پیشه خود مى سازند تا از منافعى که به دو طرف مى رسد، برخوردار شوند! و هر دسته که غالب گردند، آنها را از خود بدانند؛ اگر مؤمنان پیروز شوند، در صف مؤمنان و اگر غلبه با کافران باشد، با آنها باشند و به اصطلاح هم از «توبره» بخورند، و هم از «آخور» !
آنان نمى دانند که نفاق و دورویى براى مدت طولانى نمى تواند مؤثر واقع شود. ممکن است چند صباحى از مصونیتها و مزایاى اسلام برخوردار شوند و از رفاقت با کفار و شیاطین نیز بهره جویند، ولى این کار کوتاه مدت است، همانند آتشى است که در بیابان تاریک در معرض وزش طوفان و گردباد قرار گرفته باشد، لذا دیرى نمى پاید که چهره واقعى نفاق آشکار و منافقان رسوا مى شوند و آنها به جاى کسب موفقیت و محبوبیت، منفور و مطرود جامعه خواهند شد و همچون کسى که در بیابان ظلمانى، راه گم کرده و چراغ را از دست داده، سرگردان مى مانند.
منافقان نه تنها با مؤمنان خدعه مى کنند، که با کافران و همکیشان خود نیز نیرنگ روا مى دارند!
اینان افراد سر درگم و بى هدف و فاقد برنامه و مسیر مشخصند و در حقیقت برده منافع خویش هستند؛ نه به راه مؤمنان اعتقاد دارند و نه به کیش کافران اعتماد!
قرآن مجید در آیه اى دیگر حالت تحیر و دغدغه و آشفتگى فکرى و تزلزل درونى منافقان را چنین ترسیم مى کند:
مذبذبین بین ذلک لا الى هؤلاء ولا الى هؤلاء... (٧)؛ «آنها افراد (بى هدف و) سرگردانى هستند که نه سوى اینها و نه سوى آنهایند! (نه در صف مؤمنانند و نه در صف کافران !»).
بعضى از مفسران از جمله (استوقد نارا) این نکته را استفاده کرده اند که:
منافقان براى رسیدن به «نور» از «نار» استفاده مى کنند؛ آتشى که هم دود و سوزش دارد و هم خاکستر، در حالى که مؤمنان از نور خالص و چراغ روشن و پرفروغ ایمان بهره مى گیرند.
منافقان گرچه تظاهر به نور ایمان دارند، اما باطنشان، نار است و اگر نورى هم باشد ضعیف و کوتاه مدت است.
این نور مختصر یا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحیدى است و یا اشاره به ایمان نخستین آنهاست که به تدریج بر اثر تقلیدهاى کور کورانه و تعصبهاى غلط و لجاجتها و عداوتها، پرده هاى ظلمانى و تاریک بر آن مى افتد نه تنها یک ظلمت بلکه به تعبیر قرآن «ظلمات». (٨)
بعضى دیگر گفته اند: اگر جمله (استوقد نارا) (روشن کردن آتش) را به معناى ظریف ادبى آن که «فتنه انگیزى» است، در نظر بگیریم، در این صورت باز مى توان گفت که منافق تشبیه شده است به «فتنه انگیز» و «مفسد». بنابراین وجه شباهتشان ایجاد فتنه و فساد است. (٩)
جمله صم بکم عمى، در حقیقت تشبیه دیگرى از طرز تفکر و بینش منافقان است؛ یعنى دنیاپرستى و زرق و برق مادیات و دلبستگى آنان به عالم محسوسات، منافقان را چنان مجذوب کرده که نیروى تفکر و تعقل را از آنها ربوده و آنان را نسبت به درک معارف و بیان حقایق الهى کور و کر و لالشان کرده است، به گونه اى که همه چیز را از دیدگاه مادیات و به قول «مولوى» با چشم «آخور بین» ارزیابى و تجزیه و تحلیل مى کنند:
چشم آخر بین تواند دید راست چشم آخُر بین غرور است و خطاست (١٠)
٢ - مثل باران و رگبار
أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ فیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فی آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحیطٌ بِالْکافِرینَ19یَکادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فیهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ20. (١١)
«یا همچون بارانى از آسمان، که در شب تاریک تواءم با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذران) ببارد، آنها از ترس مرگ، انگشتانشان را در گوشهاى خود مى گذارند تا صداى صاعقه را نشنوند و خداوند بر کافران احاطه دارد (و آنان در قبضه قدرت الهى هستند) (روشنایى خیره کننده) برق، نزدیک است چشم آنان را برباید، هر لحظه اى که (برق جستن مى کند و صفحه بیابان را) براى آنها روشن مى سازد، (چند قدمى) در پرتو آن راه مى روند و هنگامى که خاموش مى شود، توقف مى کنند و اگر خدا بخواهد، گوش و چشم آنها را از بین مى برد، چرا که خداوند بر هر چیز تواناست».
* * *
او کصیب من سما ظلمات فیه | رعد و برق افزون در آن تاریک تیه (١٢) | |
مى کنند انگشت در آذان که صوت | نشنوند از رعدها از بیم موت | |
بى خبر کز قدرت و علم بسیط | حق به جان کافران باشد محیط | |
بین یکاد البرق یخطف تا چه سان | مى رساند آن بصرها را زیان | |
ره چو روشن شد بر ایشان مى روند | بر ضلالت تا که دور از ره شوند | |
چون شود تاریک گردند از فتن (١٣) | ثابت اندر گمرهى خویشتن | |
ور خدا خواهد برد سمع و بصر | زین گروه کج نهاد کور و کر | |
کو بود قادر به کل ممکنات | ما سوى را کرده محو برد و مات (١٤) |
وجه تشبیه:
به دنبال آیات گذشته که درباره منافقان بود، خداوند متعال در اینجا نیز بار دیگر صحنه زندگى آنان را با مثلى دیگر مجسم مى سازد و آنان را به مسافرى تشبیه مى کند که در بیابان دچار رگبار تواءم با ظلمت شده؛ ظلمتى که قوه بینایى و تشخیص را از او ربوده است. در این هنگام از یک سو رگبار شدید او را وادار به فرار مى کند و از سوى دیگر تاریکى ظلمانى مانع فرارش مى شود و غرش رعد و برق صاعقه وحشتناک نیز، مضطرب و هراسانش مى کند، به گونه اى که هیچ پناهگاهى نمى یابد و نمى داند چه کند!
مسافر گرفتار در تاریکى دهشت انگیز و هراسان از غرش رعد و برق و صاعقه، چاره اى جز این ندارد که از نور برق بهره بگیرد. برق هم لحظه اى مى آید و زود خاموش مى شود. همین که برق مى آید، چند قدمى در پرتو آن راه مى رود و چون خاموش مى شود، مى ایستد و در تاریکى، وحشت زده و سرگردان مى ماند.
«وجه شباهت» در این تشبیه، ممکن است «ترس و دلهره درونى» آنان باشد، همچنانکه در آیات دیگر بر این مطلب تصریح شده است؛ از جمله مى فرماید:
... فاذآ أنزلت سورة محکمة و ذکر فیها القتال راءیت الذین فى قلوبهم مرض ینظرون الیک نظر المغشى علیه من الموت.... (١٥)
«هنگامى که سوره واضح و روشنى نازل مى شود که در آن نامى از جنگ و جهاد به میان آمده است، منافقان بیمار دل را مى بینى که همچون کسى که در آستانه مرگ قرار گرفته، با نگاهى (مات و مبهوت و چشمانى که حدقه آنها از کار ایستاده) به تو مى نگرند!»؛ یعنى منافقان از شنیدن نام جنگ، چنان وحشت و اضطراب آنان را فرا مى گیرد که نزدیک است غالب تهى کنند! فکرشان از کار مى افتد، سیاهى چشم شان از حرکت باز مى ایستد و همچون کسانى که نزدیک است قبض روح شوند، نگاهى بى حرکت و خیره دارند، بى آن که پلکهاى چشم شان به هم بخورد. این گویا ترین تعبیرى است که قرآن از حال منافقان ترسو و بزدل مى کند. (١٦)
آرى، منافقان درست به چنین مسافرى مى مانند، آنها در میان مؤمنان روز افزون که همچون سیل خروشان و باران پر برکتى به هر سو پیش مى روند، قرار گرفته اند. افسوس که به پناهگاه مطمئن ایمان، پناه نبرده اند تا از شر صاعقه هاى مرگبار مجازات الهى نجات یابند.
جهاد مسلحانه مسلمانان در برابر دشمنان، همانند خروش رعد و صاعقه، بر سر منافقین فرود مى آمد، آنها گاه گاه فرصتهایى براى پیدا کردن راه حق پیدا مى کردند و اندیشه هایشان بیدار مى گشت، ولى افسوس که این بیدارى همچون برق آسمان دوام نمى یافت و آنان تا مى خواستند چند گامى بردارند، خاموش مى شد و تاریکى غفلت و سپس توقف و سرگردانى جاى آن را مى گرفت.
پیشرفت سریع اسلام همچون برق آسمانى چشم منافقان را خیره کرده بود و آیات قرآن که پرده از رازهاى نهانشان برمى داشت، همچون صاعقه ها آنها را هدف قرار مى داد، لذا هر دم احتمال مى دادند آیه اى نازل گردد و پرده از رازهاى دیگرى بردارد و رسواتر شوند....
امروز ما با چشم خود تمام این نشانه ها را یک به یک در وجود منافقان عصر خویش مى بینیم، سرگردانى آنها، وحشت و اضطرابشان و خلاصه بى پناهى و بدبختى و سیه روزى و رسوایى آنها را همانگونه که قرآن کریم ترسیم نموده، مشاهده مى کنیم. (١٧)
در روایت است که چون منافقان نزد رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) مى آمدند، از ترس این که مبادا حکم الهى بر کشتن ایشان صادر شود، انگشت در گوش خود مى نهادند. از این رو خداوند متعال آنان را به جماعتى تشبیه نموده است که به هنگام شنیدن صداى صاعقه، از ترس جان خود، انگشت به گوش مى نهند.
هرگاه آیات و بینات نورانى قرآن به دیده بصیرت منافقان مى رسید نزدیک بود دلهاى ایشان از توجه به کیش خود برکنده شود و به ایمان گرایش یابد. خداوند این حالت را به برق تشبیه کرد که به خاطر روشنایى و درخشندگى زیاد، نزدیک است دیده هاى اصحاب باران را برباید.
همچنین هرگاه مسلمانان به غنایم فراوان و پیروزى دست مى یافتند، منافقان با شتاب به سوى آنان مى آمدند و دین اسلام را مى پسندیدند، ولى هنگامى که با مشکل و کمبودى روبه رو مى شدند، متحیر شده، در کفر توقف مى کردند (و مى گفتند: این بدبختیها و مشکلات و کمبودها همه از نکبت و نحوست دین محمد است !) خداوند حالت ایشان را به حال اهل باران تشبیه کرد که چون برق جستن مى کند، چند قدمى در پرتو آن راه مى روند و هنگامى که خاموش مى گردد، مى ایستند. (١٨)
بعضى از مفسران براى تاءیید این وجه تشبیه، به آیه ذیل استناد کرده اند که مى فرماید:
ومن الناس من یعبد الله على حرف فان أصابه خیر اطماءن به وان أصابته فتنة انقلب على وجهه...؛ (١٩) «بعضى از مردم خدا را تنها بازبان مى پرستند، همین که (دنیا به آنها رو کند و نفع و) خیرى به آنان رسد، حالت اطمینان پیدا مى کنند (و آن را دلیل بر حقانیت اسلام مى گیرند) اما اگر مصیبتى براى امتحان به آنها برسد دگرگون مى شوند (و به کفر رو مى آورند»).
از آیه فوق، این طور استنباط مى شود که منافقین دین و ایمان را به عنوان وسیله اى براى نیل به مادیات پذیرفته اند که اگر این هدف تاءمین شد، دین را حق مى دانند وگرنه بى اساس مى شمرند! البته این ویژگى منحصر به منافقان نیست، بلکه بسیارى از افراد سست عنصر و ضعیف الاءیمان که با کوچکترین چیزى ایمانشان به باد فنا مى رود، این گونه اند؛ همچنان که حضرت سید الشهدا - سلام الله علیه - در کربلا فرمود:
فان الناس عبید الدنیا والدین لعق على ألسنتهم یحوطونه ما درت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون (٢٠)؛ مردم بنده دنیا هستند و دین لقلقه زبانشان است، تا آنجا دین را قبول دارند که به زندگى و رفاه شان آسیب وارد نشود! پس آنگاه که در بوته آزمایش قرار گیرند، از دین بر مى گردند، تنها افراد کمى از آزمایش پیروزمند بیرون مى آیند و پا برجا و ثابت قدم در دین مى مانند».
یک نکته:
«منافق» از ماده «نفق» به معناى نفوذ و پیشروى است، و نفق به معناى کانالها و نقبهایى است که زیر زمین مى زنند تا براى استتار، از آن استفاده کنند.
بعضى از مفسران گفته اند: بسیارى از حیوانات مانند موش صحرایى و روباه و سوسمار براى لانه خود دو سوراخ قرار مى دهند یکى آشکار که از آن وارد و خارج مى شوند، و دیگرى پنهانى که اگر احساس خطرى کنند، از آن مى گریزند، این سوراخ پنهانى را «نافقاء» مى گویند. (٢١)
با توجه به معناى «نفق» و آنچه بیان شد، «منافق» کسى است که طریقى مرموز و مخفیانه براى خود برگزیده، تا با مخفى کارى و پنهانى در جامعه نفوذ کندو به هنگام خطر از طریق دیگر فرار نماید.
مسأله نفاق و منافقان در اسلام از زمانى مطرح شد که پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) به مدینه هجرت فرمود و پایه هاى اسلام قوى و پیروزى آن آشکار شد، وگرنه در مکه تقریبا منافقى وجود نداشت، زیرا مخالفان قدرتمند هرچه مى خواستند، به طور آشکار بر ضد اسلام مى گفتند و انجام مى دادند و از کسى پروا نداشتند و نیازى به کارهاى منافقانه نبود. اما هنگامى که نفوذ و گسترش اسلام در مدینه، دشمنان را در موضع ضعف و ناتوانى قرار داد، دیگر اظهار مخالفت به طور آشکار مشکل، و گاه غیر ممکن بود، لذا دشمنان شکست خورده براى ادامه برنامه هاى تخریبى خود، تغییر چهره داده، ظاهرا به صفوف مسلمانان پیوستند، ولى در خفا به اعمال ضد اسلامى خود ادامه مى دادند.
اصولا طبیعت هر انقلابى چنین است که بعد از پیروزى، منافقان در صفوف انقلابیون قرار مى گیرند، و دشمنان سرسخت دیروز به صورت عوامل نفوذى امروز در لباس دوستان ظاهرى جلوه گر مى شوند. بنابر این مسأله نفاق و منافقان مخصوص عصر پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) نبوده، بلکه هر جامعه اى - مخصوصا جوامع انقلابى - گرفتار آن مى شود، به همین دلیل باید تحلیلها و موشکافیهاى قرآن را روى این مسأله، نه به عنوان یک مسأله تاریخى، بلکه به عنوان یک مسأله مورد نیاز، مورد بررسى دقیق قرار داد و از آن براى مبارزه با روح نفاق و خطوط منافقین در جوامع اسلامى امروز الهام گرفت.
براى مبارزه با روح نفاق باید نشانه هاى آن را همچنان که قرآن به طور گسترده بازگو کرده است، دقیقا شناخت، زیرا تنها از طریق این نشانه ها مى توان به خطوط و نقشه هاى منافقین پى برد و آن را نابود کرد.
خطر منافقان براى هر جامعه از خطر هر دشمنى بیشتر است، چرا که از یک سو شناخت آنها غالبا آسان نیست، و از سوى دیگر دشمنان داخلى هستند، و گاه چنان در تار و پود جامعه نفوذ مى کنند که جدا ساختن آنها کار بسیار مشکلى است. علاوه بر آنچه که گفته شد، روابط مختلف منافقان با سایر اعضاى جامعه، کار مبارزه با آنها را دشوار مى سازد. به همین دلیل اسلام در طول تاریخ خود، بیشترین ضربه را از منافقان خورده، و قرآن نیز سخت ترین حملات خود را متوجه منافقان ساخته و آنها را بیش از هر دشمن دیگر کوبیده است. (٢٢)
٣ - مثل پشه
إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما(٢٣) بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً یُضِلُّ بِهِ کَثیراً وَ یَهْدی بِهِ کَثیراً وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقینَ. (٢٤)
«خداوند از این که (به موجودات ظاهرا کوچکى مانند) پشه و حتى کمتر از آن، مثال بزند، شرم نمى کند. (در این میان) آنان که ایمان آورده اند، مى دانند حقیقتى است از طرف پروردگارشان، و اما آنها که راه کفر را پیموده اند، (این موضوع را بهانه کرده ،) مى گویند: منظور خداوند از این مثل چه بوده است ؟! (آرى ،) خدا جمع زیادى را با آن گمراه و گروه بسیارى را هدایت مى کند، ولى تنها فاسقان را با آن گمراه مى سازد!».
* * *
زد به لا یستحیى آن شاه اجل | بر بعوضه اهل دنیا را مثل | |
پس به مافوقش که آن بال بق است(٢٥) | نیست ممنوع آن مثالى کز حق است | |
کافران گویند زان مقصود چیست | غیر دنیا و اهل آن مقصود نیست | |
یعنى این دنیا کم از بال بق است | نزد حق وان کس که او اهل حق است | |
هست مغبون آن که او بربال بق | قانع آمد شد حسود اهل حق | |
گمرهان را زان فزاید اشتباه | یافت زان اهل هدایت انتباه | |
زان یضل گفت سلطان نصیر | بهر قومى هم به یهدى کثیر | |
زان نشد گمره کس الا فاسقون | که بود آن قلب دونشان واژگون | |
فاسق از دنیا نگیرد جز وبال | هم فزایدشان ز قرآن بر ضلال | |
سرکش از رحمان و با شیطان خوشند | وز دم شیطانى اندر آتشند | |
شد صفات نفسشان غالب به قلب | گشتشان نور قبول از قلب سلب | |
بعدشان بر بعد، از قرآن فزود | منظلم تر شد دل ظلمت نمود(٢٦) |
شأن نزول و وجه تشبیه:
جمعى از مفسران از «ابن عباس» درباره شأن نزول آیه فوق چنین نقل کرده اند:
هنگامى که خداوند در آیات گذشته پیرامون اوصاف منافقین، دو مثال (آتش و باران) را بیان کرد، منافقین گفتند: خداوند برتر و بالاتر از این است که چنین مثالهایى بزند، و به این طریق در «وحى» بودن قرآن اظهار تردید کردند. در این موقع، آیه بالا نازل شد و به آنها پاسخ داد.
بعضى دیگر گفته اند: هنگامى که در آیات قرآن، مثالهایى به «ذباب» (مگس) و «عنکبوت» نازل گردید، جمعى از مشرکان این موضوع را بهانه قرار داده، زبان به اعتراض گشودند و مسخره کردند که این چگونه «وحى» آسمانى است که سخن از «عنکبوت» و «مگس» مى گوید؟ آیه فوق نازل شد و با تعبیراتى زنده به آنها جواب داد. (٢٧)
بعضى از مفسران مى گویند، تعبیر به «یستحیى» در آیه، احتمال دارد در مقابل سخن کافران باشد که مى گفتند: أما یستحیى رب محمد أن یضرب مثلا بالذباب والعنکبوت؛ آیا خداى محمد شرم نمى کند که در کتاب خود به مگس و عنکبوت مثال بزند».
خداوند در جواب آنان فرمود: ان الله لایستحى أن یضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها.
کافران و بهانه جویان خردى پشه یا مگس را وسیله استهزاى قرآن و اعتراض به آن قرار داده بودند، در صورتى که:
اولا: در مثال مناقشه نیست، آنهم مثلى که از ناحیه خدا صادر شود. زیرا همه کائنات مخلوق او هستند و براى او کوچک و بزرگ ندارد. ممکن است گاهى مصلحت در این باشد که به یکى از موجودات بسیار کوچک طبیعت، همانند پشه و یا حتى کوچکتر از آن و یا کمى بزرگتر از آن مانند مگس و عنکبوت مثال بزند، و گاهى به موجودات بزرگ.
ثانیا: هنگامى که گوینده در مقام «تحقیر» و بیان «عجز» و ناتوانى مدعیان است، بلاغت سخن ایجاب مى کند که براى نشان دادن ضعف و زبونى آنان به موجودهاى ضعیفى مثل بزند و آنها را از جهت ضعف به پشه، مگس، عنکبوت و امثال آن تشبیه کند. لذا در این گونه موارد، اگر به جاى این مثالهاى کوچک، از مثالهاى بزرگى همچون آفرینش کواکب و آسمانهاى پهناور استفاده شود، بسیار نامناسب است و هرگز با اصول فصاحت و بلاغت سازگار نخواهد بود.
زمخشرى مى گوید: «تعجب آور است از اینها که چگونه این مثلها را انکار کردند در حالى که مردم همواره به «چهار پایان»، «پرندگان»، «مار و افعیهاى زمین»، «حشرات»، «کرم» و «جانوران کوچک» مثال مى زنند و این گونه مثلها در میان عرب شهرنشین و بیابان گرد معروف است و آنان گاهى به حقیرترین چیزها مثل مى زنند و مى گویند:
اجمع من ذرة: «جمع کننده تر از مورچه» ،
و أجرأ من الذباب: «و گستاخ تر از مگس» ،
و أسمع من قراد: «و شنونده تر از میمون» ،
و أصرد من جرادة: «و ضعیف تر از ملخ (در مقابل سرما»)،
و أضعف من فرّاشة: «و ضعیف تر از پروانه» ،
و آکل من السوس: «و خورنده تر از موریانه» ،
و اعراب اگر بخواهند کسى را به پشه تشبیه کنند، این گونه مى گویند:
أضعف من بعوضة: «ضعیف تر از پشه» ،
و أعزّ من مُخّ البعوض (٢٨): «نایابتر از مغز سر پشه».
علامه طبرسى به نقل از «ربیع بن انس» مى گوید:
پشه تا وقتى که گرسنه باشد زنده است و همین که سیر و فربه شد، مى میرد. همچنین مردمى که این مثل در باره آنان زده شده است، وقتى که همه چیز دنیا برایشان فراهم مى گردد و موقع کامیابى فرا مى رسد، ناگاه دست حق گریبان آنها را مى گیرد چنانکه خداوند مى فرماید:
فلما نسوا ماذکروا به فتحنا علیهم أبواب کل شئ حتى اذا فرحوا بمآ أوتوا أخذنهم بغتة.... (٢٩)
«(آرى) هنگامى که (اندرزها سودى نبخشید و) آنچه را به آنها یادآورى شده بود فراموش کردند، درهاى همه چیز (از نعمتها) را به روى آنها گشودیم؛ تا (کاملا) خوشحال شدند (و دل به آنها بستند)؛ ناگهان آنها را گرفتیم (و سخت مجازات کردیم»). (٣٠)
نکته ها:
الف - معناى (فما فوقها):
در این که منظور از کلمه (فما فوقها) چیست؟ مفسران دو گونه تفسیر کرده اند: گروهى گفته اند منظور «بالاتر از آن در کوچکى» است، زیرا آیه در مقام بیان کوچکى مثال است و برترى از این نظر مى باشد.
بنا بر این معناى آیه چنین خواهد بود: «(خداوند از مثال زدن) به پشه و کوچک تر از آن (همانند بال پشه) شرم ندارد». چنانکه از پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) روایت شده که فرمود:
ان الدنیا لا تعدل عند الله بجناح بعوضة؛ (٣١) دنیا در نزد خدا به اندازه بال پشه اى ارزش ندارد».
در حدیثى دیگر پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) مى فرماید:لو کانت الدنیا تعدل عندالله جناح بعوضة ما سقى کافرا منها شربة ماء؛ (٣٢) اگر دنیا پیش خدا به اندازه بال پشه ارزش مى داشت، هرگز به کافران قطره اى آب نمى داد».
بعضى دیگر گفته اند: مراد «بالاتر از نظر بزرگى» است. در این صورت، جمله (فما فوقها) به معناى «مازاد علیها» است؛ یعنى خداوند از مثل به موجود کوچکى همچون پشه ابا ندارد، چه رسد به موجود بزرگتر از آن مانند مگس و عنکبوت. خلاصه این که خداوند متعال براى ارشاد بندگان، هم به موجودات کوچک مثال مى زند و هم به مخلوقات بزرگ؛ هر کدام بر طبق مقتضاى حال و به تناسب موضوع. (٣٣)
ب - معناى اضلال الهى در جمله: یضل به کثیرا و یهدى به کثیرا
نیز، میان مفسران دو نظریه است: گروهى مى گویند این جمله، نقل گفتار کافران است که در اعتراض به مثلها مى گفتند: «خدا چه منظورى از این مثلها دارد که مایه تفرقه شده، گروهى را به وسیله آن هدایت کرده، و گروهى را گمراه ساخته است ؟!».
جمعى دیگر از مفسران احتمال داده اند که جمله مذکور سخن خدا باشد، نه نقل گفتار کافران. در این صورت معناى آیه چنین خواهد بود که خداوند در جواب آنان که مى گفتند: ماذا أراد الله بهذا مثلا؛ «هدف خدا از این مثلها چیست ؟» مى فرماید: «هدف این است که گروه زیادى را هدایت و گروه دیگرى را گمراه مى سازد، ولى جز فاسقان گمراه نمى شوند».
خلاصه این که خداوند به وسیله این گونه مثالها بندگانش را آزمایش مى کند، و در نتیجه مؤمنان در آن تفکر و اندیشه مى کنند و هدایت مى شوند و کافران و فاسقان چون و چرا و اعتراض مى نمایند و گمراه مى گردند؛ یعنى آنچه که باعث گمراهى آنان شده، کفر و فسق و لجاجت آنهاست، نه این نوع مثالها.
مثلا: اگر کسى طلا یا نقره اى را براى آزمایش به کوره بیندازد و معلوم شود طلا یا نقره فاسد و قلابى بوده، به او مى گویند، «اءفسدت فضتک؛ نقره ات را فاسد کردى». منظور این است که طلا و نقره ات در آزمایش، بى عیار و قلابى از کار در آمد، نه این که تو آن را فاسد کردى.
همچنین اگر شتر کسى گم شود، مى گویند: «فلان أضل ناقته؛ فلانى شترش را گم کرد». مراد این است که شترش گم شده است، نه این که عمدا و از روى قصد آنرا گم کرده است.
با توجه به دو مثال فوق، معناى یضل به کثیرا این است که چون کافران و فاسقان کفر و فسق پیشه کرده اند، خداوند هم عنایت خاص و دستگیرى ویژه اش را از آنان بر مى دارد و به حال خود رهایشان مى سازد. به قول شاعر:
راه هست و چاه و دیده بینا و آفتاب تا آدمى نگاه کند پیش پاى خویش
چندین چراغ دارد و بیراهه مى رود بگذار تا بیفتد و بیند سزاى خویش
ج - تابلوى حشره شناسى
از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که فرمود:
«علت این که در قرآن به پشه مثال زده شده این است که خداوند تمام آنچه را که در جثه بزرگ فیل آفریده، در بدن این حشره کوچک نیز قرار داده به اضافه دو عضو دیگر (که در پشه وجود دارد و فیل فاقد آن است و آن دو عبارتند از: شاخکها و بالها»). (٣٤)
خداوند مى خواهد با این مثال ظرافت آفرینش را براى مؤمنان بیان کند، تفکر در باره این موجود ظاهرا ضعیف که خدا آن را شبیه فیل آفریده است، انسان را متوجه عظمت آفریدگار مى سازد. براى اینکه خرطوم پشه همانند خرطوم فیل، تو خالى است و با نیروى مخصوصى خون را به خود جذب مى کند؛ این لوله ظریفترین سرنگهاى دنیاست و سوراخ درون آن فوق العاده باریک است.
بعضى از محققان مى گویند: «نیش پشه همانند مته اى است که وقتى آن را در بدن انسان یا حیوانات فرو مى برد، در هر ثانیه سه هزار بار مى گردد! درست مثل این که به یک دستگاه فشار قوى برق متصل است و در یک چشم به هم زدن مقدار لازم از خونى که روزى اوست، از بدن مى کشد!». (٣٥)
«خدا نیروى جذب و دفع و هضم و همچنین دست و پا و گوش مناسب به او داده، بالهایى به او مرحمت کرده تا در طلب غذا پرواز کند، این بالها آنچنان به سرعت بالا و پایین مى شود که حرکت آن با چشم قابل رؤیت نیست، این حشره به قدرى حساس است که به مجرد تکان خوردن چیزى، احساس خطر مى کند و به سرعت، خود را از منطقه خطر دور مى سازد و عجب این است که در عین ناتوانى بزرگترین حیوانات را عاجز مى کند». (٣٦)
صاحب تفسیر «کشف الاسرار» مى گوید: «پیل و شیر و نهنگ و مار و کژدم ازو گریزان و بر حذر». (٣٧)
نویسنده کتاب «اسرارى از زندگى حیوانات» مى نویسد: «حشره شناسان تا کنون براى پشه ها سه نوع صدا و سخن تشخیص داده اند، صداى خشم، صداى کمک و صداى طلب معشوق.
دانشمندان آمریکایى براى از بین بردن پشه هاى موذى صداى جنس نر آن را به هنگامى که ماده را به سوى خود مى طلبد، ضبط کرده و در نقاط معینى پخش مى کنند. وقتى پشه هاى ماده در اطراف دستگاه پخش صدا که «زبان پشه» نامیده شده، جمع مى شوند آنها را به وسیله «ددت» یا سمهاى دیگر معدوم مى نمایند.
تقلید از سخن پشه هاى نر و آواز آنها براى گرد آوردن پشه ها از سمپاشى مزارع و کشتزارها بهتر و به صرفه تر است، زیرا سم تنها حشره موذى را از بین نمى برد بلکه میلیونها حشره مفید مانند «زنبور عسل» را نیز نابود مى سازد و از میزان میوه ها و حبوبات هم مى کاهد زیرا حشرات به لحاظ گرده افشانى و تلقیح گلها میوه ها را فراوان مى کنند.
از طرف دیگر هزینه سمپاشى مزارع خیلى بیشتر و سنگین تر از سمپاشى اطراف دستگاه پخش صداى پشه مى باشد». (٣٨)
به طور کلى مطالعه در جهان حشرات و آگاهى از آیات و دقایقى که در آفرینش آنها به کار رفته، یکى از مهمترین رشته هاى دانش بشر است.
در دنیاى کنونى، دانشکده هاى حشره شناسى در سراسر کشورهاى پیشرفته بسیار است.
اسلام در چهارده قرن قبل با مثل زدن به پشه، مگس و عنکبوت و نامگذارى بعضى از سوره هاى قرآن مجید به اسم بعضى از حشرات، مانند نحل (زنبور) و نمل (مورچه)، در حقیقت تابلو «حشره شناسى» را بالا برده و افکار پیروان خود را به مطالعه در آفرینش حیرت زاى حشرات جلب کرده است.
در تاریخ نوشته اند که: طغیان و سرکشى «نمرود» به حدى رسیده بود، که با کمال گستاخى به جنگ با خدا برخاسته و لشگر انبوهى را براى این نبرد آماده کرده بود! خداوند متعال پشه هاى کوچکى را به جنگ آنان فرستاد و لشگر او را از پاى درآوردند و پشه اى هم به درون مغز نمرود رفت و پس از چهل روز شکنجه و ناراحتى، سرانجام توسط این پشه کشته شد؛...فاعتبروایا أولى الاءبصار. (٣٩)
«شعبى را پرسیدند که هیچ چیز از حکمت خالى نیست در آفرینش آن، در این پشه و عنکبوت آفریدن چه حکمت است؟ جواب داد که حکمت اندر آفرینش آن اگر خود آن بودى که نمرود طاغى به پشه اى هلاک کرد و مصطفى را به خانه عنکبوت که بر در غار ساخت از دشمن برهانید اگر همین بودى حکمت اندر آفرینش آن، کفایت بودى». (٤٠)
٤ - مثل چوپان و گوسفندان
وَ مَثَلُ الَّذینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلاَّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ. (٤١)
«مثال (تو در دعوت) کافران مثال کسى است که (گوسفندان و حیوانات را براى نجات از چنگال خطر) صدا مى زند؛ ولى آنها چیزى جز سر و صدا نمى شنوند؛ (و حقیقت و مفهوم گفتار او را درک نمى کنند. این کافران، در واقع) کر و لال و نابینا هستند؛ از این رو چیزى نمى فهمند!».
* * *
بر مثل این کافران بر داعیند (٤٢) | آنچنان که هر رمه (٤٣) بر راعیند (٤٤) | |
مر بهائم (٤٥) را کند ناعق صدا | بشنوند اما نفهمند آن ندا | |
بل ز حیوانند بى ادراک تر | خواندن ایشان بود دور از ثمر | |
زان که آنها بشنوند آواز را | لیک نتوانند فهم راز را | |
وین گره را غیر از آنکه نیست هوش | هم زبهر استماعى نیست گوش | |
از حجر در عقل و دانش کمترند | نه همین گنگ اندیا کور و کرند | |
با بتانى که پرستند از غلط | گوییا هم دانش اند و هم نمط (٤٦)(٤٧) |
وجه تشبیه:
طبق نظر بیشتر مفسران، خداوند متعال در این آیه کافران متعصب را که از سنتهاى غلط پیشینیان خود، کور کورانه تقلید مى کنند، به گوسفند و دیگر حیوانات تشبیه کرده است که از نهیبهاى چوپان خیرخواه جز سر و صدا چیزى نمى فهمند؛ مثلا: چوپان از راه دلسوزى به گوسفندانى که از گله جدا شده اند، نهیب مى زند و مى گوید: از گله دور نشوید که طعمه گرگ مى گردید، ولى گوسفندان از محتواى کلمات و جمله ها چیزى نمى فهمند و اگر گاهى عکس العملهایى نشان مى دهند، بیشتر به خاطر تن صدا و طرز اداى کلمات است. بنا بر این وجه شباهت در این تشبیه «نفهمى و گنگى شنونده» است.
البته مطابق این تفسیر، آیه نیاز به تقدیر دارد و در اصل چنین است: مثل الداعى للذین کفروا الى الایمان؛ مثال کسى که کافران را به سوى ایمان دعوت مى کند، مثل چوپان دلسوز است...». (٤٨) در این صورت جمله صم بکم عمى فهم لایعقلون توصیفى است براى افرادى که تمام ابزار درک و شناخت را عملا از دست داده اند، نه این که چشم و گوش و زبان ندارند، دارند ولى چون از آن استفاده نمى کنند، گویى ندارند!
شاید بتوان گفت: وجه شباهت میان کافران و گوسفندان از یک جهت همان «تقلیدهاى کور کورانه و پیروى هاى بى دلیل» است زیرا در میان گوسفندان تقلید و پیروى چشم و گوش بسته امر طبیعى است، چنان که گفته اند:
چون ز تلى بر جهد یک گوسفند گله گله گوسفندان مى جهند «نقولا الحداد» مى گوید:
«اگر در گذرگاه تنگى عصایى را به طور افقى نصب کنیم و چند گوسفند را یکى یکى و پشت سر هم از آن راه باریک عبور دهیم، مشاهده مى کنیم که گوسفند اول وقتى به عصا مى رسد براى گذشتن از آن مانع، جهش مى کند و گوسفندان بعد نیز از روى چوب مى پرند و خود را به آن طرف مى رسانند اگر پس از عبور نیمى از گوسفندان، چوب را برداریم، اولین گوسفندى که مانع از سر راهش برداشته شده چون ناظر پریدن گوسفند پیش از خود بوده وقتى به آن نقطه مى رسد، جهش مى کند و گوسفندان بعد نیز یکى پس از دیگرى در آن محل از جا مى جهند. پرش نیمه اول گوسفندان روى ضرورت و براى گذشتن از مانع است ولى نیمه دوم این عمل را بر اثر منابهه و محاکات (تقلید) تکرار مى کنند». (٤٩)
توضیح لغات:
١ - «ینعق» از ماده «نعق» در اصل به معناى صداى کلاغ است، به صداهایى که در برابر حیوانات بروز داده مى شود نیز «نعق» مى گویند.
«نعیق» بانگى است که چوپان براى راندن و ترساندن گوسفندان مى زند.
«ناعق»: یعنى آواز دهنده.
امام على (علیه السلام) طى سخنانى به کمیل بن زیاد نخعى فرمود:
الناس ثلاثة: فعالم ربانى، ومتعلم على سبیل نجاة و همج رعاع أتباع کل ناعق یمیلون مع کل ریح... (٥٠)؛
مردم سه دسته اند: یا دانشمند الهى است و یا دانشجویى که در راه رستگارى کوشاست و دسته سوم فرومایگانى هستند که به دنبال هر «ناعق» و آواز دهنده اى مى روند و همانند پشه هاى کوچک، با هر بادى حرکت مى کنند...».
٢ - «عقل» و «عقال» هر دو از یک ماده است؛ عقال به ریسمانى گفته مى شود که با آن زانوى شتر را مى بندند. بنا بر این همان گونه که عقال شتر را نگه مى دارد، عقل نیز انسان را از خطا و لغزش حفظ مى کند.
از نشانه هاى عقل سلیم، عمیق نگرى و ژرف اندیشى است، چنان که حضرت على (علیه السلام) مى فرماید:
لیس العاقل من یعرف الخیر من الشر ولکن العاقل من یعرف خیر الشرین؛ (٥١) عاقل آن نیست که خوبى را از بدى تشخیص دهد، بلکه عاقل کسى است که بین دو بدى آن را که بدى اش کمتر است، تشخیص دهد»؛ مثلا: جنگ و کمبود و گرانى بد است، ولى بدتر از آن «وابستگى» و ذلت و «زیر سلطه کفار» بودن مى باشد. اگر امر دایر شود بین تحمل سختیها و کمبودها، ولى تواءم با شرافت انسانى و عزت اسلامى و بین فراوانى و ارزانى، اما تواءم با وابستگى و ذلت و توسرى خورى از کافران، عاقل قسم اول را ترجیح مى دهد.
از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) روایت شده که فرمود:
انما یدرک الخیر کله بالعقل ولا دین لمن لا عقل له؛ (٥٢)
همه خوبیها به وسیله عقل نصیب بشر مى شود، و کسى که عقل نداشته باشد، دین ندارد».
و مولوى مى گوید:
این هوا پر حرص و حالى بین بود عقل را اندیشه یوم الدین بود
و در جاى دیگر نیز مى فرماید:
هر که آخر بین بود او مؤمنست هر که آخور بین بود او بیدنست (٥٣)
یعنى افراد هوا پرست و حریص فقط زمان حال را مى بینند و چشمشان تنها به دنیاست، ولى افراد عاقل به «قیامت» و روز حساب (یوم الدین) مى اندیشند. بنا بر این هر کس آینده نگر باشد و نسبت به آخرت بیندیشد، مؤمن است و هر کس همچون حیوان آخور بین باشد و فقط به دنیا بنگرد، بى دین است.
٥ - مثل بذر پر برکت
مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی سَبیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ. (٥٤)
«مثل کسانى که اموال خود را در راه خدا انفاق مى کنند همانند بذرى هستند که هفت خوشه برویاند؛ که در هر خوشه، یکصد دانه باشد؛ و خداوند آن را براى هرکس بخواهد (و شایستگى داشته باشد)، دو یا چند برابر مى کند؛ و (فضل و بخشش) خدا وسیع و (او به همه چیز) آگاه است».
* * *
در مثل آنان که از اموالها مى کنند انفاق در راه خدا حبه اى باشد کز او روید بعد هفت خوشه و زهر آن یک دانه صد مى نماید حق فزون بر هر که خواست واسع و دانا چو او بر ما سواست منفقین را آگه است از سر حال کزچه نیت مى کنند انفاق مال مى دهد وسعت به قدر نیتش مى فزاید بر نوا و نعمتش (٥٥)
وجه تشبیه:
طبق نظر بسیارى از مفسران، مالى که در راه خدا انفاق شود، در این آیه به بذر گندمى تشبیه شده که هفت خوشه از آن بروید و در هر خوشه یکصد دانه گندم باشد و در نتیجه محصول هفتصد برابر اصل مى شود.
بنا بر این تفسیر، آیه شریفه داراى کلمه محذوفى است؛ بعضى کلمه «صدقات» را قبل از الذین در تقدیر گرفته اند که در این صورت معناى آیه چنین خواهد بود: «مثل (صدقات) کسانى که در راه خدا انفاق مى کنند، همانند بذرى است که در زمین مساعد افشانده شود و از بوته هاى هر کدام هفت خوشه برویاند و در خوشه یکصد دانه باشد».
بعضى قبل از «حبه» کلمه «باذر» در تقدیر گرفته اند.
و جمعى از مفسران معاصر مى گویند: «هیچ دلیلى بر حذف و تقدیر در آیه نیست. (زیرا) در این آیه، خود کسانى که در راه خدا انفاق مى کنند به دانه پر برکتى که در زمین مستعدى افشانده شود، تشبیه گردیده اند نه انفاق آنان. و تشبیه افراد انفاق کننده به دانه هاى پر برکت، تشبیه جالب و عمیقى است، قرآن مى خواهد بگوید عمل هر انسانى پرتوى از وجود اوست، و هر قدر عمل، توسعه پیدا کند وجود آن انسان در حقیقت توسعه یافته است، مگرنه این است که اعمال انسان تغییر شکلى از قوا و مواد جسمى اوست ؟!
و به عبارت روشن تر قرآن کریم عمل انسان را از وجود او جدا نمى داند، و هر دو را اشکال مختلفى از یک حقیقت معرفى مى کند، بنا بر این بدون هیچ گونه حذف و تقدیر، آیه قابل تفسیر است و اشاره به یک حقیقت عقلى است، یعنى این گونه افراد نیکوکار همچون بذرهاى پر ثمرى هستند که به هر طرف ریشه و شاخه مى گسترانند و همه جا را زیر بال و پر خود مى گیرند.
جالب توجه این که چندین سال قبل که سال پر بارانى بود در مطبوعات این خبر انتشار یافت که در نواحى شهرستان «بوشهر» در بعضى از مزارع بوته هاى گندمى بسیار بلند و پر خوشه دیده شده که گاهى در یک بوته در حدود چهار هزار دانه گندم وجود داشت و این خود مى رساند که تشبیه مزبور یک تشبیه کاملا واقعى و حقیقى است نه تشبیه فرضى». (٥٦)
به هر صورت وجه شباهت در این تشبیه «پر برکت بودن و رشد و فزونى» است.
بعضى از مفسران گفته اند: چون دنیا «مزرعه آخرت» است، عمل خیر انسان به بذر تشبیه شده است.
نکته ها:
الف - قانون عمومى تعاون در نظام آفرینش
بخشش و تعاون یک قانون عمومى در جهان آفرینش است. دانشمندان مى گویند: سالیانه چهارصد و پنجاه هزار میلیون تن از جرم و مواد کره خورشید تبدیل به حرارت و نور مى شود و به کره زمین و چند کره دیگر که تحت عائله او هستند مى رسد.
کره خاکى زمین در سال، چند هزار میلیارد تن مواد غذایى به ریشه درختها و گیاهها انفاق مى کند. در سال میلیاردها لیتر از آب دریا تبخیر مى شود و به صورت ابر در فضا پخش مى گردد، سپس به صورت باران بر زمینهاى مرده و درختهاى خشکیده فرو مى ریزد و آنها را زنده و شاداب مى کند. گیاهان و درختان در طول سال، میلیاردها تن از برگ و علف و میوه خود را به حیوانات و انسانها مى دهند.
حیوانات حلال گوشت شیرده مانند گوسفند و گاو در سال، میلیونها لیتر از شیر و میلیونها تن گوشت و پوست خود را به بشر انفاق مى کنند.
«زنبور عسل» در طول سال با کوشش و جدیت فراوان عصاره گل و گیاه را مى مکد و به عسل شیرین تبدیل نموده، در اختیار انسان قرار مى دهد.
در ساختمان بدن هر موجود زنده تمام اعضا به یکدیگر کمک مى کنند؛ مثلا: قلب، مغز، ریه و سایر دستگاههاى بدن همه، از نتایج کار خود تمام سلولها را بهره مند مى سازند؛ به طور کلى همه اشیاى عالم از کوچکترین ذره «اتم» گرفته تا بزرگترین کهکشانها، نوعى انفاق دارند؛ اینها همه انفاقهاى تکوینى خداوند متعال است و تمام این انفاقها براى انسان مى باشد.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانى به کف آرى و به غفلت نخورى
همه از بهر تو سرگشته و فرمان بردار شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبرى (٥٧)
صفحه ۲
چهل مثل از قرآن کریم
اینها همه مسخر انسانند و به انسان ارفاق مى کنند که او انفاق گر حقیقى را بشناسد و از آنچه به وى داده است، در راهش انفاق کند. زیرا بخششهاى آفتاب، زمین، گیاه، دریا، ابر، حیوان و... فانى است و لایق مقام ربوبیت نیست؛ مناسب مقام الوهیت و ابدیتش، انفاق ابدى است. انفاق «فى سبیل الله» و عطاهاى فنا ناپذیر، منحصر به انسان مى باشد؛ یعنى انسان است که لایق این انفاق مى باشد.
بنا بر این وقتى انسان از چیزى که خدا به او داده، در راه او انفاق کند، رنگ خدایى و جاودانگى مى گیرد، چرا که ذات پاکش ابدى است و هرچیزى که نسبتى به او داشته باشد، رنگ ابدیت و جاودانگى به خود مى گیرد، چنانکه مى فرماید:
ماعندکم ینفد وما عند الله باق... (٥٨)؛ «آنچه نزد شماست، فانى و نابود مى شود، ولى آنچه نزد خداست، باقى و جاودان است».
پس بیایید سرمایه هاى خود را براى خدا و در راه خلق او و جلب رضایش به کار اندازید و در صندوق پس اندازى ذخیره کنید که همیشه و جاودانه مى ماند و هیچ گاه از بین نمى رود سرمایه هاى «وجودى» خود را براى لذتهاى چند روزه دنیاى فانى، از بین نبرید و خود را گرفتار عذاب الهى نکنید؛ چنانکه حضرت على (علیه السلام) مى فرماید:
شتّان مابین عملین: عمل تذهب لذّته وتبقى تبعته وعمل تذهب مؤونته ویبقى أجره؛
چه بسیار فاصله است بین دو عمل: عملى که لذتش از میان مى رود و مسؤولیت و کیفرش باقى ماند، و عملى که سختى و رنجش از بین مى رود و اجر و پاداشش جاودانه مى ماند». (٥٩)
ب - وسوسه شیطان به هنگام انفاق در ذیل آیهالشیطن یعدکم الفقر... (٦٠) از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که فرمود: «شیطان به هنگام انفاق انسانها را وسوسه مى کند که اگر انفاق کنید، خودتان فقیر و محتاج خواهید شد». (٦١)
شهید دستغیب مى فرماید:
«در انوار جزایرى آمده است که در سالى قحطى، واعظى بالاى منبر مى گفت: هنگامى که آدمى مى خواهد صدقه بدهد، هفتاد شیطان به دستش مى چسبند که نگذارند صدقه بدهد. مؤمنى پاى منبر وقتى این سخنان را شنید، تعجب کرد و گفت: صدقه دادن که این قدر مشکل نیست و من گندمى اضافه دارم و هم اکنون مى روم آنرا به مسجد مى آورم و به فقیرها مى دهم. وقتى به منزلش رفت و خواست گندم را بیاورد زنش شروع کرد به سرزنش او و گفت: در این سال قحطى رعایت زن و بچه ات را نمى کنى؟ شاید قحطى طولانى شد، آنوقت از گرسنگى بمیریم و... خلاصه به قدرى او را وسوسه کرد که وى دست خالى به مسجد بازگشت !
دوستانش از او پرسیدند: چه شد که گندم را نیاوردى؟ دیدى هفتاد شیطانک به دستت چسبیدند و مانعت شدند!
مرد مؤمن پاسخ داد: که من شیطانها را که ندیدم لیکن مادرشان را دیدم که نگذاشت، خلاصه مرد مى خواهد که در برابر وسوسه ها و توجیه هاى شیطانى مقاومت کند، مى بینید گاهى به زبان زن یا رفیق مصلحت اندیشى مى کند و نمى گذارد». (٦٢)
ج - دعا و نفرین فرشتگان از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) نقل شده است که فرمود: «در هر روز دو فرشته از آسمان فرود مى آیند، یکى پیوسته به آدم انفاق کننده دعاى خیر مى کند و مى گوید:اللهم أعط منفقا خلفا؛ خدایا! به آدم انفاق گر و بخشنده پاداش نیک عطا فرما و مالش را افزون کن».
فرشته دیگر به آدم بخیل همواره نفرین مى کند و مى گوید:اللهم أعط ممسکا تلفا؛ خداوندا! (اموال شخص) ممسک و بخیل را تلف کن و نابود ساز». (٦٣)
«مولوى» در مثنوى مضمون این حدیث را به شعر در آورده و مى گوید:
گفت پیغمبر که دائم بهر پند | دو فرشته خوش منادى مى کنند | |
کاى خدا یا منفقان را سیردار | هر درمشان را عوض ده صد هزار | |
اى خدایا ممسکان را در جهان | تو مده الا زیان اندر زیان | |
اى خدایا منفقان را ده خلف | اى خدایا ممسکان را ده تلف | |
اى بسا امساک کز انفاق به | مال حق را جز به امر حق مده | |
تا عوض یابى تو مال بى کران | تا نباشى از عداد کافران (٦٤) |
٦ - مثل باران و سنگ صاف
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذی کَالَّذی یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَیْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْداً لا یَقْدِرُونَ عَلی شَیْءٍ مِمَّا کَسَبُوا وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ. (٦٥)
«اى کسانى که ایمان آورده اید! بخششهاى خود را با منت و آزار باطل نسازید! همانند کسى که مال خود را براى نشان دادن به مردم، انفاق مى کند و ایمان به خدا و روز رستاخیز نمى آورد؛ و (کار او) همچون قطعه سنگى است که بر آن (قشر نازکى از) خاک باشد؛ (و بذرهایى در آن افشانده شود) و رگبار باران به آن برسد (و همه خاکها و بذرها را بشوید!) و آن را صاف (و خالى از خاک و بذر) رها کند. آنها از کارى که انجام داده اند، چیزى به دست نمى آورند و خداوند جمعیت کافران را هدایت نمى کند».
* * *
مؤمنان لاتبطلوا صدقاتکم | از ره آزار و منت اشتلم (٦٦) | |
آن که کرد انفاق مال از بهر ناس | باشد اندر نعمت حق ناسپاس | |
مى نماید از ریا انفاق مال | نى کز و خوشنود گردد ذوالجلال | |
نیست بذلش از خضوع و معذرت | یا ز ایمان از خدا و آخرت | |
هست چون سنگى که روى اوست خاک | خاکش از قطرات باران گشت پاک | |
نیستش قدرت که تا دارد نگاه | خاک را بر خود ز باران در پناه | |
نیست ایشان را توانایى و تاب | هم به حفظ آنچه کردند اکتساب | |
راه ننماید خدا بر کافران | که کنند افعال نیکو در جهان | |
کى زند سر، فعل نیکو از خسیس | نیکى ازحق است وزشتى از بلیس(٦٧) |
وجه تشبیه:
خداوند متعال در اینجا اعمال ریا کارانه و انفاقهاى آمیخته با منت و آزار انسانهاى سنگدل و قسى القلب را به قشر خاکى تشبیه کرده است که روى سنگ صافى قرار گرفته باشد و بذرهاى مستعدى در این خاک افشانده شود، و در معرض هواى آزاد و تابش آفتاب قرار گیرند و سپس باران پر برکت دانه درشتى بر آن ببارد و آن قشر خاک نازک و بذرها را بشوید و پراکنده سازد، و سنگى غیر قابل نفوذ که هیچ گیاهى در آن نمى روید، با قیافه خشونت بار خود آشکار گردد.
تابش آفتاب و هواى آزاد و نزول باران پر برکت زمانى مفید و ثمر بخش است که محل بذر مناسب باشد، بنا بر این محلى که ظاهر آراسته و درونى خشن و غیر قابل نفوذ دارد و تنها قشر نازکى از خاک روى آن را گرفته، محلى مناسب براى افشاندن بذر و پرورش گیاه نیست، چرا که پرورش گیاه و درخت نیاز به این دارد که علاوه بر روى زمین، اعماق آن هم آماده براى پذیرش ریشه ها و تغذیه آن باشد.
آرى ! عیب از محل است که قابلیت ندارد. چنانکه سعدى مى گوید:
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ لاله روید و در شوره زار، خس(٦٨)
قلب آدم ریاکار همچون سنگ سخت است و قابلیت پذیرش رحمت حق را ندارد. بنا بر این وجه شباهت در این تشبیه «بى اثر بودن و نابودى عمل» است؛ در این آیه منّت و آزار در انفاق به «ریا» تشبیه شده است، چون «ریا» ضد اخلاص است و منت نهادن و اذیت کردن در انفاق نیز با اخلاص منافات دارد. منتها فرق این دو این است که انفاق و بخشش ریاکار از همان اول باطل است، چون قصدش غیر خدا و خود نمایى است. ولى صدقه و بخشش منت گذار و آزار دهنده از اول درست انجام مى شود، ولى بعدا به وسیله منت و به رخ کشیدن، عمل باطل و نابود مى شود. لذا از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمود:
الابقاء على العمل حتى یخلص أشد من العمل، والعمل الخالص الذى لا ترید أن یحمدک علیه أحد الا الله عزوجل (٦٩)؛
نگهدارى عمل، از خود عمل مشکل تر است و عمل خالص آن است که قصدت این نباشد که تو را در برابر آن عمل تعریف و توصیف کنند و فقط انگیزه ات خدا باشد و بس».
نکته ها:
١- معناى منّت و آزار در اول آیه مورد بحث، قرآن کریم خطاب به مؤمنان مى فرماید: یا أیّها الذین آمنوا و در پایان آیه مى گوید: والله لایهدى القوم الکافرین آن خطاب و این عتاب هشدارى است به مؤمنان که منّت و آزار در انفاق از صفات ریاکاران و کافران مى باشد و افراد با ایمان باید از این خوى زشت بر حذر باشند.
از این آیه استفاده مى شود که شرط قبولى اعمال «نیت خالص» است و هر یک از «منت»، «اذیت»، «ریا» و «کفر»، باقصد قربت منافات دارد.
مراد از منت نهادن در انفاق این است که وقتى به مستمندى انفاق کردى، به او بگویى: آیا من به تو کمک و نیکى نکردم ؟! و منظور از اذیت این است که سخنى بگویى که فقیر رنجش پیدا کند؛ مثلا: به او بگویى: بیا این پول را بگیر، خدا مرا از دست شما
راحت کند، یا روى ترش کنى و یا او را سرزنش نمایى.
از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) روایت شده که فرمود:
من أسدى الى مؤمن معروفا ثم اذاه بالکلام أو من علیه فقد أبطل الله صدقته؛
هر کس به مؤمن (فقیرى انفاق) نیکویى کند، سپس او را با سخنى برنجاند، یا بر او منت نهد، خداوند اثر صدقه (و انفاق) او را باطل مى کند و هیچ پاداشى به او نمى دهد» (٧٠).
سعدى در گلستان به نقل از عرب مى گوید:
جد ولاتمنن لان الفائدة علیک عائدة؛ یعنى ببخش و منت منه که نفع آن به تو باز مى گردد».
درخت کرم هر کجا بیخ کرد گذشت از فلک شاخ بالاى او گر امید دارى کزو بر (٧١) خورى به منت منه اره بر پاى او (٧٢)
٢- ریا بلاى بزرگ اجتماعى از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) روایت شده که فرمود:ان أخوف ما أخاف علیکم الشرک الأصغر؛ بیشترین خوفى که بر شما دارم، شرک اصغر است. اصحاب پرسیدند: شرک اصغر چیست؟ فرمود: «ریا» و خودنمایى». (٧٣)
و در حدیثى دیگر فرمود:
دبیب الشرک فى امتى أخفى من النملة السوداء فى اللیلة الظلماء على الصخرة الصماء؛
نفوذ شرک در امت من، مخفى تر از عبور مورچه سیاهى است که در شب ظلمانى بر سنگ سختى حرکت کند». (٧٤)
از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمود:
«کل ریاء شرک؛ هر ریایى شرک است». (٧٥)
ریا و خود نمایى یک بلاى بزرگ اجتماعى است که هر جامعه اى به آن گرفتار شود، میان تهى و بدبخت خواهد شد.
حدیثى از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) وارد شده است که فرمود:
«زمانى بر مردم فرا مى رسد که باطن هاى آنها زشت و آلوده و ظاهرشان زیباست به خاطر طمع دنیا، علاقه اى به پاداشهاى پروردگارشان ندارند، دین آنها ریا مى شود، و خوف خدا در دل آنها وجود ندارد، پروردگار همه آنها را به عذاب سختى گرفتار مى کند. در این هنگام خدا را همانند شخص غریق مى خوانند ولى هرگز دعایشان مستجاب نمى شود». (٧٦)
ریا منحصر به انفاق نیست، بلکه در اعتقادات، عبادات و مباحات نیز متصّور است. چنانکه از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) نقل شده که فرمود:
«روز قیامت فردى را به سوى حساب مى آورند و از او مى پرسند: مگر به تو مال داده نشد؟ با آن چه کردى؟ مى گوید: صدقه دادم و انفاق کرده ام. مأمورین الهى به او مى گویند: درست است که صدقه دادى اما نه براى خدا بلکه براى آن که مردم بگویند: فلانى سخى و بخشنده است، و تو را از آن چه سود؟
فرد دیگرى را مى آورند و از او مى پرسند: قوت و شجاعتى که به تو داده شد، آن را در چه راهى صرف کردى؟ مى گوید: در راه خدا جهاد کردم. مى گویند: درست است که جهاد کردى اما نه براى خدا بلکه براى آن که مردم بگویند: فلانى شجاع است. تو را از آن چه فایده؟
و فرد سومى را مى آورند و از او مى پرسند: علم و فهمى را که خدا به تو داد در چه راهى به کار بردى؟ مى گوید: به دیگران آموختم و نشر کردم. گویند: درست است لیکن براى آن انجام دادى که بگویند: فلانى عالم است، تو را از آن چه سود! آنگاه هر سه را به دوزخ برند». (٧٧)
مى گویند: روزى بهلول در بغداد عبور مى کرد، دید هارون الرشید بناى مسجد عظیمى را ریخته و براى سرکشى آمده است. پرسید: هارون ! چه کار مى کنى؟ گفت: دارم خانه خدا مى سازم. بهلول گفت: خانه براى خداست؟ هارون گفت: بلى. بهلول گفت: پس دستور بده بالاى سر درش بنویسند: «مسجد بهلول». هارون گفت: اى احمق من پول مى دهم به اسم تو باشد؟ بهلول گفت: احمق تو هستى یا من ؟! براى خودت خانه مى سازى، اسم خدا رویش مى گذارى؟ (٧٨)
٧ - مثل باغ حاصلخیز
وَ مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ(٧٩) مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبیتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ(٨٠) أَصابَها وابِلٌ(٨١) فَآتَتْ أُکُلَها(٨٢) ضِعْفَیْنِ فَإِنْ لَمْ یُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ(٨٣) وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ. (٨٤)
«و مثل کسانى که اموال خود را براى خوشنودى خدا و تثبیت (ملکات انسانى) در روح خود انفاق مى کنند، همچون باغى است که در نقطه بلندى باشد و بارانهاى درشت به آن برسد (و از هواى آزاد و نور آفتاب به حد کافى بهره گیرد) و میوه خود را دو چندان دهد (که همیشه شاداب و باطراوت است) و خداوند به آنچه انجام مى دهید، بیناست».
* * *
هم مثال آن کسان کانفاق مال | مى نمایند از رضاى ذوالجلال | |
از ره بینایى و نور یقین | که مر ایشانراست اندر راه دین | |
هست چون باغى به ارض مرتفع | بیشتر زان گشت خواهى منتفع | |
گر بر آن بستان رسد باران سخت | کم نگردد نفع او از حسن بخت | |
بوستانى کز زمین باشد بلند | نیست از تخریب سیل آن را گزند | |
حاصل از وى بیشتر آید به دست | هم زباغى کو بود بر ارض پست | |
هست ممکن بلکه هر سالى دو بار | حاصل آرد بى ز آسیبى به بار | |
بارش او را گرچه ناید سخت تر | نرم و کم یعنى بر او بارد مطر | |
همچنین دان در ثواب انفاقها | گر که لله است و از اشفاقها | |
نزد حق هر دانه او خرمنى است | بل نه خرمن جنتى و گلشنى است | |
حق بر اعمال شما باشد بصیر | چیست تا آن از قلیل و از کثیر (٨٥) |
وجه تشبیه:
خداوند متعال در این آیه «انفاقهاى خالص» را به باغ مرتفع و حاصلخیزى تشبیه کرده است که در برابر نسیم آزاد و آفتاب قرار گرفته باشد و بارانهاى درشت و ریز بر آن ببارد و در نتیجه همیشه سبز و خرم است و محصولى پربرکت و فراوان خواهد داشت وجه شباهت در این تشبیه، «پر برکت بودن» است؛ یعنى انفاقهاى خالص در راه خدا همواره در حال رشد و نمو مى باشد و هیچ گاه اثرش ضایع نمى گردد.
کلمه «وابل» (باران درشت) و «طل» (باران ریز و شبنم) اشاره به مراتب اخلاص است.
مرحوم فیض کاشانى در ذیل جملهتثبیتا من انفسهممى گوید: «یعنى در حفظ عمل خالص مراقبت مى ورزند و آن را از آفاتى همچون منت، اذیت، خود ستایى، ریا و خود پسندى و امثال این صفات رذیله که عمل نیک آدمى را فاسد مى سازد، حفظ مى کنند». (٨٦)
از این جمله استفاده مى شود که انفاق در راه خدا باعث تزکیه و پاکسازى نفس است و روح انسان را از صفات زشت بخل و مال دوستى پاک مى کند، چنان که قرآن کریم در جاى دیگر به این مطلب اشاره مى کند و مى فرماید:
خذ من أموالهم صدقة تطهرهم وتزکیهم... (٨٧)؛ «از اموال آنها صدقه اى (بعنوان زکات) بگیر تا به وسیله آن، آنها را (از رذائل اخلاقى و از دنیا پرستى و بخل) پاکسازى و پرورش دهى».
جمله: والله بما تعملون بصیر هم هشدارى است در باره پرهیز از ریا کارى و هم تشویق و ترغیبى مى باشد در جهت اخلاص یعنى خداوند به طور کامل مراقب اعمال شماست و هیچ چیز از نظر او پنهان نیست.
مى گویند: مرحوم آیت الله العظمى بروجردى؛ چند روز قبل از وفاتشان با اظهار تأسّف و ناراحتى مى گفتند: خلاصه، عمر ما گذشت و نتوانستیم کار خیرى انجام دهیم. یکى از اطرافیان گفت: شما که بحمد الله این همه آثار خیر از خودتان باقى گذاشته اید، مساجد و مدرسه ها ساخته اید، شاگردان زیادى تربیت کرده اید، چرا ناراحتید؟!
ایشان این جمله را فرمودند که متن حدیثى است:
خلص العمل فان الناقد بصیر بصیر؛ عمل را باید خالص انجام داد، زیرا نقّاد، بسیار بصیر و آگاه است». (٨٨)
٨ - مثل گردباد آتشبار
أَ یَوَدُّ أَحَدُکُمْ أَنْ تَکُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخیلٍ وَ أَعْنابٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُ فیها مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ وَ أَصابَهُ الْکِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّیَّةٌ ضُعَفاءُ فَأَصابَها إِعْصارٌ فیهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ. (٨٩)
«آیا کسى از شما دوست دارد که باغى از درختان خرما و انگور داشته باشد که از زیر درختان آن، نهرها در جریان باشند و براى او در آن (باغ) از هر گونه میوه اى وجود داشته باشد در حالى که به سن پیرى رسیده و فرزندانى (کوچک و) ضعیف دارد (در این هنگام) گردبادى (کوبنده) که در آن آتش (سوزانى) است به آن برخورد کند و شعله ور گردد و بسوزد! (این گونه است حال کسانى که انفاقهاى خود را با ریا و منت و آزار باطل مى کنند) این چنین خداوند آیات خود را براى شما آشکار مى سازد؛ شاید بیندیشید (و با اندیشه، راه حق را بیابید»).
* * *
دوست دارد شخصى آیا از شما | کش بود بستان پر برگ و نوا | |
آبها جارى در آن وز هر قبیل | باشد اثمارش زاعناب و نخیل | |
پس رسد پیرى بر او و اطفال خرد | باشد او را پس رسد صافش به درد | |
باد پر آتش وزد بر جنتش | جمله سوزد روضه پرنعمتش | |
بر شما آرد حق این سان آیتى | تا کنید اندر معانى فکرتى | |
هست بستان آن عملها در قیاس | طفلها اعضا و ارکان و حواس | |
باد آتش بارت آن عجب و ریا | که کند یکجا عملها را هبا | |
قلب را سازد سیاه و منقلب | روح ماند بى نوا و مضطرب | |
بسته گردد راه قوت او را به دل | ماند از اطفال خردش منفعل | |
هیچ نیکوتر نباشد زین مثل | کاورد بر خلق ذات لم یزل | |
گر تو را بر نفس خود باشد نظر | این مثل کافیست اندر خیر و شر | |
کن عمل را پاک از شوب ریا | تا بود مقبول درگاه خدا (٩٠) |
وجه تشبیه:
در این آیه حال کسانى که عمل نیکى انجام مى دهند و سپس با «ریا کارى» و منّت و اذیّت و آزار، آن را از بین مى برند، به حال کسى تشبیه شده که با زحمت فراوان باغى احداث کرده که سبز و خرّم است و درختان گوناگون، از قبیل درخت خرما و انگور در آن وجود دارد و همواره آب از پاى درختان آن مى گذرد و نیاز به آبیارى ندارد، در حالى که خود پیر و سالخورده شده و فرزندان ناتوان و ضعیفى اطراف او را گرفته اند و تنها راه تاءمین زندگى آنان همین باغ است، و اگر این باغ از بین برود، نه او و نه فرزندان او، هیچ کدام قدرت و توانایى بر احداث آن ندارند، ناگهان گرد باد سوزان و آتش بارى بر آن مى وزد و به طور کلى آن را مى سوزاند و از بین مى برد، در این هنگام این شخص سالخورده که قواى جوانى را از دست داده و نمى تواند از راه دیگرى تاءمین زندگى کند و فرزندان او هم ضعیف و ناتوان هستند، چه حالى پیدا مى کند؟ و چه حسرت و اندوه مرگبارى به او دست مى دهد؟ همچنین است حال افراد ریا کار و منت گذار که در دنیا، عمرشان را در مسیر غیر خدا تلف مى کنند و کارهاى خیرشان همه خود نمایى و ریاکارى است و روز قیامت که روز نیازمندى و احتیاج شدید به ثمره کارشان است، به کلى نتیجه کار و تلاش آنها از میان مى رود و (هباء منثورا) مى شود و جز حسرت و اندوه چیزى براى آنان باقى نمى ماند بنابر این وجه تشبیه در آیه مورد بحث «نابود شدن محصول کار» و در نتیجه باقى ماندن در «حسرت و ندامت» است. چنانکه قرآن کریم در جاى دیگر مى فرماید:...کذلک یریهم الله أعملهم حسرات علیهم... (٩١)؛ «(آرى ،) خداوند این چنین اعمالشان را به صورت حسرت زایى به آنان نشان مى دهد».
از آیه فوق به دست مى آید که انسانهاى ریاکار از یک سو اعمال ریایى خود را مى بینند که نابود شده و هیچ پاداشى ندارند، و از سوى دیگر اعمال دیگران را که خالص براى خدا انجام داده اند، مشاهده مى کنند که خداوند پاداش عظیمى به صاحبان آن مى دهد، حسرت و اندوهشان زیاد مى شود که چرا عمرشان را بیهوده در راه غیر خدا صرف کرده اند. پشیمانى هم در آنجا سودى ندارد، چرا که راه بازگشت و جبران گذشته بسته است.
از آنجا که سرچشمه همه بدبختیها، مخصوصا کارهاى ابلهانه، مانند منّت گذاردن و آزار رساندن، به کار نینداختن اندیشه است، خداوند در پایان آیه مردم را به تفکّر و اندیشه دعوت کرده، مى فرماید: «این چنین خداوند آیات را براى شما توضیح مى دهد شاید بیندیشید».
علامه طباطبایى (رحمه الله) مى فرماید: «منشأ این گونه رفتارهایى که اعمال آدمى را باطل مى سازد، بیماریهاى اخلاقى از قبیل «مال پرستى»، «جاه دوستى»، «تکبّر»، «عجب»، «خودپسندى»، «بخل شدید» و... مى باشد.
این بیماریهاى روحى و امراض قلبى است که نمى گذارد آدمى مالک نفس خود باشد و در باره نفع و ضرر واقعى خویش بیندیشد و مجال تفکر صحیح را از انسان مى گیرد و اگر نبود این گونه بیماریها، مجال تفکر پیدا مى کرد و هرگز دچار چنین اشتباه و خسارت جبران ناپذیرى نمى شد». (٩٢)
نکته ها:
١- تأثیر اعمال نیک در نسلها
«از جمله: و اصابه الکبر و له ذریّة ضعفاء (٩٣)؛ «صاحب آن باغ پیر و سالخورده باشد و فرزندانى کوچک و ناتوان داشته باشد» چنین استفاده مى شود که انفاق و بخشش در راه خدا و کمک به نیازمندان همچون باغ خرمى است که هم خود انسان از ثمرات آن بهره مند مى شود و هم فرزندان او، در حالى که ریاکارى و منت و آزار، هم سبب محرومیت خود او مى شود و هم نسلهاى آینده که باید از ثمرات و برکات اعمال نیک او بهره مند گردند، محروم خواهند شد، و این خود دلیل بر آن است که نسلهاى آینده در نتایج اعمال نیک نسلهاى گذشته سهیم هستند، از نظر اجتماعى نیز چنین است، زیرا محبوبیت و اعتمادى که پدران بر اثر کار نیک در افکار عمومى پیدا مى کنند، سرمایه بزرگى براى فرزندان آنها خواهد بود». (٩٤)
٢- معناى اعصار
«اعصار» در لغت به معناى «گردباد» است که به هنگام وزش باد از دو سوى مخالف تشکیل مى گردد و به شکل عمودى است که یک سر آن به زمین چسبیده و سر دیگر آن در آسمان مى باشد.
«جمله (اعصار فیه نار) یعنى گردبادى که در آن آتشى باشد، ممکن است اشاره به گردبادهاى ناشى از بادهاى «سموم» و سوزان و خشک کننده باشد و یا گردبادى که از روى خرمن آتشى بگذرد، و طبق معمول که گردباد هرچه را بر سر راه خود بیابد، با خود همراه مى برد آن را از زمین برداشته و به نقطه دیگر بپاشد، و ممکن است اشاره به گردبادى باشد که به همراه صاعقه به نقطه اى اصابت کند و همه چیز را تبدیل به خاکستر نماید و در هر حال اشاره به نابودى سریع و مطلق است». (٩٥)
٣- اهمیت تفکر در قرآن
قرآن مجید در حدود «پنجاه» مورد در باره تفکر و اهمیت آن و نکوهش اندیشه نکردن تأکید کرده است.
موارد تفکر و دایره آن بسیار وسیع است؛ تفکر در نظام آفرینش، در بعثت پیامبران، در معاد و زندگى پس از مرگ در تاریخ و سرگذشتهاى بشر، در آفرینش انسان، در این که از کجا آمده و آمدنش بهر چه بوده؟ به کجا مى رود و مسؤولیتش چیست؟ و....
از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که فرمود:
أفضل العبادة إدمان التفکّر فى الله و فى قدرته (٩٦)؛ برترین عبادتها، تفکر درباره خدا و قدرت اوست».
در روایت دیگر از آن حضرت وارد شده که فرمود:
صفحه ۳ چهل مثل از قرآن کریم
کان أکثر عبادة أبى ذر - رحمة الله علیه - خصلتین التفکر و الاعتبار (٩٧)؛ بیشترین عبادت ابوذر رحمه الله تفکر و عبرت گرفتن بود».
از امام رضا (علیه السلام) روایت شده که مى فرماید:
لیس العبادة کثرة الصلاة والصوم، انما العبادة التفکر فى أمر الله عزوجل (٩٨)؛ عبادت به زیاد نماز خواندن و روزه گرفتن نیست عبادت واقعى تفکر در کار خداوند متعال و اسرار جهان آفرینش است».
در روایت است که:
عن الحسن الصیقل قال: ساءلت اباعبدالله (علیه السلام) عما یروى الناس أن تفکر ساعة خیر من قیام لیلة، قلت: کیف یتفکر؟ قال: یمر بالخربة أو بالدار فیقول: أین ساکنوک، أین بانوک، ما [با] لک لا تتکلمین. (٩٩)؛
«حسن صقیل» گفت: از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم: منظور از روایتى که مى گوید: «یک ساعت تفکر، از یک شب عبادت بهتر است» چیست؟ و چگونه باید تفکر کرد؟
امام در پاسخ فرمود: هنگامى که از کنار ویرانه، یا خانه مخروبه اى (که از ساکنان خالى شده) مى گذرد، خطاب به آن بگوید: ساکنان تو کجا رفتند؟ بنیانگذارانت چه شدند؟ چرا سخن نمى گویى ؟».
از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) نقل شده که فرمود:
فکرة ساعة خیر من عبادة سنة؛ (١٠٠) یک ساعت فکر کردن از یک سال عبادت بهتر است».
و در حدیثى دیگر فرمود:
فکرة ساعة خیر من عبادة ستّین سنة (١٠١)؛ ساعتى اندیشیدن، بهتر از شصت سال عبادت کردن است».
اختلاف تعابیر به خاطر تفاوت مراتب تفکر و اندیشه است، یعنى تفکر نسبت به افراد و موارد آن متفاوت است؛ بعضى از تفکرها، یک ساعتش بهتر از یک شب عبادت و بعضى بالاتر از یک سال عبادت و بعضى دیگر برتر از «هفتاد» سال عبادت است. بلکه بعضى از لحظه هاى تفکر از هفتصد سال عبادت هم بالاتر است، مانند لحظه تفکر حربن یزید ریاحى - سلام الله علیه - روز عاشورا در کربلا.
«حر» اگر هزار سال هم عمر مى کرد و همواره به عبادت خدا مشغول مى بود، هرگز به درجه و مقامى که با یک لحظه تفکر صحیح نائل گشت، نمى رسید.
امام خمینى (قدس سره) مى فرمود: «این وصیت نامه هایى که این عزیزان [رزمندگان اسلام ] مى نویسند، مطالعه کنید. پنجاه سال عبادت کردید و خدا قبول کند، یک روز هم یکى از این وصیتنامه ها را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید» (١٠٢)
بنا بر این تفکر و اندیشه مایه تنبّه و بیدارى و عبرت و بصیرت است. البته نه هر تفکرى، اندیشه اى که در آن عمق نگرى و حقیقت گرایى باشد، نه سطحى نگرى و ظاهر بینى و توأم با دنیا پرستى و ریاست طلبى، مانند تفکر «عمر سعد» که از سر شب تا صبح فکر کرد، بعد به این نتیجه رسید که:
«آدم عاقل نقد را با نسیه معاوضه نمى کند!» دنیا و ریاست ملک «رى» نقد است و بهشت و دوزخ نسیه. لذا آماده جنگ با امام حسین (علیه السلام) شد. قرآن کریم به این گونه متفکران نفرین مى کند؛انه فکر وقدر # فقتل کیف قدر؛ (١٠٣) «او (براى مبارزه با قرآن) اندیشه کرد و مطلب را آماده ساخت. مرگ بر او باد! چگونه (براى مبارزه با حق) مطلب را آماده کرد».
٩ - مثل آفرینش عیسى و آدم (علیهما السلام)
إِنَّ مَثَلَ عیسی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ59الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرینَ. (١٠٤)
«مثل (آفرینش) عیسى در نزد خدا، همچون مثل آدم است که او را از خاک آفرید، و سپس به او فرمود: موجود باش ! او هم فورا موجود شد. (بنا بر این ولادت مسیح بدون پدر، هرگز دلیل بر الوهیت او نیست). اینها حقیقتى است از جانب پروردگار تو؛ بنا بر این، از تردید کنندگان مباش !».
* * *
هست عیسى همچو آدم در مثال | کز ترابى کرد خلقش ذوالجلال | |
گفت او را باش پس شد همچنان | این نباشد زان عجبتر در نشان | |
بى پدر بى مادر آمد در وجود | زان عجبتر نیست عیسى در شهود | |
راستى مى باشد از پروردگار | پس مباش از ممترین او را به کار | |
هر یک از افعالش ارباشى به هوش | اعجب است از دیگرى بى روى پوش | |
خلقت عیسى و آدم در شمار | بود یک فعل از هزار و صد هزار | |
زین عجایب تر بسى در خلقت است | گر که عقلى بى زعیب و علت است | |
چشم تو بر هم نهى احمق شوى | غافل از آن قدرت مطلق شوى | |
شک نمایى در مسیح حق نظر | کوچسان آمد به دنیا بى پدر (١٠٥) |
وجه تشبیه:
مسیحیان ولادت غیر عادى «حضرت مسیح» را دلیل بر الوهیت وى دانسته اند ولى خداوند با ذکر مثالى ساده و روان در پاسخ آنان فرمود: ولادت عیسى از جهت غیر طبیعى بودن، در نزد خدا همانند ولادت آدم ابوالبشر است که او را بدون پدر و مادر از خاک آفرید؛ قصه «آفرینش آدم» از «خلقت مسیح» شگفت انگیزتر است. زیرا آدم بدون پدر و مادر آفریده شده، در صورتى که عیسى بدون پدر از مادر متولد شد، چگونه است که شما نسبت به آدم معتقدید که بنده و مخلوق خداست، ولى عیسى را خدا یا فرزند خدا مى دانید!
به هر صورت وجه شباهت در این تشبیه «آفرینش غیر عادى» است که خداوند «آدم» و «مسیح» را از طریق غیر طبیعى و خارق العاده آفریده است.
این مثل و تشبیه پاسخ دندان شکنى است به مسیحیان که ولادت غیر عادى عیسى را دلیل بر الوهیت وى پنداشته اند.
١٠ - مثل باد سموم و کشتزار
مَثَلُ ما یُنْفِقُونَ فی هذِهِ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَمَثَلِ ریحٍ فیها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَکَتْهُ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ. (١٠٦)
«آنچه آنها (مشرکان و کافران) در این زندگى پست دنیوى انفاق مى کنند همانند باد سوزانى است که به زراعت مردمى که بر خود ستم کرده بوزد و آن را نابود سازد، خدا به آنها ستم نکرده بلکه آنان بر خود ستم مى کنند».
* * *
هست انفاق خسیسان در امل | همچو بادى سرد برکشت عمل | |
مى کنند انفاق بر ضد رسول | کى شود انفاق غداران قبول | |
در حیات دنیوى انفاقشان | زشت و نابود است چون اخلاقشان | |
یا چو بادى کان زند بر کشتها | سوزد و از کف رود سر رشته ها | |
کشتهاى ظالمان گردد تباه | از سموم گرم یا سرد و سیاه | |
ورکه انفاقى بود از عدل و دین | کشتها را شد چو باد فرو دین | |
حق نکرده هیچ بر ایشان ستم | بل ستم بر نفس خود کردند هم(١٠٧) |
وجه تشبیه:
خداوند متعال در این آیه انفاق و بخششهاى مشرکان و کافران و یا ریاکاران را به باد سمومى تشبیه کرده است که بر کشت و زرع افراد ستمکار بوزد و آن را خشک کند. همان گونه که اگر باد سموم به زراعتى برخورد کند، آن را خشک و نابود مى سازد، انفاق افراد بى ایمان و آلوده نیز چون از کفر و شرک و یا خودنمایى سرچشمه مى گیرد، همچون باد سوزان و خشک کننده اى است که اعمال آنان را ضایع و باطل مى سازد «صر» و «اصرار» از یک ریشه اند و به معناى بستن چیزى تواءم با شدت مى باشد و در اینجا به معناى شدتى است که در باد باشد.
جمله حرث قوم ظلموا أنفسهم اشاره به این است که زراعت کنندگان در انتخاب زمان و مکان زراعت، دقت لازم را به عمل نیاورده و بذر خود را یا در سرزمینى پاشیده اند که در معرض چنین طوفانهایى بوده است، یا از نظر زمان وقتى را انتخاب کرده اند که فصل وزش باد سموم بوده است و به این ترتیب بر خود ستم کرده اند.
افراد بى ایمان نیز در انتخاب زمان و محل انفاق به خود ستم مى کنند و سرمایه هاى خود را بى مورد بر باد مى دهند.
بنا بر این تشبیه فوق در حقیقت در میان دو چیز است: یکى تشبیه انفاق به «زراعت بى موقع و در غیر محل مناسب» و دیگرى تشبیه انگیزه هاى انفاق به «بادهاى سرد و سوزان».
بعضى دیگر گفته اند: مراد ازحرث قوم ظلموا أنفسهم این مى باشد که حق خدا را از زراعت خود ادا نکرده اند و خداوند زراعت آنان را نابود ساخته است.
به هر صورت وجه شباهت در این تشبیه «ضایع شدن و هدر رفتن زحمت» است.
در این که منظور از انفاق کافران چیست، جمعى از مفسران گفته اند: مراد مخارج و هزینه هایى است که آنها در جهت تضعیف دین اسلام صرف مى کرده و به وسیله آن دشمنان را بر ضد پیامبر اسلام تحریک مى نموده اند. بعضى دیگر گفته اند: مقصود اموالى است که یهودیان به دانشمندان خود مى دادند که آیات کتب آسمانى را تحریف کنند. عده اى دیگر از مفسران معتقدند: آیه معناى وسیعى دارد که موارد یاد شده و غیر اینها را نیز شامل مى شود.
صاحب تفسیر «کشف الاسرار» در ذیل آیه مورد بحث مى گوید: «هرچه هزینه کنند جهانیان در کار دنیا، و هرچه به دست آرند از عشق دنیا، مثل آن چون باد است، گیرنده باد در دست چه دارد؟ جوینده دنیا همان دارد! دردا و دریغا...». (١٠٨)
معناى واژه حرث واژه «حرث» به معناى پاشیدن «بذر» در زمین و مهیا ساختن آن براى زراعت هست و در قرآن مجید هم به این معنا زیاد آمده است.
در بعضى از آیات شریف قرآن، اعمال انسانها به «حرث» تشبیه شده است از جمله مى فرماید:
من کان یرید حرث الاءخرة نزد له فى حرثه ومن کان یرید حرث الدنیا نؤته منها وماله فى الاءخرة من نصیب. (١٠٩)
«هر کس خواهان زراعت آخرت باشد، بر محصولش مى افزاییم و کسى که فقط کشت دنیا را مى طلبد، کمى از آن به او مى دهیم، اما در آخرت هیچ بهره اى نخواهد داشت».
خداوند متعال در این آیه، انسانها را به زارعى تشبیه کرده است که مزرعه آن دنیا و اعمال آنان بذرهاى این زراعت مى باشد که محصول آن در قیامت و جهان دیگر چیده مى شود. از این روست که گفته اند:
الدنیا مزرعة الآخرة؛ (١١٠) دنیا مزرعه آخرت است».
بنا بر این افکار و گفتار و کردار انسانها در این جهان همانند بذرى است که در کشتزار دنیا پاشیده مى شود و نتیجه و ثمره اش در جهان دیگر برداشت مى گردد؛ اگر بذر نیکى باشد، نتیجه اش زندگى و سعادت جاوید است و چنانچه خداى نکرده بذر بدى باشد، ثمره اش عذاب الهى مى باشد.
از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) روایت شده که فرمود:
... وهل یکب الناس على مناخرهم الا حصائد ألسنتهم (١١١)؛ آیا مردم را چیزى جز محصولات درو شده زبانشان، به رو (در آتش) مى افکند؟».
١١ - مثل نور و ظلمات
أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ. (١١٢)
«آیا کسى که مرده بود سپس او را زنده کردیم و نورى برایش قرار دادیم که با آن در میان مردم راه برود، همانند کسى است که در ظلمتها باشد و از آن خارج نگردد؟! این گونه براى کافران، اعمال (زشتى) که انجام مى دادند، تزیین شده (و زیبا جلوه کرده)است».
* * *
آن که باشد مرده آیا در ضلال یا به کفر و جهل و نقصان و وبال زنده پس کردیم او را در ظهور از ره اسلام و علم و عقل و نور نورى از برهان بر او دادیم نیز تا دهد مر حق و باطل را تمیز مى رود با آن میان مردمان بر طریق راست بر امن و امان همچو آن کو مانده بر ظلمات جهل هم برون آینده زان نبود به سهل آن چنان کایمان به قلب مؤمنان یافت زینت بى توهم بى گمان کافران را همچنین آراسته گشت در دل آنچه نفس آن خواسته (١١٣) وجه تشبیه:
خداوند متعال در این آیه انسان مؤمن را به آدم زنده اى تشبیه کرده است که در پرتو نور ایمان در میان مردم، راه مى رود و شخص کافر را به مرده اى تشبیه نموده که در امواج ظلمتها و تاریکیها فرو رفته و هرگز از آن خارج نمى گردد.
در قرآن مجید کرارا «مرگ» و «حیات» به معناى کفر و ایمان آمده که مقصود مرگ و حیات معنوى است و این تعبیر به خوبى نشان مى دهد که «ایمان» یک عقیده خشک و خالى یا الفاظى تشریفاتى نیست، بلکه به منزله روحى است که در کالبد بى جان افراد دمیده مى شود و در تمام وجود آنها اثر مى گذارد. ایمان به خدا، بینش و درک تازه اى به انسان مى بخشد، روشن بینى خاصى به او مى دهد، افق دید او را از زندگى محدود مادى و چهار دیوار عالم ماده فراتر برده و در عالمى فوق العاده وسیع سیر مى دهد.
ایمان، آدمى را به خود سازى دعوت مى کند و پرده هاى خود خواهى و خود بینى و تعصب و لجاجت و هوا و هوس را که همه ظلمت زاست، از مقابل چشم جان او کنار مى زند و حقایقى را مى بیند که هرگز قبل از آن قادر به درک آنها نبود. مؤمن در پرتو این نور مى تواند راه زندگى خود را در میان مردم پیدا کند و از بسیارى اشتباهات که دیگران به خاطر آز و طمع و... گرفتار آن مى شوند، مصون و محفوظ بماند. این که در روایات اسلامى آمده: المؤمن ینظر بنورالله (١١٤)؛ انسان با ایمان با نور خدا نگاه مى کند». اشاره به همین حقیقت است.
مفسران نوشته اند آیه بالا در شاءن «حمزه»، عموى شجاع پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) و «ابوجهل» نازل شده است. روزى ابوجهل به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) توهین کرد و حمزه طبق معمول در آن روز براى شکار به بیابان رفته بود، هنگامى که از صحرا بر گشت، از جریان باخبر شد و سخت برآشفت و یک سر به سراغ ابوجهل رفت و چنان بر سر - یا بینى او - کوفت که خون از بینى اش جارى شد. سپس به حضور پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) آمد و اسلام را پذیرفت و از آن روز رسما به عنوان یک افسر رشید اسلام تا واپسین دم عمر، از این آیین آسمانى دفاع مى کرد. (١١٥)
بنا بر این مراد از (من کان میتا) حمزه است که به نور اسلام زنده شد و منظور از کمن مثله فى الظلمات ابوجهل است که در دام تاریکیهاى کفر و جهالت باقى مانده بود.
از امام سجاد (علیه السلام) روایت شده که فرمود:
لم یدخل الجنة حمیة غیر حمیة حمزة بن عبد المطلب - و ذلک حین أسلم - غضبا للنبى (صلى الله علیه و آله و سلم) فى حدیث السلا الذى القى على النبى (١١٦)؛ هر فردى که داراى حمیت و تعصب قومى باشد، به بهشت نخواهد رفت، جز حمیت حمزه فرزند عبد المطلب که به خاطر حمایت از برادر زاده اش، پیامبر در قضیه شکمبه انداختن بر سر آن حضرت، غضبناک شد و مسلمان شد».
از بعضى روایات نیز استفاده مى شود که آیه فوق در مورد ایمان آوردن «عمار یاسر» و اصرار «ابوجهل» بر کفر نازل گردیده است. به هر حال این آیه همانند آیات دیگر قرآن اختصاص به مورد نزول خود ندارد و داراى مفهوم وسیعى است که در مورد هر مؤمن راستین و هر بى ایمان لجوج صادق است.
نکته ها: ١- کشش و جذبه الهى از جمله (فاءحییناه)، (ما او را زنده کردیم) استفاده مى شود که، ایمان، گرچه باید با کوشش از ناحیه خود انسان صورت گیرد، اما تا کششى از ناحیه خدا نباشد، این کوششها به جایى نمى رسد.
به قول علامه طباطبائى (قدس سره):
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت از سمک تا به سهایش کشش لیلى برد (١١٧) ٢- مرده هاى متحرک آیه شریفه در مورد کافران لجوج مى فرماید:کمن مثله فى الظلمت؛ «همانند کسى که مثل او در ظلمات است»، نگفت: کمن فى الظلمت؛ «همانند کسى که در ظلمتهاست».
بعضى گفته اند: هدف از این تعبیر این است که چنین افراد به قدرى در تاریکى و بدبختى فرو رفته اند که وضع آنها ضرب المثل شده است که همه افراد فهمیده از آن آگاهند.
ولى عده اى از مفسران مى گویند: «ممکن است این تعبیر اشاره به معناى لطیف ترى باشد و آن اینکه: از هستى و وجود این گونه افراد در حقیقت چیزى جز یک شبح، یک قالب، یک مثال و مجسمه باقى نمانده است؛ هیکلى دارند بى روح و مغز و فکرى از کار افتاده». (١١٨)
از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) روایت شده که ضمن مواعظى به اصحاب، فرمودند: «از همنشینى بامردگان دورى جویید که قلب شما را مى میرانند. یکى از اصحاب پرسید: اى رسول خدا منظور از همنشینى با مردگان چیست؟ فرمود:کل غنى مترف؛ مراد ثروتمندان مغرور و رفاه طلبى است که ناز پرورده اند (و همواره نق مى زنند). (١١٩)
امام على (علیه السلام) در نهج البلاغه نیز افراد بى تفاوت و بى درد را به «مرده» تشبیه کرده، مى فرماید:
ومنهم تارک لانکار المنکر بلسانه وقلبه ویده فذلک میت الاحیاء؛ افرادى که در برابر منکرات بى تفاوتند و هیچ گونه حرکت زبان و عملى در برابر آن از خود نشان نمى دهند و یا دست کم در دل خود هم احساس ناراحتى نمى کنند، اینها مرده متحرکند (که همچون حیوان یک سر و دو گوش در میان مردم راه مى روند، ولى از روح انسانیت بهره اى ندارند»). (١٢٠)
آن حضرت در جاى دیگر مرگ با عزت را «حیات» و زندگى ذلت بار را «مرگ» نامیده است. آنگاه که در صفین لشکریان معاویه پیشى جسته و راه ورود بر آب فرات را بر اصحاب آن حضرت بسته بودند خطاب به سربازان خود فرمود:
قد استطعموکم القتال، فاءقروا على مذلة، وتاءخیر محلة، أورووا السیوف من الدماء ترووا من الماء، فالموت فى حیاتکم مقهورین، والحیاة فى موتکم قاهرین. (١٢١)
«به تحقیق لشگریان معاویه شما را به جنگ فرا مى خوانند و شما دو راه بیشتر ندارید، یا باید تن به ذلت دهید و تسلیم زورگویى دشمن شوید و یا این که شمشیرهایتان را از خون آنان سیراب کنید، آنگاه خودتان با عزت و سربلندى از فرات آب بنوشید، زیرا زندگى ذلت بار مرگ است و مردن باعزت زندگى است.
٣- زیبا جلوه کردن اعمال زشت خداوند متعال در پایان آیه مورد بحث اشاره به علت سرنوشت شوم کافران نموده، مى فرماید:
کذلک زین للکفرین ماکانوا یعملون؛ «این چنین اعمال کافران در نظرشان جلوه داده شده است».
آرى، خاصیت تکرار یک عمل زشت این است که به تدریج از قبح و زشتى آن در نظر کاسته مى شود و حتى به جایى مى رسد که به عنوان یک کار خوب در نظر انسان جلوه مى کند و همچون زنجیرى بر دست و پاى او مى افتد و اجازه خروج از این دام را به او نمى دهد، یک مطالعه ساده در حال تبه کاران این حقیقت را به خوبى روشن مى سازد.
مى گویند: «یکى از سران آمریکا در پاسخ این سؤال که چرا دستور داده است دو شهر بزرگ ژاپن (هیروشیما و ناکازاکى) را بمباران اتمى کنند و حدود ٢٠٠ هزار نفر کودک و پیر و جوان را نابود سازند؟ گفته بود: ما به خاطر صلح این دستور را داده ایم ! که اگر این کار را نمى کردیم جنگ طولانى تر مى شد و مى بایست بیش از این مى کشتیم !». (١٢٢)
١٢ - مثل شتر و سوراخ سوزن
إِنَّ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّی یَلِجَ الْجَمَلُ فی سَمِّ الْخِیاطِ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمینَ. (١٢٤)
«کسانى که آیات ما را تکذیب کردند و در برابر آن تکبر ورزیدند، (هرگز) درهاى آسمان به رویشان گشوده نمى شود و (هیچگاه) داخل بهشت نمى شوند مگر این که شتر از سوراخ سوزن بگذرد! این گونه گنه کاران را جزا مى دهیم».
* * *
آنکه آیتهاى ما را بر دروغ | حمل کردند آن گروهى بى فروغ | |
سرکشى کردند زان پس، فتح باب | نیستشان از آسمان اندر صواب | |
مى نگردد زان تکبر در جزاء | مر گشاده سویشان باب سما | |
همچنان که مؤمنان را جان و روح | سوى علیین برند اندر فتوح | |
روح مؤمن تا به هفتم آسمان | بعد مردن مى رود شادى کنان | |
مى گشایندش به هر گردون درى | باشدش هر دم فتوح دیگرى | |
برخلاف روح عاصى کش کنند | راجع از گردون به سجین پرگزند | |
حضر موت است آن به گفتار حدیث | نزد تحقیق ارض اخلاق خبیث | |
راه ندهندش خلایق بى گمان | مى برانندش زباب آسمان | |
کاین نه از ارواح علیینى است | بل منافق سیرت و سجینى است | |
داخل جنت نگردند از محل | بگذرد از چشم سوزن تا جمل | |
شد محال اعنى که با اخلاق زشت | راه یابند اهل کفر اندر بهشت | |
هم دهیم اینسان جزاى بدنهاد | از جهنم باشد ایشان را مهاد(١٢٥) |
وجه تشبیه:
خداوند متعال در این آیه بهشت رفتن مستکبران لجوج را تشبیه کرده است به اینکه اگر شتر از سوراخ باریک سوزن خیاطى بتواند عبور کند، آنها هم مى توانند وارد بهشت شوند!
وجه شباهت در این تشبیه «محال و غیرممکن بودن» است؛ یعنى همان طور که امکان ندارد شتر با آن جثه بزرگش از سوراخ باریک سوزن عبور کند، همچنین ممکن نیست افراد متکبر مغرور داخل بهشت گردند. زیرا بهشت «دارالسلام» و خانه انسانهاى سالم است و آدم متکبر تا وقتى که مرض کبرش را معالجه نکند، نمى تواند وارد بهشت شود.
«مولوى» در این زمینه مى گوید:
نیست سوزن را سر رشته دو تا چون که یکتایى در این سوزن درآ
رشته را با سوزن آمد ارتباط نیست در خور با جمل سم الخیاط(١٢٦)
شیخ عطار نیز در این باره مى گوید:
شنیدم من که موشى در بیابان | مگر دید اشترى را بى نگهبان | |
مهارش سخت بگرفت و دوان | شد که تا اشتر به آسانى روان | |
شد چو آوردش به سوراخى که بودش | نبودش جاى آن اشتر چه سودش | |
بدو گفت اشتر، اى گم کرده راهت | من اینک آمدم کو جایگاهت | |
کجا آیم درون اى تنگ روزن | چو من اشتر بدین سوراخ سوزن | |
برو دم درکش اى موش سیه سر | که نتواند گذشت اشتر از این در(١٢٧) |
١٣ - مثل زمین نرم و زمین شوره زار
وَ الْبَلَدُ(١٢٨) الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلاَّ نَکِداً(١٢٩) کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ. (١٣٠)
«و سرزمین پاکیزه (و شیرین) گیاهش به فرمان پروردگار مى روید؛ اما سرزمین بد طینت (و شوره زار) جز گیاه ناچیز و بى ارزش از آن نمى روید؛ این گونه، آیات (خود) را براى آنها که شکر گزارند بیان مى کنیم».
* * *
هر زمین پاک و شایسته که آن | قابل زرع است و صالح رایگان | |
رستنیها روید از وى صدهزار | چون که فرمان باشد از پروردگار | |
و آن که باشد شوره و ناپاک و بد | زآن برون ناید گیاه الا نکد | |
همچو قلب مؤمن و کافر به فرض | زد مثل آن هر دو را حق بر دو ارض | |
آن یک از آیات حق یابد رشاد | وین یکى زاید در او بخل و عناد | |
ما بگردانیم آیتهاى خود | این چنین شرح از مثال نیک و بد | |
برگروهى کز یقین دارند سهم | شکر نعمتها کنند از عقل و فهم(١٣١) |
وجه تشبیه:
از ابن عباس و مجاهد و حسن که از مفسران صدر اسلام هستند، روایت شده است که:
«خداوند متعال این مثل را براى «مؤمن» و «کافر» زده است. دل مؤمن را به زمین پاکیزه و آماده و دل کافر را به زمین شوره زار تشبیه کرده است. پس هرگاه باران مواعظ از ابر رحمت پروردگار بر دل مؤمن ببارد، انواع طاعات و عبادات بر اعضا و جوارح او ظاهر مى گردد و چون کافر آن را استماع کند، زمین دلش تخم نصیحت را قبول نمى کند و از او صفتى که به کار آید ظاهر نشود». (١٣٢)
از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) روایت شده است که فرمود:
صفحه ۴
چهل مثل از قرآن کریم
«مثل هدایت و علمى که خداوند مرا بدان مبعوث کرد، مثل باران شدیدى است که در سرزمینى ببارد و قسمتى از آن زمین (که پاکیزه و آماده است) آب را در خود فرو برد و گیاهان بسیار برویاند و بخشى دیگر از آن که خشک و بایر است آب را در خود نگه مى دارد و مردم از آن مى آشامند و درختستان و زراعت خویش را نیز از آن آبیارى مى کنند و پاره اى دیگر از آن زمین که بیابان صاف و شوره زار است نه آب را در خود نگه مى دارد که مردم از آن استفاده کنند و نه در خود ف -رو مى برد که از آن گیاهى بروید.
و مثل کسانى که تحصیل علم مى کنند چنین است: برخى علم و دانش را فرا مى گیرند و به دیگران هم مى آموزند و برخى دیگر نه خود از علم بهره اى مى برند و نه به دیگران بهره اى مى رسانند (یعنى طعم و شیرینى علم را درک نمى کنند و مزه علم در اعماق جانشان نمى نشیند که آن را به دیگران منتقل کنند»). (١٣٣)
مرحوم فیض کاشانى در کتاب «محجة البیضاء» در باره قلب تزکیه نشده و غیر مهذب تمثیلى به نقل از «وهب» آورده که مى گوید:
«علم همچون بارانى است که از آسمان فرود مى آید. شیرین و صاف: ریشه درختان از آب باران مى نوشند و بر اساس طعم درختان، آب هم دگرگون مى شود، میوه تلخ، تلخ تر مى شود و میوه شیرین، شیرین تر. علمى را که افراد فرا مى گیرند همین گونه است و به اندازه و به حسب همتها و خواسته هایشان دگرگون مى شود. در متکبر، کبر مى افزاید و در متواضع، تواضع و فروتنى...». (١٣٤)
بنا بر این وجه شباهت در این تشبیه «قابلیت درک فیض الهى» در مؤمن و «عدم قابلیت آن» در کافر است. زیرا تنها «فاعلیت فاعل» براى به ثمر رسیدن یک موضوع کافى نیست، بلکه استعداد و «قابلیت قابل» نیز شرط است. سعدى در این باره مى گوید:
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ، لاله روید و در شوره زار، خس (١٣٥) دانه هاى باران حیات بخش است و لطیف تر از آن چیزى تصور نمى شود، اما همین بارانى که در لطافت طبعش کلامى نیست، در یک جا سبزه و گل مى رویاند و در جایى دیگر خس و خاشاک.
١٤ - مثل سگ هار
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوینَ175وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ176ساءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ أَنْفُسَهُمْ کانُوا یَظْلِمُونَ. (١٣٦)
«و بر آنها بخوان سرگذشت آن کس را که آیات خود را به او دادیم؛ ولى (سر انجام) خود را از آن تهى ساخت و شیطان بر او دست یافت و از گمراهان شد. و اگر مى خواستیم (مقام) او را با این آیات (و علوم و دانشها) بالا مى بردیم، ولى او به پستى گرایید و از هواى نفس خویش پیروى کرد! مثل او همچون سگ (هار) است که اگر به او حمله کنى، دهانش را باز و زبانش را برون خواهد کرد و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همین کار را مى کند. این مثل گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند؛ این داستانها را (براى آنها) بازگو کن، شاید بیندیشند (و بیدار شوند) چه بد مثلى دارند گروهى که آیات ما را تکذیب کردند و تنها آنها به خودشان ستم مى کردند».
* * *
اى محمد خوان بر اسرائیلیان | یا به قومت زان کس اخبار نهان | |
که بر او دادیم آگاهى یکى | ما ز آیتهاى خود در مدرکى | |
از ره رغبت بر آیات و کتاب | که به اسم اعظمش بود انتساب | |
کرد لیکن میل او سوى زمین | پیرو نفس و هوا شد از یقین | |
از دنائت میل بر پستى نمود | مى نخورده هیچ، بر مستى فزود | |
او مثالش درصفت پس چون سگ است | خسّتش هم دور باخون در رگ است | |
گر به حمله رانى او را، از دهان | افکند بیرون به محرومى زبان | |
ور که بگذارى نرانى هم ورا | افکند بیرون زبان در ماجرا | |
وان که باشد غافل از علم و عمل | همچو آن کلب است کامد در مثل | |
این مثل دارد بر آن قومى فروغ | کاشمارند آیات ما را بر دروغ | |
پس بخوان این قصه ها را از قصص | بهر ایشان کامد از آیت به نص | |
همچو آن بلعم که حالش گشت ذکر | شاید اندر خود کنند این قوم فکر | |
بد بسى باشد مثل آن قوم را | که به تکذیب اند بر آیات ما | |
بعد از آن کا گاه گشتند از حجج | پس کنند انکار آیات و نهج | |
بر نفوس خویش آوردند ظلم | نى که بر نفس دگر کردند ظلم(١٣٧) |
وجه تشبیه:
این مثل در باره دانشمندى است که نخست در صف مؤمنان بوده و حامل آیات و علوم الهى گشته آنچنان که هیچ کس فکر نمى کرد، روزى منحرف شود، اما سرانجام دنیا پرستى و پیروى از هواى نفس چنان به سقوطش کشانید که در صف گمراهان و پیروان شیطان قرار گرفت. و خداوند این شخص را به سگ هار تشبیه کرده است که بر اثر بیمارى هارى حالت عطش کاذب به او دست مى دهد و در هیچ حال سیراب نمى شود و پیوسته دهانش باز و زبانش بیرون است و لَه لَه مى کند.
واژه «لهث» به معناى بیرون آوردن زبان از دهان است.
«لاهث» به سگى گفته مى شود که بدون دلیل و بى جهت زبانش را بیرون مى آورد. سگ معمولى به هنگام تشنگى و یا وقتى که صدمه اى به او برسد، زبانش را از دهانش در مى آورد و له له مى کند، یعنى این حرکت زشت حیوان ظاهرا دلیلى دارد، اما سگ لاهث بدون علت پیوسته زبان خود را از دهانش خارج مى کند.
«وجه شباهت» در این تشبیه «عطش کاذب» و «بى دلیل بودن کار زشت» است؛ یعنى این گونه افراد بر اثر شدّت هوا پرستى و چسبیدن به لذّات جهان مادّى، یک حالت عطش نامحدود و پایان ناپذیرى به آنها دست مى دهد که همواره دنبال دنیا پرستى مى روند و به شکل بیمار گونه اى همچون «سگهاى هار» دهانشان براى بلعیدن جیفه و مردار دنیا، یعنى مال و مقام باز است و هر قدر مال به دست آورند و به مقام دست یابند، باز هم احساس سیرى نمى کنند؛ چنانکه امام على (علیه السلام) مى فرماید:
انما الدنیا جیفة والمتواخون علیها أشباه الکلاب...؛ (١٣٨) به راستى که جهان مردارى است گندیده و آنها که بر سر این جیفه گندیده باهم برادرى و دوستى مى کنند مانند سگانند».
ملّاى رومى میلهاى درونى و غرائز نفسانى انسان را به سگ درنده اى تشبیه کرده، مى گوید:
میلها همچو سگان خفته اند | اندر ایشان خیر و شر بنهفته اند | |
چون که قدرت نیست خفتند این رده | همچو هیزم پاره ها و تن زده | |
تاکه مردارى در آید در میان | نفخ صور حرص(١٣٩) کوبد برسگان | |
چون در آن کوچه خرى مردار شد | صد سگ خفته بدان بیدار شد | |
حرصهاى رفته اندر کتم(١٤٠) غیب | تاختن آورد و سر بر زد زجیب(١٤١) | |
مو به موى هر سگى دندان شده | وزبراى حیله دم جنبان شده | |
صد چنین سگ اندر این تن خفته اند | چون شکارى نیستشان بنهفته اند(١٤٢) |
یعنى سگان، هنگامى که طعمه اى درکار نیست، چنان کنار هم مى خوابند که انسان خیال مى کند هیزم ریز شده است که کنار هم چیده شده و یا مانند گوسفندانى که کنار هم خوابیده اند. گویى هیچ گونه غریزه درندگى در آنها وجود ندارد، اما وقتى که بوى لاشه مردار را حس مى کنند، چنان به سوى آن هجوم مى برند که هر لاخ از موهاى بدنشان همچون دندان براى بلعیدن مردار تیز مى شود.
آرى، حرص و ولع و فزون طلبى نسبت به مال و مقام براى آدمى بسیار خطرناک مى باشد که اگر آن را در کنترل عقل و شرع در نیاورد درنده خویى در او بوجود خواهد آورد.
از امام صادق (علیه السلام) روایت است که فرمود:
مثل الدنیا کمثل ماء البحر کلّما شرب منه العطشان ازداد عطشا حتّى یقتله؛ (١٤٣) مثل دنیا (پرستى و جاه طلبى) همانند آب دریاست که آدم تشنه هرچه از آن بیاشامد، تشنگى اش زیادتر مى شود (و آن قدر از آن مى نوشد تا) سرانجام او را مى کشد».
از امام باقر (علیه السلام) روایت شده که فرمود:
مثل الحریص على الدنیا کمثل دودة القز، کلّما ازدادت على نفسها لفّاً کان أبعد لها من الخروج حتى تموت غمّاً؛ (١٤٤) مثل شخص حریص دنیا طلب، همچون مثل کرم ابریشم است که هرچه بیشتر بر خود مى تند راه بیرون آمدن و نجاتش دور تر مى شود، تا آن که از غصه مى میرد».
١- خطر بلعم باعوراهاى هر عصر
همانگونه که ملاحظه کردید آیات مورد بحث، نامى از کسى نبرده، بلکه سخن از عالم و دانشمندى مى گوید که نخست در مسیر حق بود، آنچنان که هیچ کس فکر نمى کرد روزى منحرف شود، اما سرانجام دنیا پرستى و پیروى از هواى نفس چنان به سقوطش کشانید که در صف گمراهان و پیروان شیطان قرار گرفت.
از روایات بسیار و کلمات مفسران استفاده مى شود که منظور از این شخص، مردى به نام «بلعم باعورا» است که در عصر حضرت موسى (علیه السلام) زندگى مى کرد و از دانشمندان و علماى مشهور بنى اسرائیل محسوب مى شد و حتى موسى (علیه السلام) از وجود او به عنوان یک مبلّغ نیرومند استفاده مى کرد و کارش در این راه آنقدر بالا گرفت که دعایش در پیشگاه خدا به اجابت مى رسید، ولى بر اثر تمایل به «فرعون» و وعد و وعیدهاى او، از راه حق منحرف شد و همه مقامات خود را از دست داد تا آنجا که در صف مخالفان موسى (علیه السلام) قرار گرفت.
از امام باقر (علیه السلام) روایت شده است که فرمود: «اصل آیه در باره بلعم است، سپس خداوند آن را به عنوان یک مثال در باره هر کسى که هوا پرستى را بر خدا پرستى ترجیح دهد، بیان داشته است». (١٤٥)
اصولا کمتر خطرى در جوامع انسانى به اندازه خطر دانشمندانى است که علم و دانش خود را در اختیار فراعنه و جباران عصر خود قرار مى دهند و در اثر هوا پرستى و تمایل به زرق و برق جهان ماده (واخلاد الى الاءرض) همه سرمایه هاى فکرى خود را در اختیار طاغوتها مى گذارند و آنها نیز براى تحمیق مردم عوام از وجود این گونه افراد حد اکثر استفاده را مى کنند.
این موضوع اختصاص به زمان موسى (علیه السلام) یا سایر پیامبران نداشته، بعد از عصر پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) و تا به امروز نیز ادامه دارد که «بلعم باعوراها» علم و دانش و نفوذ اجتماعى خود را در برابر درهم و دینار یا مقام و یا به خاطر انگیزه حسد در اختیار گروه هاى منافق و دشمنان حق و فراعنه و بنى امیه ها و بنى عباسها و طاغوتها قرار داده و مى دهند. (١٤٦)
صدهزار ابلیس و بلعم در جهان همچنین بوده است پیدا و نهان این دو را مشهور گردانید اله تا که باشند این دو بر باقى گواه این دو دزد آویخت بر دار بلند ورنه اندر شهر بس دزدان بدند این دو را پرچم به سوى شهر برد کشتگان قهر را نتوان شمرد (١٤٧) امام خمینى (قدس سره) در بخشى از پیامشان در سال ١٣٦٧ به مناسبت سالگرد کشتار خونین حجّاج ایرانى در مکه، مفتى هاى دربار سعودى را «نوادگان بلعم باعورا» خواند و فرمود:
«آرى در منطق استکبار جهانى هر که بخواهد براءت از کفر و شرک را پیاده کند متّهم به شرک خواهد شد و مفتى ها (١٤٨) و مفتى زادگان این نوادگان «بلعم باعورا»ها به قتل و کفر او حکم خواهند داد...». (١٤٩)
توضیح چند مطلب:
١- «انسلخ» از ماده «انسلاخ» به معناى از پوست بیرون آمدن است، همانگونه که مار از پوست خود بیرون مى آید. به قصّاب از این جهت سلّاخ مى گویند که پوست گوسفندان را از بدنشان بیرون مى آورد.
این تعبیر نشان مى دهد که آیات و علوم الهى در آغاز چنان بر «بلعم باعورا» احاطه داشت که همچون پوست تن او شده بود، اما او با گرایش به هوا پرستى از این پوست بیرون آمد و با یک چرخش تند، مسیر خود را به کلّى تغییر داد! (١٥٠)
٢ - از تعبیر (فأتبعه الشیطان) چنین استفاده مى شود که در آغاز شیطان تقریبا از «بلعم باعورا» قطع امید کرده بود، چرا که او کاملا در مسیر حق قرار داشت، اما همینکه دید تمایل به هواپرستى پیدا کرده و از راه حق منحرف شده است، به سرعت او را تعقیب کرد و به او رسید و بر سر راهش نشست و به وسوسه گرى پرداخت و سرانجام او را در صف گمراهان قرار داد (١٥١)؛ یعنى سگ درون که همان هوا پرستى و جاه طلبى است، با سگ برون دست به دست هم دادند و «بلعم باعورا» را به خاک مذلّت نشاندند؛ به عبارت دیگر دشمن داخلى، یعنى خواهش هاى نفسانى و دشمن خارجى، یعنى شیطان او را به سیه روزى کشاندند.
از شر این دو دشمن خطرناک باید به خدا پناه برد چنانکه در دعا آمده است:
واغوثاه بک یا الله من هوىً قد غلبنى و من عدوٍّ قد استکلب علىّ؛ خدایا! فریاد از (هواى نفس) که بر من مسلط شده و پناه بر تو از دشمنى که همچون سگ بر من حمله ور شده و مرا دنبال مى نماید». (١٥٢)
٣ - جمله و لو شئنا لرفعناه به معناى این است که:
«اگر مى خواستیم، مى توانستیم او را در همان مسیر حق به اجبار نگاه داریم و به وسیله آن آیات و علوم، وى را مقام والا دهیم». ولى مسلّم است که نگهدارى اجبارى افراد در مسیر حق با سنّت پروردگار که سنّت اختیار و آزادى اراده است، سازگار نیست و نشانه شخصیّت و عظمت کسى نخواهد بود، لذا بلافاصله اضافه مى کند: ما او را گذاشتیم و او به جاى اینکه با استفاده از علوم و دانش خویش هر روز مقام بالاترى را بپیماید، «به پستى گرایید و بر اثر پیروى از هوا و هوس نفس سقوط کرد» ؛و لکنه اخلد الى الارض واتبع هواه.
«اخلد» از ماده «اخلاد» به معناى سکونت دائمى در یک جا اختیار کردن است، بنا بر این (اخلد الى الارض) یعنى براى همیشه به زمین چسبید که در اینجا کنایه از جهان مادّه و زرق و برق و لذّات نامشروع زندگى مادّى است». (١٥٣)
در پایان درباره این گونه افراد هوا پرست مى گوید:
وأنفسهم کانوا یظلمون؛ «اینها بر خویشتن ستم روا داشته اند».
چه ستمى از این بالاتر که سرمایه هاى معنوى علوم و دانشهاى خویش را که مى تواند باعث سربلندى خود آنها و جامعه هایشان گردد، در اختیار صاحبان «زر» و «زور» مى گذارند و به بهاى ناچیز مى فروشند و سرانجام خود و جامعه اى را به سقوط مى کشانند. (١٥٤)
١٥ - مثل بناى محکم و بناى سست
أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ(١٥٥) عَلی تَقْوی مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَیْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلی شَفا(١٥٦) جُرُفٍ(١٥٧) هارٍ (١٥٨) فَانْهارَ بِهِ فی نارِ جَهَنَّمَ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ109لا یَزالُ بُنْیانُهُمُ الَّذی بَنَوْا ریبَةً فی قُلُوبِهِمْ إِلاَّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ. (١٥٩)
«آیا کسى که شالوده آن (مسجد) را بر پرهیز از خدا و خشنودى او بنا کرده بهتر است، یا کسى که اساس آن را بر کنار پرتگاه سستى بنا نموده که ناگهان در آتش دوزخ فرو مى ریزد ؟! و خداوند گروه ستمگران را هدایت نمى کند! (اما) این بنایى را که آنها نهاده اند، همواره به صورت یک وسیله شک و تردید، در دلهایشان باقى مى ماند؛ مگر اینکه دلهایشان پاره پاره شود (و بمیرند، وگرنه، هرگز از دل آنها بیرون نمى رود) و خداوند دانا و حکیم است !».
* * *
هرکس آیا کو بناى دین خود | هشت بر تقوا زحق نزد خود | |
هم به رضوان بهتران یا ز اعتماد | بر شفا جرف از بنایى کس نهاد | |
بر کنار رودى اعنى بر نهى | که ز سیلى گشته زیر آن تهى | |
ظاهرش بر پا ستاده با شکاف | لیک مشرف بر فتادن بى خلاف | |
بر زمینى اینچنین هشتن بنا | سست تر بس باشد از بنیادها | |
سست گردد او فتد گر دانیش | در جهنم آن بنا با بانى اش | |
راه ننماید خدا بر ظالمان | زاید از مقصودشان اندر جهان | |
لایزالست آن بناشان تا ابد | که نهادند از عناد و از حسد | |
زاید از چیزى که در دلهایشان | باشد از شک و زفساد رأیشان | |
حقدشان افزود یعنى زان مهم | چون نمودند آن بناشان منهدم | |
از نفاق و حقد و حسرت خسته اند | و اندران اندوه و غم پیوسته اند | |
همیشه باشد آن تخریبشان | ای هم به دوزخ متصل تعذیبشان | |
پاره پاره جز که گردد شان قلوب | بى زادراک از خصال زشت و خوب | |
یا به توبه و زندم بر مثل آن | نزد آن داناى پیدا و نهان | |
حق بود دانا به نیّتها تمام | هم به حکمت حاکم اندر انتقام(١٦٠) |
شأن نزول
آیات بالا و دو آیه قبل از آن درباره منافقان نازل شده که به قصد تفرقه و افساد اقدام به تأسیس مسجدى در نزدیکى مسجد «قبا» کردند که قرآن آن را «مسجد ضرار» نامید و پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) طبق دستور خداوند آنرا خراب نمود و محل آنرا مرکز ریختن زباله هاى شهر قرار داد.
خداوند متعال در اینجا طرز تفکّر و عمل و برنامه مؤسّسان این دو مسجد «قبا» و «ضرار» را باهم مقایسه مى کند و مى فرماید: «آیا کسانى که بناى آن مسجد (قبا) را بر پایه تقوا و رضاى الهى نهاده بهتر است، یا کسى که شالوده آن را بر لبه پرتگاه سستى در کنار دوزخ نهاده که به زودى در آتش جهنّم سقوط خواهد کرد!؟».
این تشبیه بیانگر بى ثباتى تفکر و سستى کار منافقان و استحکام اندیشه و بقاى کار مؤمنان و برنامه هاى آنهاست.
مؤمنان به کسى مى مانند که براى بناى یک ساختمان، زمین بسیار محکمى را انتخاب کرده و آن را از شالوده با مصالحى پر دوام و مطمئن بنا مى کنند، اما منافقان مانند کسى هستند که ساختمان خود را بر لبه رودخانه اى که سیلاب زیر آن را به کلى خالى کرده و هر آن امکان دارد سقوط کند، مى سازد. همانگونه که نفاق ظاهرى دارد فاقد محتوا نیز مى باشد و چنین ساختمانى نیز ظاهرى دارد بدون پایه و شالوده. این ساختمان هر آن ممکن است فرو بریزد، مکتب اهل نفاق نیز هر لحظه ممکن است باطن خود را نشان دهد و به رسوایى بیانجامد.
پرهیزکارى و جلب رضاى خدا، یعنى هماهنگى با واقعیت و همگامى با جهان آفرینش و نوامیس آن بدون شک عامل بقا و ثبات است. اما نفاق، یعنى بیگانگى با واقعیتها و جدایى از قوانین آفرینش که بدون تردید عامل زوال و فناست.
قرآن در آیه دوم اشاره به حالت حیرت و سرگردانى دائمى منافقان نموده، مى فرماید: آنها چنان در ظلمت نفاق سرگردانند که حتى بنایى را که خودشان بر پا کردند همواره به عنوان یک عامل شک و تردید، یا نتیجه شک و تردید، در قلوب آنها باقى مى ماند و تا زنده اند اثر و نقش آن از دل پر تردیدشان زایل نمى گردد.
درسى بزرگ از داستان مسجد ضرار
«داستان «مسجد ضرار» درسى است براى عموم مسلمانان در سراسر تاریخ زندگیشان، گفتار خداوند و عمل پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) به روشنى نشان مى دهد که مسلمانان هرگز نباید آنچنان ظاهر بین باشند که تنها به قیافه هاى حق به جانب نگاه کنند و از اهداف اصلى بى خبر و بر کنار مانند.
مسلمان باید «نفاق» و «منافق» را در هر زمان و مکان و در هر لباس و چهره بشناسد، حتى اگر در چهره دین و مذهب و در لباس طرفدارى از قرآن و مسجد بوده باشد!
استفاده از تز «مذهب بر ضد مذهب» چیز تازه اى نیست، همواره راه و رسم استعمار گران و دستگاههاى جبّار و منافقان در هر اجتماعى این بوده که اگر مردم گرایش خاصّى به مطلبى دارند، از همان گرایش براى اغفال و سپس استعمار آنها استفاده کنند و حتى از نیروى مذهب بر ضد مذهب کمک بگیرند.
اصولا فلسفه ساختن پیامبران قلّابى و مذاهب باطل همین بوده که از این راه گرایشهاى مذهبى مردم را در مسیر دلخواهشان بیندازند.
بدیهى است در محیطى مانند «مدینه» آنهم در عصر پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) با آن نفوذ فوق العاده اسلام و قرآن، مبارزه آشکار بر ضد اسلام ممکن نبود، بلکه باید لامذهبى را در لفافه مذهب و باطل را در لباس حق بپیچند و عرضه کنند، تا مردم ساده دل جذب شوند و نیات سوء آنها لباس عمل به خود بپوشد. ولى مسلمان نباید فریب اینگونه ظواهر را بخورد....
مسلمان باید هوشیار، آگاه، واقع بین، آینده نگر و اهل تجزیه و تحلیل در همه مسائل اجتماعى باشد.
دیوان را در لباس فرشته بشناسد، گرگها را در لباس چوپان تشخیص دهد و خود را براى مبارزه با این دشمنان دوست نما آماده سازد.
یک اصل اساسى در اسلام این است که باید پیش از همه چیز نیّات بررسى شود و ارزش هر عملى بستگى به نیّت آن دارد، نه به ظاهر آن، گرچه نیّت یک امر باطنى است، اما ممکن نیست کسى نیّتى در دل داشته باشد، اثر آن در گوشه و کنار عملش ظاهر نشود، هر چند در پرده پوشى فوق العاده استاد و ماهر باشد.
از اینجا جواب این سؤال روشن مى شود که چرا پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) با آن عظمت مقام دستور داد مسجد، یعنى خانه خدا را ویران کنند و مکانى را که اگر آلوده شود، باید فورا تطهیر کنند مزبله شهر سازند!
زیرا مکانى که کانون تفرقه و نفاق باشد، خانه شیطان است نه خانه خدا، بتخانه است، نه مکان مقدس». (١٦١)
«از این بحث این موضوع نیز روشن مى شود که اهمیت اتحاد در میان صفوف مسلمین در نظر اسلام به قدرى زیاد است که حتى اگر ساختن مسجدى در کنار مسجد دیگر باعث ایجاد تفرقه و اختلاف و شکاف در میان صفوف مسلمانان گردد، آن مسجد تفرقه انداز نامقّدس است». (١٦٢) لذا بعضى از علما گفته اند: «نباید فاصله میان مساجد آنچنان کم باشد که روى اجتماع یکدیگر اثر بگذارند، بنا بر این آنها که روى تعصّبهاى قومى و یا اغراض شخصى مساجد را در کنار یکدیگر مى سازند و جماعات مسلمین را آنچنان پراکنده مى کنند که صفوف جماعت آنها خلوت و بى رونق و بى روح مى شود، عملى بر خلاف اهداف اسلامى انجام مى دهند». (١٦٣)
١٦ - مثل تجارت مجاهدان
إِنَّ اللَّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ. (١٦٤)
«خداوند جانها و اموال مؤمنان را مى خرد که (در برابرش) بهشت براى آنان باشد؛ (به اینگونه که): در راه خدا پیکار مى کنند، مى کشند و کشته مى شوند؛ این وعده حقى است بر خدا، که در تورات و انجیل و قرآن آمده و چه کسى از خدا به عهدش وفادار تر است ؟! اکنون بشارت باد بر شما به داد و ستدى که با خدا کرده اید؛ و این است آن پیروزى بزرگ».
* * *
حق خرید از مؤمنان خوش سرشت | جان و هم اموالشان را بر بهشت | |
این به تحریص است از بحر جهاد | و رنه مال و جان هم او بر بنده داد | |
عبد مملوکى که خود معدوم بود | از وجود و بود(١٦٥) خود محروم بود | |
مالک مطلق مر او را بود داد | نى به سود خود که محض جود داد | |
چیست او را تا که بفروشد به حق | هر دمى باشد به فیضى مستحق | |
گر که آنى قطع فیض از وى شود | نیست موجود او دگر لا شئ شود | |
لطف دیگر بود گفت ار(١٦٦) ذوالجلال | مى خرم از بندگانم جان و مال | |
مى دهم جنت مر ایشان را عوض | دادن جنت بر ایشان بد غرض | |
نفس باشد مایه صد شر و شور | مال هم اسباب طغیان و غرور | |
گفت مى کن این دو فاسد را فدا | در رهم بستان بهشت اندر جزا | |
چون خرد او آنچه کان ملک وى است | هرکه نفروشد نه در سلک وى است | |
در ره حق مى کنند از جان قتال | مى کشند و کشته گردند آن رجال | |
وعده حق داده است ایشان را بر آن | وعده حق است ثابت بى گمان | |
هست در تورات و انجیل این خطاب | هم به قرآن وعده یعنى بر ثواب | |
کیست وافى تر به عهد از شاه جود | شاد پس باشید بر آن بیع و سود | |
شاد یعنى بر شرى و بیع خویش | که به او گردید این سود از پیش | |
هست این بیع نکو بهر شما | رستگارى بزرگ از ذوالعطا (١٦٧) |
صفحه ۵
چهل مثل از قرآن کریم
وجه تشبیه:
در این مثال خداوند متعال خود را به «خریدار» و مؤمنان و مجاهدان را به «فروشنده» تشبیه کرده است که کالاى مورد معامله «جانها و اموال» آنان است.
«از آنجا که در هر معامله در حقیقت پنج رکن اساسى وجود دارد که عبارتند از:
«خریدار»، «فروشنده»، «متاع»، «قیمت» و «سند معامله»، خداوند در این آیه به تمام این ارکان اشاره کرده است. خودش را «خریدار» و مؤمنان را «فروشنده» و جانها و اموال را «متاع» و بهشت را «ثمن» (بها) (١٦٨) و سه کتاب آسمانى تورات، انجیل و قرآن را سند این معامله قرار داده است.
بعضى از بزرگان واسطه و میانجى میان خریدار و فروشنده را نیز بدان افزوده و گفته اند: «دلال این معامله پیامبر بزرگوار اسلام است». (١٦٩)
جالب اینکه پس از انجام مراسم این معامله، همانگونه که در میان تجارت کنندگان معمول است که به طرف مقابل تبریک مى گویند و اظهار مى دارند که خیرش را ببینى، خداوند متعال مى فرماید: فاستبشروا ببیعکم الذى بایعتم به؛ «بشارت باد بر شما به این معامله اى که انجام داده اید».
واقعا معامله پرسودى است که مالک حقیقى مال خودش را از بنده اش به بهاى بهشت خودش بخرد! به راستى این داد و ستد شایسته تبریک و شاد باش گفتن است.
از جابر بن عبدالله انصارى روایت شده که مى گوید:
هنگامى که این آیه نازل شد، پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) در مسجد بود و با صداى بلند آن را تلاوت کرد و مردم تکبیر گفتند.
آنگاه مردى از انصار نزدیک آمد و از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) پرسید:
آیا این کلماتى که اکنون قراءت کردى آیه بود و از طرف خدا نازل شده است ؟
پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: آرى.
مرد انصارى گفت: بیع رابح لانقیل و لانستقیل؛ چه معامله پر سودى؟ ما هرگز این معامله را فسخ نمى کنیم و اگر خواستار فسخ آن شوند نخواهیم پذیرفت».
«چه معامله اى از این پرسودتر که جانهاى معیوب و اموال فانى را مى خرد و در عوض بهشت باقى مى دهد!!». (١٧٠)
عزیزى فرمود:
هرکس برده معیوبى را بخرد و به هنگام خریدن به عیبهاى او آگاه باشد، نمى تواند او را رد کند. پس حق تعالى ما را در حالى خرید که به همه عیوب ما آگاه است، امید است که از درگاه کرم خود ما را رد نفرماید. (١٧١)
* * *
امید که از فضلت مردود نگردم من چون من به همه عیب لطف تو خریدارم
تو به علم ازل مرا دیدى دیدى آنگه به عیب بخریدى
تو به علم آن و من به علم همان رد مکن آنچه خود پسندیدى (١٧٢)
نکته ها:
١- تجارت بى نظیر
در آیه مورد بحث بهاى معامله و تجارت انسان با خدا، «بهشت» قرار داده شده، ولى در قرآن معامله و داد و ستد دیگرى را نقل مى کند که بهاى آن بالاتر از بهشت مى باشد و آن «رضا و خوشنودى» پروردگار است، چنانکه مى فرماید:
و من الناس من یشرى نفسه ابتغآء مرضات الله والله رؤوف بالعباد؛ «بعضى از مردم (با ایمان و فداکار، همچون على (علیه السلام) «در لیلة المبیت» به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) جان خود را به خاطر خوشنودى خدا مى فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است». (١٧٣)
یعنى این دسته از افراد در برابر جانبازى خود نه نظرى به بهشت دارند و نه ترسى از دوزخ (اگر چه هر دو مهم است) بلکه تمام توجه آنان جلب خوشنودى پروردگار است و این بالاترین معامله اى است که انسان ممکن است انجام دهد و شاید به همین جهت است که فرمود:ومن الناس، یعنى تنها بعضى از مردمند که قادر به این کار فوق العاده هستند و این از الطاف الهى است که شامل بعضى مى شود.
«غزالى» که یکى از بزرگان اهل سنت است، مى گوید: «این آیه در شاءن على بن ابى طالب نازل شده آنگاه که در بستر پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) خوابید». (١٧٤)
«ثعلبى» نیز که از مفسران معروف اهل تسنن است، در تفسیر خود مى گوید:
«هنگامى که پیغمبر اسلام تصمیم گرفت از مکه به مدینه هجرت کند، على بن ابى طالب را که در آن وقت ٢١ سال داشت فرا خواند و به او فرمود: یا على، مشرکان تصمیم دارند امشب بر سر من هجوم آورند و مرا به قتل برسانند، اکنون تو در جایگاه من بخواب و آن پارچه سبز رنگى را که من هنگام خواب به روى خود مى کشیدم بر روى خود بپوش تا آنان خیال کنند من در خوابگاه خود خوابیده ام و در پى من نیایند. على (علیه السلام) عرض کرد: اگر من در بستر شما بخوابم شما از شرّ دشمنان جان به سلامت خواهید برد؟ پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: آرى. آنگاه على (علیه السلام) خوشحال شد که جانش لایق شد قربان صدقه رسول خدا گردد:
جان شیرین گرقبول چون تو سلطانى بود کى به جانى بازماند هر که را جانى بود
پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) شبانه از مکه بیرون رفت و على (علیه السلام) با کمال اشتیاق در خوابگاه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) خوابید در این هنگام خداوند به «جبرئیل» و «میکائیل» وحى فرستاد که من بین شما برادرى ایجاد کردم و عمر یکى از شما را طولانى تر قرار دادم کدام یک از شما حاضر است ایثار به نفس کند و زندگى دیگرى را بر خود مقّدم دارد هیچکدام حاضر نشدند.
به آنها وحى شد اکنون على (علیه السلام) در بستر پیغمبر من خوابیده و آماده شده جان خویش را فداى او سازد به زمین بروید و حافظ و نگهبان او باشید.
هنگامى که جبرئیل بالاى سر و میکائیل پائین پاى على (علیه السلام) نشسته بودند جبرئیل مى گفت:
«به به آفرین به تو اى على ! خداوند به واسطه تو بر فرشتگان مباهات مى کند».
و در این هنگام آیه بالا نازل گردید و به همین دلیل آن شب تاریخى به نام «لیلة المبیت» نامیده شده است». (١٧٥)
٢- قباله خانه بهشتى
در روایت است که یکى از شخصیت هاى بزرگ جبل عامل و از شیعیان و دوستان امام صادق (علیه السلام) هر سال هنگام سفر حج به مدینه بر امام صادق (علیه السلام) وارد مى شد و مدتى در جوار آن حضرت به عنوان مهمان مى ماند، چندین سال این برنامه ادامه داشت. بعد به فکر افتاد که در مدینه خانه اى بخرد و مزاحم امام نشود، لذا مبلغ ده هزار درهم به امام صادق (علیه السلام) داد و عرض کرد: با این مبلغ یک خانه اى براى من خریدارى کنید که وقتى به مدینه مى آیم به منزل خودم بروم و باعث زحمت شما نشوم. امام (علیه السلام) هم قبول کرد و تمام آن مبلغ را بین فقراى سادات تقسیم کرد. آن مرد وقتى از مکه برگشت به حضور امام آمد و عرض کرد: جانم به فدایت، آیا معامله را انجام دادید؟
امام فرمود: آرى، قباله اش را هم برایت نوشته ام، آنگاه قباله را به او داد و دید در قباله چنین نوشته است:
بسم الله الرحمن الرحیم «این قباله اى است که فروخت جعفر بن محمد به فلان شخص جبل عاملى خانه اى در فردوس که داراى چهار حدّ است: حدّ اوّلش رسول الله، حدّ دوّمش امیر المؤمنین، حدّ سوّمش حسن بن على و حدّ چهارم آن حسین بن على است».
آن مرد وقتى از محتواى این قباله مطّلع شد با کمال خرسندى به امام صادق (علیه السلام) عرض کرد: آقاجان، جانم به قربانت من به این معامله راضى هستم. آنگاه امام (علیه السلام) فرمود:
تمام پول تو را بین فقیرهاى سادات حسنى و حسینى تقسیم کرده ام امیدوارم خداوند متعال این بخشش و انفاق را از تو قبول کند و در بهشت پاداش تو را عطا فرماید. آن مرد قباله را گرفت و از امام خداحافظى کرد و به وطنش بازگشت و چند روزى نگدشت که مریض شد، اهل و عیالش را جمع کرد و آنها را قسم داد و گفت: هرگاه من از دنیا رفتم، این قباله امام صادق (علیه السلام) را در کفنم بگذارید و با من دفن کنید و در همان بیمارى از دنیا رفت و بازماندگانش طبق وصیّت او آن قباله را در کفنش گذاشته و با خودش دفن کردند.
روز بعد که براى فاتحه خوانى سر قبرش رفتند، دیدند همان قباله روى قبر نهاده شده و در ذیلش از قول آن مرد نوشته شده است: به خدا سوگند، جعفر بن محمد به آنچه به من وعده داده بود وفا کرد. (١٧٦)
١٧ - مثل زندگى و آب
إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّی إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها(١٧٧) وَ ازَّیَّنَتْ(١٧٨) وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها أَتاها أَمْرُنا لَیْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصیداً(١٧٩) کَأَنْ لَمْ تَغْنَ(١٨٠) بِالْأَمْسِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ. (١٨١)
«مثل زندگى دنیا، همانند آبى است که از آسمان نازل کرده ایم؛ که بر اثر آن گیاهان (گوناگون) زمین که مردم و چهارپایان از آن مى خورند، مى روید تا زمانى که زمین، زیبایى خود را (از آن) گرفته و تزیین مى گردد، و اهل آن مطمئن مى شوند که مى توانند از آن بهره مند گردند؛ (ناگهان) فرمان ما شب هنگام یا در روز (براى نابودى آن) فرا مى رسد؛ (سرما یا صاعقه اى را بر آن مسلط مى سازیم) و آنچنان آن را درو مى کنیم که (گویى) هرگز (چنین کشتزارى) نبوده است این گونه آیات خود را براى گروهى که تفکر مى کنند، شرح مى دهیم».
* * *
غیر از این نبود که عیش این جهان | در مثل آبى است کاید ز آسمان | |
پس به آن آمیخته گشت و عجین | خود نبات الارض که رست از زمین | |
یا که بعضى زآن نبات از بوالعجب(١٨٢) | مختلط گردد به بعضى زآن سبب | |
ز آنچه مردم مى خورند آن ز اختیار | از حبوب و از بقول (١٨٣) و از ثمار | |
چار پایان هم خورند از آن گیاه | خشک و تر یعنى علوفه سبز و کاه | |
تا به وقتى که زمین پیرایه (١٨٤) اش | باز بگرفت آنچه داد از مایه اش | |
از نمود(١٨٥) و فرهى(١٨٦) کاندر نفوس | بد مزین در نکویى چون عروس | |
اهل ارض آن را زخود پنداشتند | که بر آن قدرت مگر مى داشتند | |
تا که آمد امر ما شب یا که روز | بهر ویرانى به عرض دل فروز | |
پس نمودیم آن زمین را در نظر | همچو ارض بدر و یده سر به سر | |
باطل و برکنده و خشک سیاه | نى در او فرى نه آثار گیاه | |
چیست لم تغن که موجود او زطمس(١٨٧) | گوییا هرگز نبوده است او به امس(١٨٨) | |
همچنین روشن کنیم آیات خویش | بهر قومى که کنند اندیشه بیش(١٨٩) |
وجه تشبیه:
خداوند متعال در این آیه «زندگى زود گذر» و پر زرق و برق دنیا را به «آب بارانى» تشبیه کرده است که بر سرزمینهاى آماده فرو ریزد و انواع گیاهان از آن بروید که بعضى قابل استفاده براى انسانها و بعضى براى حیوانات است و سطح زمین با پوشش گیاهان چنان مزیّن و جذاب مى شود که اهل زمین مطمئن مى شوند که مى توانند از مواهب آن گیاهان بهره گیرند، اما ناگهان سرماى سخت و یا تگرگ شدید و یا طوفان درهم کوبنده اى بر آن گیاهان اصابت مى کند و آنها را چنان در هم مى پیچد و درو مى نماید که گویى هرگز نبوده است.
آرى، چنین است ماجراى زندگى انسانها به خصوص در عصر و زمان ما که گاه یک زلزله یا یک جنگ چند ساعته، چنان یک شهر آباد و خرّم را در هم مى کوبد که چیزى جز یک ویرانه یا یک مشت اجساد قطعه قطعه شده باقى نمى گذارد.
وه ! چه غافلند مردمى که به چنین زندگى ناپایدار دل خوش کرده اند؟!
بعضى از مفسران در وجه شباهت این تشبیه گفته اند:
«باران چو به نهال گل رسد بر لطافت و طراوت آن مى افزاید و چون به خاربن گذر کند، تیزى آن خار زیاد تر مى شود. و مال دنیا نیز اگر به دست انسان مصلح برسد، با مصرف کردن آن در امور خیریه، بر نیکى و صلاحش افزوده مى شود. که رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: نعم المال الصالح للرجل الصالح؛ چه نیکوست که مال سالم و پاک در دست انسان صالح و خوب باشد و اگر به دست مفسدان رسد، مادّه فساد و عناد وى زیادتر مى گردد». (١٩٠)
مولوى این حدیث شریف نبوى را در قالب شعرى زیبا و به بهترین وجهى تشبیه نموده و گفته است:
مال را گر بهر دین باشى حمول | نعم مال صالح خواندش رسول | |
آب در کشتى هلاک کشتى است | آب اندر زیر کشتى پشتى است(١٩١) |
یعنى آب اگر داخل کشتى باشد، باعث نابودى و غرق شدن سرنشینان کشتى است. ولى اگر زیر کشتى باشد، نه تنها ضربه اى به مسافران نمى زند بلکه وسیله اى است براى رسیدن به مقصد.
مال هم اگر در دست انسان صالح باشد و به عنوان یک وسیله از آن در راه خدا و امور خیر و دستگیرى از محرومان استفاده کند، بسیار خوب و مایه سعادت است ولى اگر در دست آدم دنیا پرست قرار گیرد و از آن به عنوان هدف استفاده کند، باعث هلاکت خود و جامعه است.
و همچنین گفته اند: چون آب باران به زمین رسد در یک جا قرار نمى گیرد، بلکه به اطراف و جوانب روان مى گردد و مال دنیا نیز در یک محل قرار ندارد و به یک کس آرام نمى گیرد و هر روز در دست کسى است و هر شب با کسى عقد مواصلت بندد نه عهد او را وفایى است و نه وفاى او را بقائى.
کنج امان نیست در این خاکدان مغز و وفانیست در این استخوان
کهنه سرائیست به صد جا گرو کهنه و اندر گرو نو به نو (١٩٢)
در تفسیر «کشف الاسرار» منسوب به خواجه عبدالله انصارى آمده است: «دنیا همچون آب است و خداى متعال مال دنیا را مثل به آب زده که چون به اندازه خویش بود سبب صلاح خلق باشد، و اگر از حدّ و اندازه خویش در گذرد، جهان را خراب کند، همچنین است مال اگر به قدر کفاف باشد دارنده آن منعم شود و اگر از حدّ خود تجاوز کند و فزونى گیرد موجب کفران و طغیان گردد.
و نیز گفته اند:
آب هر گاه جارى باشد خوشبو ماند و اگر به جاى ماند تغیّر پذیرد. مال نیز چنین است، اگر آن را ببخشند، دارنده آن را ستایش کنند و اگر امساک و بخل پیش گیرند، صاحب آن مذموم و نکوهیده شود.
مال چون آبیست تا باشد روان فیض مى یابند ازو اهل جهان
چند روزى چون کند یکجا درنگ گنده و بى حاصل است و تیره رنگ
و نیز گفته اند:
آب اگر طاهر و پاک باشد در خور آشامیدن است و اگر نجس و ناپاک بود شرب و طهارت را نشاید، چنین است مال اگر حلال باشد به کار آید و اگر حرام باشد ناپاکى فزاید». (١٩٣)
و عدّه اى گفته اند: این تشبیه مرکّب است یعنى زندگى دنیا هم به آب تشبیه شده و هم به گیاه که دوران خرّمى و طراوتش بسیار کوتاه است:
منگر به آن که روى زمین فصل نو بهار مانند نقش خانه مانى مزیّن است
وقت خزان به برگ ریاحین چه بنگرى منصف شوى که لایق بر باد دادنست
١٨ - مثل کور و بینا، کر و شنوا
مَثَلُ الْفَریقَیْنِ کَالْأَعْمی وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصیرِ وَ السَّمیعِ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلاً أَ فَلا تَذَکَّرُونَ. (١٩٤)
«مثل این دو گروه (مؤمنان و منکران) مثل نابینا و کر و بینا و شنواست؛ آیا این دو همانند یکدیگرند؟! آیا پند نمى گیرید؟!».
* * *
این دو فرقه در مثال از کفر و دین | کور و کر بینا و شنوا همچنین | |
مى بوند آیا برابر در مثل | چون نمى گیرند پند ازما حصل(١٩٥) |
وجه تشبیه:
خداوند متعال در این آیه کافران و منکران حقایق را به آدم «کور و کر» و مؤمنان را به انسان «بینا و شنوا» تشبیه کرده است. وجه تشابه در کافران «ندیدن و نشنیدن حقایق» و در مؤمنان «دیدن و شنیدن آن» است.
صاحب بحر الحقایق مى گوید:
«اعمى آن است که: حق را باطل و باطل را حق بیند، و اصمّ آن که: باطل را حق و حق را باطل شنود و بدان عمل کند. و بصیر کسى است که دیده بصیرتش به کحل «بى یبصر» جلا یافته باشد. و سمیع کسى است که گوش همّتش به گوشواره «بى یسمع» آراسته بود. هرکه به خدا بیند، جز از خدا نبیند و هرکه به خدا بشنود، جز از خدا نشنود». (١٩٦)
آرى «بصیر» یعنى کسى که داراى بصیرت و بینش عمیق دینى است و «سمیع» یعنى کسى که گوشش نسبت به حقایق و معارف و دستورات الهى شنوا باشد. لذا در دعاهاى وارده از پیشوایان دین، هم «نور چشم» از خدا طلب مى کنیم و هم «بصیرت در دین»، چنانچه در دعا مى خوانیم:... واجعل النور فى بصرى والبصیرة فى دینى...؛ (١٩٧) خدایا!، در چشمانم نور قرار ده و بصیرت را در دینم عطا کن.
حضرت على (علیه السلام) در نهج البلاغه مى فرماید:
ومن أبصر بها بصرته، ومن أبصر الیها أعمته؛ (١٩٨) و هر کس با دیده بصیرت (و عبرت) به دنیا بنگرد، دنیا به او بصیرت و بینایى مى بخشد و هر کس با دیده هدف و رسیدن به مقاصد مادّى به دنیا نظر کند، دنیا او را کور و نابینا مى گرداند.
نکته جالب توجه در این دو جمله کوتاه و پر محتوا، کلمه «بها» و «الیها» است؛ یعنى اگر از دیدگاه «وسیله» به دنیا نظر شود، مایه بصیرت است، ولى اگر از دید «هدف» بدان توجّه شود، باعث کورى دل و سبب گمراهى خواهد بود؛ به عبارت دیگر دنیا را مى توان از دو دیدگاه مورد مطالعه قرار داد:
١ - دیدگاه مرآتى ؛
٢ - دیدگاه استقلالى.
دیدگاه مرآتى آن است که آدمى هنگامى که به «مرآت»، یعنى آیینه مى نگرد، توجّهى به خود آیینه ندارد که موادّش از چیست و قیمتش چقدر است. او از آیینه فقط به عنوان وسیله دیدن خود استفاده مى کند. این نوع نگاه کردن به آیینه مایه بصیرت و سبب عبرت و برطرف کردن نقص از خود و اصلاح عیب است.
نظر استقلالى این است که مى خواهد آیینه را خریدارى کند، لذا به حجم و اندازه سنگ و مساحت و کیفیت جنس آن نظر مى کند. در این هنگام صورت خود را که در آن منعکس شده، نمى بیند و به اصطلاح «فیه ینظر» است.
بنا بر این هرکس از دیدگاه مادى و «استقلالى» به اشیاى عالم نظر کند، جهان ماده چشمش را پر خواهد کرد و نسبت به ماوراى ماده و خالق جهان کور و نابینا خواهد شد؛ به عبارت دیگر هر کس با چشم سر و دید سطحى حیوانى به عالم نظر افکند، خطا خواهد کرد، چنان که مولوى مى گوید:
چشم آخر بین تواند دید راست چشم آخُر بین غرور است و خطاست (١٩٩)
بنا بر این چشم انسانى و دیدگاه «مرآتى» وسیله اى است که به آدمى بصیرت و بینش و ژرف نگرى دینى مى بخشد.
صاحب تفسیر «کشف الاسرار» در ذیل آیه مورد بحث مى گوید:
«نابیناى به حقیقى اوست که نه دیده عبرت دارد تا از روى استدلال به «آیات آفاق» نظر کند، نه دل فکرت دارد تا در «آیات انفس» تأمّل کند نه بصیرت حقیقت دارد تا به نور فراست، مکاشفات اسرار غیبى بیند...». (٢٠٠)
مراد از «آیات آفاق» آفریده هاى جهان طبیعت است، همانند خورشید و ماه و ستارگان بانظام دقیقى که بر آنها حاکم است و انواع جانداران و گیاهان و کوهها و دریاها با عجایب و شگفتیهاى بى شمارش و موجودات گوناگون اسرار آمیزش که هر یک آیه و نشانه اى است بر حقانیت ذات پاک خدا.
منظور از «آیات انفس» درون انسان است، همچون آفرینش دستگاههاى مختلف جسم انسان و نظامى که بر ساختمان حیرت انگیز مغز و حرکات منظم قلب و عروق و بافتها و استخوانها و انعقاد نطفه و پرورش جنین در رحم مادران و از آن بالاتر اسرار و شگفتیهاى روح انسان مى باشد که هر گوشه اى از آن، کتابى است از معرفت پروردگار و خالق جهان.
اصطلاح «آفاق و انفس» از خود قرآن گرفته شده که مى فرماید:
سنریهم آیاتنا فى الآفاق وفى أنفسهم حتى یتبین لهم أنه الحق (٢٠١)؛ «ما به زودى آیات و نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهیم تا براى آنان آشکار گردد که او حق است».
تمثیلى از شیخ شبسترى
شیخ محمود شبسترى در کتاب «گلشن راز» اصحاب فرقه هاى مختلف و عقاید گوناگون را به انواع کورى و امراض چشم تشبیه نموده و مى گوید:
خرد را نیست تاب نور آن روى | برو از بهر او چشم دگر جوى | |
دو چشم فلسفى چون بود احول(٢٠٢) | ز واحد دیدن حق شد معطّل | |
ز نابینایى آمد رأى تشبیه (٢٠٣) | ز یک چشمى است ادراکات تنزیه | |
تناسخ(٢٠٤) زان سبب کفر است و باطل | که آن از تنگ چشمى گشت حاصل | |
چو اکمه(٢٠٥) بى نصیب ازهر کمال است | کسى کورا طریق اعتزال(٢٠٦) است | |
کلامى کو ندارد ذوق توحید | به تاریکى در است از غیم(٢٠٧) تقلید | |
رمد (٢٠٨) دارد دو چشم اهل ظاهر | که از ظاهر نبیند جز مظاهر | |
از او هرچه بگفتند از کم و بیش | نشانى داده اند از دیده خویش (٢٠٩) |
١٩- مثل کف دست و آب
لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَجیبُونَ لَهُمْ بِشَیْءٍ إِلاَّ کَباسِطِ کَفَّیْهِ إِلَی الْماءِ لِیَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ وَ ما دُعاءُ الْکافِرینَ إِلاَّ فی ضَلالٍ. (٢١١)
«دعوت حق از آن اوست و کسانى که (مشرکان) غیر از خدا را مى خوانند به دعوت آنها پاسخ نمى گویند! آنها همچون کسى هستند که کفهاى (دست) خود را به سوى آب مى گشاید تا آب به دهانش برسد، و هرگز نخواهد رسید. و دعاى کافران، جز در ضلال (و گمراهى) نیست».
* * *
حق بود بس سخت قوت در محال | هم مگر ابله کند در وى جدال | |
هست او را خواندن حق وان کسان | که به غیر او بخوانند از بتان | |
نى اجابت کرده بر چیزى شوند | نى به مقصودى ز تمییزى شوند | |
جز به مثل آن که بگشاید کفش | سوى آب از دور بهر مصرفش | |
تشنه اى کو بر سر چاهى رسد | بى رسن بى دلو از راهى رسد | |
آب را خواند کش آید بر دهن | نى رسنده باشدش آب اى حسن | |
زان که نه داناست بر خواننده آب | هم نه قادر تا بر او گیرد شتاب | |
خواندن کفار هم باشد چنین | مربتان را نیست سودى اندر این | |
خواندن ایشان نباشد جز ضلال | هیچ مر اصنام را با ابتهال(٢١٢) |
وجه تشبیه:
طبق نظر اکثر مفسران، خداوند متعال در این آیه، مشرکان و افرادى که غیر خدا را مى خوانند، به آدم تشنه اى تشبیه کرده است که بر کنار آبى که سطح آن از دسترس او دور است، نشسته و به آن اشاره مى کند، به این امید که آب به دهان او برسد! بدیهى است که هرگز آب به دهانش نخواهد رسید.
این آرزو چون خواب و پندار بیهوده اى بیش نیست، چنین کارى جز از یک انسان ساده لوح و دیوانه سر نمى زند!
این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد که خداوند متعال، بت پرستان را به آدمى تشبیه نموده که کف دستان خود را کاملا صاف و افقى گرفته، وارد آب مى کند و انتظار دارد آب در دست او بند شود، در حالى که به محض این که دست را از آب بیرون آورد، قطرات آب از لابلاى انگشتان و کف دست او بیرون مى ریزد و چیزى باقى نمى ماند.
تفسیر سومى نیز براى آیه کرده اند و آن اینکه بت پرستان که براى حل مشکلاتشان به سراغ بتها مى روند، مانند کسى هستند که مى خواهد آب را در مشت خود نگاه دارد! آیا هیچ گاه آب را مى توان در مشت نگاه داشت ؟
صفحه ۶
چهل مثل از قرآن کریم
از ضرب المثل معروفى در میان عرب گرفته شده که وقتى مى خواهند براى کسى که کوشش بیهوده مى کند، مثالى بزنند مى گویند:
هو کقابض الماء بالید؛ او مانند کسى است که مى خواهد آب را با دست خود بگیرد.
شاعر عرب مى گوید:
فأصبحت فیما کان بینى وبینها من الودّ مثل قابض الماء بالید
«کار من به جایى رسیده که براى حفظ محبت میان خود و او مانند کسى بودم که مى خواست آب را در دست نگاه دارد». (٢١٣)
بیت ذیل منسوب به امام على (علیه السلام) است که مى فرماید:
ومن یصحب الدنیا کمن مثل قابض على الماء خانته فروج الاصابع (٢١٤)
«کسى که با دنیا رفاقت و همنشینى کند مانند آدمى است که آب را در لابلاى انگشتان باز خود نگه دارد».
در فارسى نیز مثل «آب در غربال» در این باره به کار رفته مى شود، چنانکه گفته اند:
قرار در کف آزادگان نگیرد مال نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال
به هر حال وجه شباهت در این تشبیه «بیهودگى عمل و ناکامى» است.
خداوند در پایان آیه براى تأکید این مطلب مى فرماید:
و ما دعاء الکافرین الّا فى ضلال؛ «درخواست کافران (از بتها چیزى) جز (گام برداشتن) در گمراهى و ضلالت نیست».
چه ضلالتى از این بالاتر که انسان سعى و کوشش خود را در راهى که هرگز او را به مقصد نمى رساند، به کار برد، خسته و ناتوان شود، اما نتیجه و بهره اى نگیرد. (٢١٥) زیرا کسى که غیر حق را مى خواند و از باطل که چیزى جز پندار و توهم نیست، حل مشکلش را مى جوید، رابطه دعا را از دست داده و در حقیقت دعایش را گم کرده است.
بو العجب وردى به دست آورده اى لیک سوراخ دعا گم کرده اى
بنا بر این خواستن از خدا که هم آگاهى دارد و هم قدرت بر انجام خواسته، حق است و تقاضا از غیر خدا، باطل و پوچ و بیهوده است.
٢٠ - مثل آب و کف
أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ. (٢١٦)
«خداوند از آسمان آبى فرستاد و از هر دره و رودخانه اى به اندازه آنها سیلابى جارى شد، سپس سیل بر روى خود کفى حمل کرد؛ و از آنچه (در کوره ها) براى به دست آوردن زینت آلات یا وسایل زندگى، آتش روى آن روشن مى کنند نیز کفهایى مانند آن به وجود مى آید - خداوند، حق و باطل را چنین مثل مى زند! - اما کفها به بیرون پرتاب مى شوند ولى آنچه به مردم سود مى رساند [= آب یا فلز خالص ] در زمین مى ماند؛ خداوند این چنین مثال مى زند».
* * *
آب را نازل نمود او ز آسمان | رودها ز ان پس به هر سو شد روان | |
در هر آن وادى به قدر وسع و تاب | نى فزون ز اندازه تا سازد خراب | |
پس کفى را حمل کرد آن سیل بر | یعنى آورد از تموج (٢١٧) بر زبر (٢١٨) | |
و ز هر آنچه بر فروزند آن به نار | بهر زیور یامطاعى اهل کار | |
هست چون آن کف که باشد روى آب | همچنان که ذکر شد در انتصاب | |
حق زند مر حق و باطل را مثل | بر چنان آبى که آید در محل | |
در منابع مى رود بعضى از او | در عروق ارض هم بعضى فرو | |
هست بالاى فلز یا روى آب | قول باطل چون کفى در انقلاب | |
پس رود کف ساقط و مطروح و پست | وان فلز ماند به قعر اندر نشست | |
وان چه باشد نفع مردم را در آن | پس بماند در زمین صافى روان | |
حق مثلها را زند این سان تمام | تا که عبرت باشد آن برخاص وعام(٢١٩) |
وجه تشبیه:
خداوند متعال در اینجا براى حق و باطل مثلى زده و حق را به آب صاف زلال (و ماده خالص طلا و نقره) تشبیه کرده که همیشه مفید و سودمند است و باطل را به کفهاى روى آب (و اجرام بى خاصیت فلزات) تشبیه نموده است. وجه شباهت در حق «سودمندى و ثبات و پایدارى» و در باطل «بى خاصیتى و ناپایدارى» است.
نکته ها:
١- بهره ها و ظرفیتها
«أودیة»: جمع وادى به معناى درّه ها و گودالهاست و معناى جمله: فسالت أودیة بقدرها این است که: «درّه ها و گودالها و نهرهاى روى زمین هر کدام به اندازه گنجایش و ظرفیت خود بخشى از آب باران را پذیرا مى شوند».
این جمله اشاره به این نکته است که در مبدأ فیض الهى هیچ گونه بخل و محدودیت و ممنوعیت نیست؛ ابرهاى آسمان بدون قید و شرط، همه جا باران مى پاشند، ولى قطعه هاى مختلف زمین و دره ها هر کدام به مقدار وسعت وجود خویش از آن بهره مى گیرند، زمین کوچکتر بهره اش کمتر و زمین وسیع تر سهمش بیشتر است.
مولوى مى گوید:
گربریزى بحر را در کوزه اى چند گنجد قسمت یک روزه اى (٢٢٠)
یعنى اگر آب دریا را در کوزه اى سرازیر کنى، کوزه بیش از ظرفیتش نمى تواند در خود آب جاى دهد و این محدودیت از ناحیه کوزه است، نه از آب دریا. بنا بر این دلهاى آدمیان و ارواح آنها در برابر فیض الهى نیز چنین است. امام على (علیه السلام) در نهج البلاغه به «کمیل نخعى» مى فرماید:
ان هذه القلوب أوعیة فخیرها أوعاها...؛ این دلها ظرفهایى است (که حقایق و معارف الهى را در خود نگه مى دارد) و بهترین آنها دلى است که اسرار و علوم را بهتر در خود نگاه دارد. (٢٢١)
٢- معناى زبد و رابى
«زبد» به معناى کف روى آب و یا هرگونه کف مى باشد و «رابى» به معناى بلندى و برترى است، در نتیجه معناى جمله: فاحتمل السیل زبدا رابیا این است که: «سیلاب، کفهایى را بر بالاى خود حمل مى کند»، یعنى باطل همواره مستکبر، بالانشین و همچون کف روى آب خود نما و میان تهى است، ولى حق همیشه پر محتوا و سنگین وزن است.
بعضى از مفسران گفته اند: «در آیه بالا در حقیقت سه تشبیه است:
الف - «نزول آیات قرآن» از آسمان وحى، تشبیه شده به نزول قطرات حیاتبخش باران.
ب - «دلهاى انسانها» تشبیه شده به زمین ها و دره ها که هر کدام به اندازه وسعت وجودیشان بهره مى گیرند.
ج - «وسوسه هاى شیطانى» به کفهاى آلوده روى آب تشبیه شده است که این کفها از آب پیدا نشده، بلکه از آلودگى محل ریزش آب به وجود مى آید و به همین جهت وسوسه هاى نفس و شیطان از تعلیمات الهى نیست، بلکه از آلودگى قلب انسان است و به هر حال سرانجام، این وسوسه ها از دل مؤمنان بر طرف مى گردد و آب زلال وحى که مایه هدایت و حیات انسانهاست باقى مى ماند». (٢٢٢)
٣- کف آب و کف فلزات
عبارت: و مما یوقدون علیه فى النار ابتغآء حلیة أو متع زبد مثله اشاره به این مطلب است که: پیدایش کفها منحصر به نزول باران و جارى شدن سیلاب نیست، بلکه در فلزاتى که به وسیله آتش ذوب مى شوند تا از آن زینت آلات یا وسایل زندگى بسازند، نیز کفهایى همانند کفهاى روى آب وجود دارد.
جمله: ومما یوقدون علیه فى النار اشاره به کوره هایى است که فلزات را در آن ذوب مى کنند که هم آتش در زیر مواد فلزى وجود دارد و هم در روى آن، به این معنا که یک طبقه آتش در زیر است و سپس روى آن را سنگهایى که مواد کافى دارد، مى گذارند و مجددا روى آن آتش مى ریزند و این بهترین نوع کوره است که از هر طرف، آتش مواد قابل ذوب را احاطه مى کند.
٤- پرتاب شدن باطل به خارج
«جفاء» به معناى پرتاب شدن و بیرون پریدن است. جمله: فأما الزبد فیذهب جفآء نکته لطیفى در بر دارد و آن این که: باطل به جایى مى رسد که قدرت نگهدارى خویش را ندارد و در این لحظه از متن جامعه به خارج پرتاب مى گردد و این در همان حال است که حق به جوشش مى آید، هنگامى که حق به خروش افتاد، باطل همچون کفهاى روى دیگ به هنگام جوشش به بیرون پرتاب مى شود و این خود دلیلى است بر این که حق همیشه باید بجوشد و بخروشد تا باطل را از خود دور سازد. (٢٢٣)
٥- بقا به میزان سود رسانى عبارت: وأما ماینفع الناس فیمکث فى الارض اشاره به این نکته است که: «بقاى هر چیزى بسته به میزان سود رسانى اوست»، نه تنها آب که مایه حیات است مى ماند و کفها از میان مى روند، بلکه در فلزات چه آنها که براى «حلیه» و زینتند و چه آنها که براى تهیه «متاع» و وسایل زندگى، در آنجا نیز فلز خالص که مفید و سودمند یا شفاف و زیباست، مى ماند و کفها را به دور مى افکنند. به همین ترتیب انسانها، گروه ها، مکتبها و برنامه ها به همان اندازه که مفید و سودمندند، حق بقا و حیات دارند و اگر مى بینیم انسان یا مکتب باطلى مدتى سرپا مى ماند، این به خاطر آن مقدار از حقى است که با آن آمیخته شده که به همان نسبت، حق حیات پیدا کرده است. (٢٢٤)
٦- زندگى در پرتو تلاش و جهاد
مثال زیباى آیه مورد بحث این اصل اساسى زندگى انسانها را نیز روشن مى سازد که حیات بدون جهاد و بقا و سربلندى بدون تلاش ممکن نیست، چرا که مى گوید: آنچه را مردم براى تهیه وسایل زندگى (ضروریات زندگى) و یا زینت (رفاه زندگى) به درون کوره ها مى فرستند، همواره زبد و کفهایى دارد و براى به دست آوردن این دو (وسایل ضرورى و وسایل رفاهى -ابتغاء حلیة أومتاعباید مواد اصلى را که در طبیعت به صورت خالص یافت نمى شود و همواره آمیخته با اشیاى دیگر است، در زیر فشار آتش در کوره قرار داد و آنها را تصفیه و پاکسازى کرد، تا فلز خالص و پاک از آن بیرون آید و این کار جز در سایه تلاش و کوشش و مجاهده انجام نمى شود.
اصولا طبیعت زندگى دنیا این است که در کنار گلها، خارها و در کنار نوشها، نیشها و پیروزیها در لابلاى سختیها و مشکلات قرار دارد.
از قدیم گفته اند: «گنجها در ویرانه هاست و در بالاى هر گنجى اژدهاى خطرناکى خفته است» آیا آن ویرانه و این اژدها چیزى جز همان انبوه مشکلاتى است که در به دست آوردن هر موفقیتى وجود دارد. در داستانهاى ایرانى خودمان نیز «رستم» براى رسیدن به پیروزى مجبور بود از «هفت خوان» بگذرد که هر کدام اشاره به نوعى از انبوه مشکلات بوده که در مسیر هر فعالیت مثبتى است. (٢٢٥)
٧- تداوم مبارزه حق و باطل
قرآن در اینجا براى مجسم ساختن هویت حق و باطل مثالى زده که مخصوص به زمان و مکان معینى نیست، صحنه اى است که همیشه و در همه جا مقابل چشم انسانها مجسم مى شود و این نشان مى دهد که پیکار حق و باطل یک درگیرى موقت و موضعى نیست، این رگ رگ آب شیرین و شور همواره بر خلایق تا نفخ صور جریان دارد مگر آن زمانى که جهان و انسانها به صورت یک جامعه ایده آل (همچون جامعه عصر قیام حضرت مهدى (علیه السلام » در آید که پایان این مبارزه اعلام گردد، لشگر حق پیروز و بساط باطل برچیده شود و بشریت وارد مرحله تازه اى از تاریخ خود گردد. (٢٢٦) چنانکه خداوند متعال چنین جامعه اى را نوید مى دهد و مى فرماید:
...جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا (٢٢٧)؛ «حق فرا رسید و باطل نابود شد؛ زیرا باطل یقینا نابود شدنى است».
از امام باقر (علیه السلام) روایت شده که فرمود:
اذا قام القائم (علیه السلام) ذهبت دولة الباطل؛ هنگامى که امام قائم (علیه السلام) قیام کند، دولت باطل برچیده خواهد شد». (٢٢٨)
خداوند در سوره انبیاء مى فرماید:
بل نقذف بالحق على البطل فیدمغه فاذا هو زاهق... (٢٢٩)؛ «بلکه ما حق را بر سر باطل مى کوبیم تا آن را هلاک سازد؛ و این گونه، باطل محو و نابود مى شود».
تا زمانى که این مرحله تاریخى فرا نرسد، باید همه جا در انتظار برخورد حق و باطل بود و موضع گیرى لازم را در این میان در برابر باطل نشان داد.
٢١ - مثل خاکستر و تندباد
مَثَلُ الَّذینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فی یَوْمٍ عاصِفٍ لا یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلی شَیْءٍ ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعیدُ. (٢٣٠)
«اعمال کسانى که بر پروردگارشان کافر شدند، همچون خاکسترى است در برابر تند باد در یک روز طوفانى ! آنها توانایى ندارند کمترین چیزى از آنچه را که انجام داده اند به دست آورند؛ و این همان گمراهى دور و درازى است».
* * *
اینست وصف آن کسان کز حالشان | بر خدا باشد به کفر اعمالشان | |
همچو آن خاکسترى که تند باد | بگذرد بر وى به وقت اشتداد | |
مى کند آن را پراکنده چنان | که نماند زاو اثر اندر مکان | |
فعل نیک کافران باشد چنین | تخم حنظل کى دهد بار انگبین | |
نیستشان قدرت به چیزى در جزا | زانچه کردند اکتساب از چیزها | |
هر عمل کان نیست از حزم و حضور | هست گمراهى و از مقصود دور(٢٣١) |
وجه تشبیه:
خداوند متعال در این آیه اعمال کافران را به خاکسترى تشبیه کرده است که در برابر تند باد در یک روز طوفانى قرار گرفته باشد. همانگونه که باد خاکستر را پراکنده مى سازد و جمع آورى آن براى هیچ کس مقدور نیست، همین گونه اعمال کافران پراکنده و نابود مى گردد و اثرى از آن باقى نمى ماند.
جمله...فى یوم عاصف...(در یک روز طوفانى) مطلب را تاءکید مى کند. زیرا اگر تندباد محدود و موقت باشد، ممکن است خاکسترى را از نقطه اى بلند کند و در نقطه اى نه چندان دور بریزد، اما اگر روز، روز طوفانى باشد که از صبح تا به شام بادها از هر سو مى وزند، بدیهى است چنین خاکسترى آنچنان پراکنده مى شود که هر ذره اى از آن در نقطه دور دستى خواهد افتاد به طورى که با هیچ قدرتى نمى توان آن را جمع کرد. (٢٣٢)
بنابر این وجه شباهت در این تشبیه «بیهودگى و بى خاصیتى عمل» است. همانگونه که خاکستر هیچ خاصیت و ثمر قابل ذکرى ندارد و از خروارها خاکستر حتى علف هرزه اى نمى روید، اعمال کافران هم چون از قصد قربت و نیت و انگیزه الهى تهى است، هیچ اثر مثبتى از آن ایجاد نخواهد شد.
عده اى از مفسران گفته اند: منظور از اعمال کافران، کارهاى نیکى است که آنها در دنیا انجام مى دهند، مانند: صله رحم، آزاد کردن برده، تکریم مهمان، دستگیرى از مستمندان و امثال اینها.
بعضى دیگر گفته اند: مراد تمام اعمال و کارهاى آنهاست.
آیا مخترعان و مکتشفان کافر نزد خدا پاداش دارند؟ در اینجا سؤالى مطرح مى شود و آن این که آیا مخترعان و مکتشفانى همچون «ادیسون» که در اختراع برق زحمات جانکاهى متحمل شد و شاید جان خود را در این راه نیز از دست داد، اما دنیایى را روشن ساخت و یا مانند «پاستور» که با کشف میکروب میلیونها انسان را از خطر مرگ رهایى بخشید و دهها مانند اینها، در برابر عمل خود نزد خداوند پاداشى خواهند داشت، یا نه؟ و اصولا وضعیت اینها چگونه خواهد بود؟
پاسخ این سؤال به طور خلاصه این است که از نظر اسلام هر عملى با توجه به «نیت» و انگیزه آن ارزیابى مى شود، نیت به منزله روح و جان عمل است که گفته اند: «انما الاعمال بالنیات» بنا بر این باید دید، نیت و قصد مخترعان و مکتشفان در اختراع و اکتشافشان چه بوده و چیست؟ مسلمانیت و قصد از سه صورت خارج نیست:
١ - گاهى هدف اصلى از اختراع صرفا یک عمل تخریبى است، (همانند کشف انرژى اتمى که نخستین بار به منظور ساختن بمبهاى اتمى صورت گرفت) سپس در کنار آن منافعى براى نوع انسان نیز به وجود آمده که هدف واقعى مخترع یا مکتشف نبوده و یا در درجه دوم قرار داشته است. تکلیف این دسته از مخترعان کاملا روشن است، که نه تنها پاداشى ندارند، بلکه در برابر «نیت» و عمل تخریبى خود مجازات نیز خواهند شد.
٢ - گاهى مخترع یا مکتشف، هدفش بهره گیرى مادى و یا اسم و آوازه و شهرت است و در حقیقت، حکم تاجرى را دارد که براى در آمد بیشتر، تاءسیسات عام المنفعه اى به وجود مى آورد و براى گروهى ایجاد کار و براى مملکتى محصولاتى به ارمغان مى آورد، بى آنکه هیچ هدفى جز تحصیل درآمد داشته باشد و اگر کار دیگرى در آمد بیشترى داشت، به سراغ آن مى رفت. البته چنین تجارت یا تولیدى اگر طبق موازین مشروع انجام گیرد، کار خلاف و حرامى نیست، ولى عمل فوق العاده مقدسى هم محسوب نمى شود. از این گونه مخترعان و مکتشفان در طول تاریخ کم نبودند. نشانه این طرز تفکر همان است که اگر ببینند، آن درآمد یا بیشتر از آن از طرقى که مضربه حال جامعه است، تاءمین مى شود مثلا: در صنعت داروسازى بیست درصد سود مى برند و در هروئین سازى ٥٠ درصد این دسته خاص، دومى را ترجیح مى دهند (یعنى به فکر درآمد زیاد هستند، هرچند مضر به حال جامعه باشد).
تکلیف این گروه نیز روشن است؛ اینها هیچ گونه طلبى نه از خدا دارند و نه از همنوعان خویش و پاداش اینان همان سود و شهرتى است که مى خواسته اند و به آن رسیده اند.
٣ - گروه سومى هستند که مسلما انگیزه هاى انسانى دارند و گاهى سالیان دراز از عمر خود را در گوشه لابراتوارها با نهایت فلاکت و محرومیت به سر مى برند به امید اینکه خدمتى به همنوع خود کنند و ارمغانى به جهان انسانیت تقدیم دارند. بدون شک این گونه افراد پاداش مناسبى از خداوند دریافت خواهند داشت این پاداش ممکن است در دنیا باشد، و ممکن است در جهان دیگر باشد، مسلما خداوند عالم و عادل آنها را محروم نمى کند، اما چگونه و چطور؟ جزئیاتش بر ما روشن نیست، همین اندازه مى توان گفت: «خداوند اجر چنین نیکوکارانى را ضایع نمى کند». البته اگر آنها در نپذیرفتن ایمان «جاهل قاصر» باشند، نه «جاهل مقصر». مسأله بسیار روشن تر است. (٢٣٣)
بنا بر این پاداش هر عملى بستگى به «نیت آن» دارد و از این جهت ارزیابى مى شود که اگر نیت خیر و نیک باشد، پاداش نیک خواهد داشت. هر چند آنچه را که فرد خیر نیت و قصد کرده واقع نشود و یا خلاف آن واقع شود. چنانکه گفته اند:
شخصى در مسیر مسافرت، بر سر چاهى رسید، میخى از چوب درست کرد و بر زمین کوبید و افسار اسب خود را به آن بست و پس از صرف غذا و استراحت، از آنجا حرکت کرد و آن میخ را همانجا باقى گذاشت به این نیت که مسافران مرکب خود را به آن ببندند و استراحت کنند و خداوند در برابر این کار خیر، به او پاداش عطا کند. از قضا پس از چندى شخصى پیاده از کنار آن چاه مى گذشت، ناگاه پایش بدان میخ برخورد و بر زمین افتاد و بلافاصله برخاست آن میخ را از جاى برکند تا دیگران همانند او از آن آسیب نبینند.
گفته اند: این دو هرچند عملشان ضد یکدیگر بود، ولى چون هر دو نیتشان خیر بود، در اجر و پاداش الهى یکسان هستند؛ زیرا اولى نیتش خیر رساندن به مسافران و دومى نیتش دفع ضرر از آنان بوده است.
در پایان، این سؤال نیز پیش مى آید که هم از بعضى آیات و هم از بسیارى از روایات، چنین استفاده مى شود که «ایمان» و یا حتى «ولایت» شرط قبولى اعمال و یا ورود در بهشت است، بنا بر این اگر بهترین اعمال هم از افراد بى ایمان سربزند، مقبول درگاه خدا نخواهد بود.
به سؤال فوق چنین مى توان پاسخ گفت که: مسأله «قبولى اعمال» مطلبى است و «پاداش مناسب» داشتن مطلب دیگر. قبول عمل همان مرتبه عالى عمل است. اگر خدمات انسانى و مردمى با ایمان همراه باشد، عالى ترین محتوا را خواهد داشت، ولى در غیر این صورت به کلى بى محتوا و بى پاداش نخواهد بود.
در زمینه ورود به بهشت نیز همین پاسخ را مى توان گفت که: پاداش عمل لازم نیست منحصرا «ورود» در جنت باشد. (٢٣٤)
٢٢ - مثل درخت پاکیزه و درخت ناپاک
أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤْتی أُکُلَها (٢٣٥) کُلَّ حینٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ25وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبیثَةٍ اجْتُثَّتْ(٢٣٦) مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ26یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمینَ وَ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ. (٢٣٧)
«آیا ندیدى چگونه خداوند کلمه طیبه (و گفتار پاکیزه) را به درخت پاکیزه اى تشبیه کرده که ریشه آن (در زمین) ثابت و شاخه آن در آسمان است ؟! «این درخت» میوه هاى خود را هر زمان به اذن پروردگارش مى دهد و خداوند براى مردم مثلها مى زند، شاید متذکر شوند (و پند گیرند و همچنین) کلمه خبیثه (و سخن آلوده) را به درخت ناپاکى تشبیه کرده که از روى زمین برکنده شده و قرار و ثباتى ندارد خداوند کسانى را که ایمان آوردند به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان، استوار مى دارد؛ هم در این جهان و هم در سراى دیگر! و ستمگران را گمراه مى سازد (و لطف خود را از آنها مى گیرد) خداوند هر کار را (بخواهد و مصلحت بداند) انجام مى دهد».
* * *
هیچ آیا ننگرى اى دیده ور | حق مثلها چون زند در خیر و شر | |
مر کلام پاک گفت اندر سرشت | چون درخت پاک باشد در بهشت | |
آن سخن، تحلیل و توحید خداست | اصل ثابت، فرع آن اندر سماست | |
چو شجر که اصل آن باشد به خاک | شاخ ایمان رفته از وى بر سماک(٢٣٨) | |
هر زمان از رخصت پروردگار | میوه شیرین و خوش آرد به بار | |
مى زند حق این مثلها زاختصاص | تا که در یابند آن را عام و خاص | |
یا که باشد حب ایمان آن درخت | اصل اندر دل به توحید است سخت | |
شاخها باشد عملهاى نکو | کز زمین بر چرخ هفتم رفته او | |
هر زمان از مشیت حق بارور | اهل دانش مى خورند از وى ثمر | |
وان کلام کفر باشد در مثل | چون درختى کان خبیث است از ازل | |
همچو حنظل تلخ و ناخوش بوى بد | رسته از روى زمین بى بیخ و حد | |
نیست او را هیچ پایان و قرار | هم نه اندر اصل و فرعش اعتبار | |
مى کند بر مؤمنان، ثابت خداى | مر به قولى ثابت اندر عقل و راى | |
در حیات دنیوى بى معذرت | همچنین اندر سراى آخرت | |
یا به دنیا بدهد ایشان را ثبات | تا به آخر در کلامى بر نجات | |
هم کند ثابت به مؤمن در جزا | وعده خود را در اکرام و عطا | |
ظالمان را هم نماید گمره او | تا نیابد ره به توحیدش عدو | |
واگذارد یعنى اندر گمرهى | تا نگویند آن کلام از آگهى | |
مى کند آن را که مى خواهد خداى | مصلحت را بر عباد از اقتضاى (٢٣٩) |
وجه تشبیه:
خداوند متعال در آیات بالا، کلمه توحید (یعنى اعتقاد راسخ و ایمان راستین به یگانگى اش) را به درختى تشبیه کرده که ریشه آن ثابت و مستحکم و شاخه هاى آن سر به آسمان کشیده و داراى میوه همیشگى است. همچنین کلمه کفر (یعنى عقیده سست و باطل) را به درخت بى ریشه و بى پایه اى تشبیه نموده است که از روى زمین کنده شده و در برابر طوفانها، هر روز و هر لحظه به گوشه اى پرتاب مى شود و هیچ گونه قرار و ثباتى از خود ندارد.
بعضى از اهل تحقیق در وجه تشبیه ایمان به درخت گفته اند:
چون درخت بر سه چیز پابرجاست:
١ - ریشه ثابت و فرورفته در زمین ؛
٢ - تنه محکم و استوار؛
٣ - شاخه هاى سر به هوا کشیده.
درخت ایمان نیز بر سه چیز ثابت و پا بر جاست:
١ - تصدیق به قلب ؛
٢ - اقرار به زبان ؛
٣ - عمل به ارکان. چنانکه امام على (علیه السلام) مى فرماید:
الایمان معرفة بالقلب واقرار باللسان و عمل بالارکان (٢٤٠)؛ ایمان معرفت و شناخت قلبى و اقرار به زبان، و عمل به اعضا و جوارح است.
بعضى دیگر در وجه این تشبیه گفته اند:
صفحه ۷
چهل مثل از قرآن کریم
همانگونه که درخت در زمین ثابت و راسخ گشته و ریشه هایش را در اعماق زمین رسانیده و آب از آن مى خورد و شاخه هاى آن برافراشته و سر به فلک کشیده است، همچنین معناى کلمه شهادت در دل مؤمن ثابت و راسخ شده و از سرچشمه تصدیق آب مى آشامد، و شاخه آن که عبارت از گفتار به زبان است، چون از زبان بر آید بدون هیچ مانعى به آسمان رسد چنانکه خداوند مى فرماید:...الیه یصعد الکلم الطیب والعمل الصالح یرفعه... (٢٤١)؛ «سخنان پاکیزه به سوى او صعود مى کند، و عمل صالح را بالا مى برد».
در تفسیر «کاشفى» آمده است که:
خداوند متعال درخت ایمان را که اصل و ریشه آن در دل مؤمن ثابت است و اعمال او به جانب اعلى علیین بلند است و در هر زمان ثواب و پاداش به او مى رسد، به درخت خرما تشبیه کرده است که ریشه آن در زمین مستقر و شاخه آن به طرف آسمان برافراشته، و همیشه مردم از آن بهره برند. (٢٤٢)
مؤید این نظریه، حدیثى است که مرحوم شیخ کلینى از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) نقل نموده که مى فرماید:
المؤمن کمثل شجرة لا یتحات ورقها فى شتاء ولا صیف، قالوا: یا رسول الله، و ما هى؟ قال: النخلة؛ مؤمن مانند درختى است که برگش در زمستان و تابستان نمى ریزد، پرسیدند: اى رسول خدا، آن چه درختى است؟ فرمود: درخت خرما». (٢٤٣)
علامه طباطبایى (قدس سره) ذیل آیه مورد بحث مى گوید:
«مراد از «کلمه طیبه» اعتقاد حق و عقیده ثابت است. به دلیل این که بعد از ذکر مثل به عنوان نتیجه گیرى از مثلها مى فرماید:
یثبت الله الذین آمنوا بالقول الثابت فى الحیوة الدنیا وفى الآخرة... (٢٤٤) و منظور از «قول ثابت» همان کلمه است که در صدر آیات ذکر گردید، لکن نه هر کلمه و لفظى، بلکه کلمه اى که بر اساس اعتقادى ثابت و عزمى راسخ باشد و انسان پاى آن استقامت ورزد و در هیچ وضعیتى نلغزد، چنان که مى فرماید: الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا... (٢٤٥) که ثبات قدم در دنیا و آخرت نتیجه و ثمره همان قول «ربنا الله» است.
بنا بر این منظور از «کلمه طیبه»، کلمه توحید و اعتقاد راستین به یگانگى خداست و این عقیده و استقامت در راه آن، گفتار حقى است داراى اصلى ثابت که از هر گونه دگرگونى و نابودى محفوظ مى باشد و آن اصل خداوند متعال و یا زمینه حقایق است.
و شاخه هایى دارد که بدون هیچ مانعى از آن جوانه مى زند و آن عبارت است از اعمال نیکو و اخلاق پسندیده که انسان با ایمان به وسیله آن حیات طیبه مى یابد و جهان انسانیت بدان رونق و آبادانى پیدا مى کند.
و مؤمنان راستین که مى گویند:ربنا الله ثم استقموا، قول ثابت و کلمه طیبه در آنان جامه عمل مى پوشد و اینها کسانى هستند که مردم همواره از برکات وجود آنان بهره مى برند.
و هر کلمه حق و هر عمل صالحى مثلش چنین است که داراى اصلى ثابت و فروعى پر رشد و نمو است و همیشه ثمرات پاک و سودمند خواهد داشت». (٢٤٦)
بنا بر این کلمه «طیبه» که به «شجره طیبه» تشبیه شده داراى مفهوم وسیعى است که شامل هر گونه «برنامه و مکتب الهى»، «تفکر و اندیشه صحیح»، «گفتار نیک»، «عمل شایسته»، «مراکز مهم علمى و دینى» و «انسانهاى برجسته» مى شود، چنانکه مقام معظم رهبرى آیت الله خامنه اى ادام الله ظله طى سخنانى در دیدار با روحانیون و طلاب و مردم قم، حوزه علمیه قم را از مصادیق «شجره طیبه» بر شمرده، فرمودند: «قم قبة الاسلام»، مرکز اسلام، مرکز روحانیت و دین است و در دوره انقلاب هم مرکز انقلاب بود...
قم مرکز بسیار مهمى است؛ «هم حوزه مبارکه قم» که حقیقتا یک کلمه «طیبه» و «شجره طیبه» است ،اءصلها ثابت وفرعها فى السماء # تؤتى أکلها کل حین باذن ربها. و هم مردم و جوانان و نیروهاى حزب الهى و مؤمن قم، هر دو مهم است...». (٢٤٧)
«کلمه خبیثه» نیز که به درخت خبیثه تشبیه شده است معناى گسترده اى دارد که هر گونه «گفتار زشت»، «برنامه هاى باطل و گمراه کننده» و «انسانهاى ناپاک و آلوده و خبیث» را شامل مى شود و اگر در روایات اسلامى «شجره طیبه» به رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) على، فاطمه و فرزندان معصومشان (علیه السلام) و «شجره خبیثه» به «بنى امیه» تفسیر شده، ناظر به مصادیق بارز و روشن این دو «شجره طیبه» و «شجره خبیثه» است.
نکته ها:
١- کلمات چهارگانه توحیدى
مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) روایت مى کند که آن حضرت روزى به اصحاب خود فرمود: ألا أدلّکم على شئ أصله فى الارض و فرعه فى السماء؟ قالوا: بلى یا رسول الله، قال: یقول أحدکم اذا فرغ من صلاته الفریضة: سبحان الله والحمدلله ولااله الا الله والله أکبر ثلاثین مرة فان أصلهن فى الارض و فرعهن فى السماء وهن یدفعن الهدم والحرق والغرق والتردى فى البئر وأکل السبع ومیتة السوء والبلیة التى تنزل من السماء على العبد فى ذلک الیوم و هن الباقیات. (٢٤٨)
«آیا راهنمایى نکنم شما را به چیزى که ریشه اش در زمین، و شاخه هاى آن در آسمان است؟ گفتند آرى، فرمود: هرکس بعد از نماز واجب سى بار بگوید: سبحان الله والحمدلله ولااله الا الله والله أکبر این اذکار ریشه اش در زمین، و شاخه هایش به آسمان سر کشیده و این ذکرها از زیر آوار رفتن و سوختن و غرق شدن و در چاه افتادن و پاره شدن به دندان درندگان، و از هر مردن بدى و از هر بلایى که از آسمان نازل مى شود در آن روز انسان را حفظ مى کند، و این ها باقیات صالحات است».
کسى از امام صادق (علیه السلام) سؤال کرد چرا کعبه را کعبه نامیدند، آن حضرت فرمود: لانها مربعة فقیل له و لم صارت مربعة؟ قال: لانها بحذاء البیت المعمور و هو مربع فقیل له و لم صار البیت المعمور مربعا؟ قال لانه بحذاء العرش و هو مربع فقیل له و لم صار العرش مربعا؟ قال: لان الکلمات التى بنى علیها الاسلام أربع و هى: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله والله اکبر. (٢٤٩)
«چون کعبه چهار دیوار دارد به او کعبه مى گویند. عرض کرد: چرا چهار دیوار دارد. فرمود: چون بیت المعمور که در آسمانها هست چهار دیوار دارد. عرض کرد: چرا بیت المعمور چهار دیوار دارد. فرمود: براى آنکه عرش خدا چهار ضلع دارد. عرض کرد: چرا عرش خدا چهار ضلع دارد. فرمود: براى اینکه کلمات توحیدى خدا چهار تا است: سبحان الله والحمدلله ولااله الا الله والله أکبر. اسماى حسناى حق به این چهار کلمه توحید و تحمید و تهلیل و تکبیر بر مى گردد: به وحدانیت خدا، به بزرگداشت خدا، به مجد و کبریائى خدا به منزه بودن آن سبوح قدوس؛ انسان در این کلمات خدا را مى ستاید. یک انسان مکه مى رود براى این که این چهار دیوارى را زیارت کند، او ظاهر حج را دیده است؛ کسى به مکه مى رود و معرفتش تا بیت المعمور است؛ کسى به مکه مى رود، معرفتش تا عرش خدا است؛ کسى به مکه مى رود و به این کلمات تامات عارف شده است، این سر حج است. اینطور نیست که هر کسى دور کعبه بگردد، باطن این معنا را هم بیابد و برگردد. جواب امام سلام الله علیه این بود که این کعبه را، بیت المعمور را، عرش را، بر اساس توحید و تحمید و تکبیر حق ساختند». (٢٥٠)
٢- دستگیرى الهى به هنگام مرگ یا در قبر
در بسیارى از روایات آمده است که مراد از: یثبت الله الذین آمنوا بالقول الثابت فى الحیوة الدنیا وفى الاخرة؛ به هنگام ورود در قبر است که خداوند متعال مؤمن را از خطا و لغزش در برابر سؤالاتى که فرشتگان از هویت او مى کنند، حفظ مى کند و او را بر خط ایمان ثابت نگه مى دارد.
٢٣ - مثل برده و آزاد
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوکاً لا یَقْدِرُ عَلی شَیْءٍ وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ یُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً هَلْ یَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ. (٢٥١)
«خداوند مثالى زده: برده مملوکى را که قادر بر هیچ چیز نیست؛ و انسان (با ایمانى) را که از جانب خود، رزقى نیکو به او بخشیده ایم و او پنهان و آشکار از آنچه خدا به او داده، انفاق مى کند. آیا این دو نفر یکسانند؟! ستایش ویژه خداست، ولى اکثر آنها نمى دانند».
* * *
حق مثل زد عبد مملوکى که هیچ | قدرتش نبود به چیزى در بسیج | |
هم مر آزادى که از نزدیک خویش | رزق نیکو داده باشیمش به پیش | |
پس کند انفاق زان فاش و نهان | این دو یکسانند آیا در نشان | |
پس چو عبد عاجزى با مالکش | نیست یکسان گرکه دانى اندکش | |
هر دو باشند ارچه مرزوق یکى | همچنین مملوک یک کس بى شکى | |
پس چسان اصنام بى روح و اثر | باشد از وجهى شریک دادگر | |
حق سزاوار است بر حمد و ثنا | نى جز او از خلق نادار گدا | |
تا چه جاى آن که باشد مستحق | بر پرستش غیر او از ما خلق | |
او ز توحیدش بما بنموده راه | وین ندانند اکثر از رأى تباه (٢٥٢) |
وجه تشبیه:
خداوند متعال در اینجا «مشرکان» را به برده مملوکى که توانایى هیچ چیز را ندارد و «مؤمنان» را به انسان آزاد و توانگرى که از امکانات خدا دادى همگان را بهره مند مى سازد، تشبیه کرده است. آنگاه این دو را با هم مقایسه نموده، مى گوید: (هل یستوون)؛ «آیا این دو مساوى و برابرند؟!».
پر واضح است که هرگز این دو یکسان نخواهند بود؛ یعنى همانگونه که برده زر خریدى که هیچ گونه اختیارى از خود ندارد، با انسان آزاده توانمندى که در بذل و بخشش امکانات خود، آزادى کامل دارد، مساوى نیستند، آدم مشرک و بت پرستى که اسیر بتهاى سنگى و چوبى و بشرهاى ضعیف بت گونه است و در چنگال خرافات و موهومات گرفتار مى باشد، با انسان مؤمن و موحدى که از همه تعلقات و دلبستگى ها و وابستگیهاى غیر الهى رسته و فقط اتکال و اعتمادش بر قدرت لایزال الهى است، هرگز یکسان نیستند.
٢٤ - مثل گنگ مادر زاد و انسان سالم
وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَیْنِ أَحَدُهُما أَبْکَمُ(٢٥٣) لا یَقْدِرُ عَلی شَیْءٍ وَ هُوَ کَلٌّ(٢٥٤) عَلی مَوْلاهُ أَیْنَما یُوَجِّهْهُ لا یَأْتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ. (٢٥٥)
«و خداوند (براى مشرک و مؤمن) مثال (دیگرى) زده است: دو نفر را، که یکى از آن دو، گنگ مادر زاد است و قادر بر هیچ کارى نیست و سربار صاحبش مى باشد؛ او را در پى هر کارى بفرستد، خوب انجام نمى دهد، آیا چنین انسانى با کسى که امر به عدل و داد مى کند و بر راهى راست قرار دارد، مساوى است ؟».
* * *
حق مثل زد بر دو مردى کابکم است | زان دو یک قادر نه بر شئ هست | |
هست از فهم سخنها بى تمیز | وز صنایع مى نداند هیچ چیز | |
هست بر مولاى خود ثقل و وبال | جملگى درمانده مولایش به حال | |
هر کجا او را فرستد بهر کار | باز ناید بر نکوئى سوى یار | |
زانکه عاجز باشد از گفت و شنود | نه بفهمد نه بفهماند به زود | |
او بود آیا مساوى با کسى | کوست من یأمر به عدل اى دون بسى | |
یعنى اوباشد سخنگو در مقام | با کفایت باز و با رشدى تمام | |
وصف او بر عدل زآن کرد از کمال | زآنکه باشد عدل جامع در خصال | |
باشد او در نفس خود بر راه راست | قصدش ازهر کار حاصل بى خطاست(٢٥٦) |
وجه تشبیه:
به دنبال مثال پیش که خداوند متعال مشرکان را به «برده مملوک» و مؤمنان را به «آزاده توانگر» تشبیه کرده بود، دگر بار مثال گویاى دیگرى مى زند و بت پرست را به «گنگ مادر زادى» که در عین حال برده و ناتوان است و فرد با ایمان را به «انسان آزادى» که همواره به عدل و داد دعوت مى کند، تشبیه نموده است.
در این آیه «چهار صفت منفى» براى آدم «بت پرست» و «دو صفت مثبت» براى انسان «خداشناس» ذکر شده است و آن چهار صفت منفى به ترتیب عبارتند از:
١ - (أبکم)؛ یعنى گنگ مادر زاد که هم کراست و هم لال.
٢ - لا یقدر على شئ؛ یعنى چون گنگ است، توانایى بر هیچ کارى ندارد. زیرا نه گوش شنوا دارد که بتواند چیزى را بفهمد و نه زبان گویا دارد که آن را به دیگرى تفهیم کند.
٣ -کلٌّ على مولاه؛ «سربار صاحبش است»، یعنى کسى که نه نیروى درک و فهم دارد و نه منطق رسا، نانخور زیادى و سربار جامعه خواهد بود. «کلّ» به معناى بار سنگین است.
٤ -أینما یوجّهه لایأت بخیر؛ «(هنگامى که) او را در پى هر کارى بفرستند، خوب انجام نمى دهد»؛ یعنى او با این طرز تفکر در هر مسیرى گام بگذارد، ناکام خواهد بود و به هر سو روى آورد، خیرى نصیبش نخواهد شد.
و آن دو ویژگى مثبتى که براى مؤمن راستین بیان داشته است عبارتند از:
١ - (یأمر بالعدل)؛ «(او همواره) به عدل و داد دعوت مى کند».
٢ - و هو على صراط مستقیم؛ «و (خودش هم) بر راهى راست قرار دارد».
این دو صفت خود بیانگر صفات دیگرى است، زیرا کسى که همیشه شیوه اش این است که مردم را به عدل و داد فرا مى خواند ممکن نیست شخصى گنگ یا ترسو و بى شخصیت بوده باشد، بلکه چنین کس، زبانى گویا، منطقى محکم، اراده اى نیرومند، شجاعت و شهامت کافى نیز خواهد داشت.
مقایسه ویژگیهاى «مشرک» و «مؤمن» با هم، بیانگر فاصله زیادى است که بین طرز تفکر «بت پرستى» و «خدا پرستى» وجود دارد و روشن کننده تفاوت این دو برنامه و پرورش یافتگان این دو مکتب است.
مقایسه عربهاى مشرک عصر جاهلیت با مسلمانان موحد آغاز اسلام مى تواند ترسیم روشنى از این دو برنامه و مسیر باشد؛ همانها که تا دیروز آنچنان گرفتار جهل و تفرقه و انحطاط و بدبختى بودند که غیر از محیط محدود و مملو از فقر و فساد خود را نمى شناختند، پس از آنکه گام در وادى توحید نهادند، از چنان وحدت و آگاهى و قدرتى برخوردار شدند که سراسر جهان متمدن آن روز را در زیر بال و پر خود گرفتند.
بنا بر این بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند، مسأله «توحید» و «شرک» یک مسأله صرفا ذهنى نیست، بلکه در تمام زندگى انسان اثر مى گذارد و همه را به رنگ خود در مى آورد.
«توحید» افق دید انسان را گسترش داده و او را از وابستگیهاى موهوم جهان ماده رهایى بخشیده و به بى نهایت پیوندش مى زند، به عکس«شرک» فکر آدمى را محدود نموده و در جهان بتهاى سنگى و چوبى و یا بشرهاى ضعیف بت گونه فرو مى برد و مقدرات و سرنوشت او را به دست بتها و یا انسانهاى استعمارگر مى سپارد و او را همانند برده زر خرید اسیر جهان ماده و گرفتار و پایبند تعلقات مادى مى سازد. (٢٥٧)
٢٥ - مثَل منطقه أمن
وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْیَةً(٢٥٨) کانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما کانُوا یَصْنَعُونَ112وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ وَ هُمْ ظالِمُو. (٢٥٩)
«خداوند (براى آنان که کفران نعمت مى کنند) مثلى زده است: منطقه آبادى که امن و آرام و مطمئن بود؛ و همواره روزیش از هر جا مى رسید؛ اما به نعمتهاى خدا ناسپاسى کردند؛ و خداوند به خاطر اعمالى که انجام مى دادند، لباس گرسنگى و ترس را بر اندامشان پوشانید. پیامبرى از خود آنها به سراغشان آمد، او را تکذیب کردند و در نتیجه عذاب الهى آنها را فرا گرفت در حالى که ظالم بودند!».
* * *
زد خداوندت مثل وانست این | مردمى که بوده معمور و متین | |
ایمن و آسوده از کل زیان | رزقشان آمد فراخ از هر مکان | |
پس به نعمتهاى حق کافر شدند | زایمنى بر فسق و کفران آمدند | |
پس چشانید از لباس خوف و جوع | حق مرایشان را به هنگام وقوع | |
زانچه کردند از ره نابخردى | فسق و عصیان،ناسپاسى وبدى(٢٦٠) |
کیفر کفران نعمت:
خداوند متعال در این آیات، براى افراد و ملتهایى که کفران نعمت مى کنند، منطقه یا شهر و یا کشورى را مثل مى زند که مردم آن از همه نعمتهاى زندگى برخوردار بودند؛ هم نعمت امنیت و آرامش و هم نعمت فراوانى مواد غذایى. از همه مهمتر و بالاتر نعمت رهبرى بود که خداوند، پیامبرى از خودشان در میان آنها فرستاد. ولى آنان به جاى اینکه از نعمتهاى مادى درست استفاده کنند، به اسرافکارى و ریخت و پاش و تجمل گرایى پرداختند و به جاى پیروى از دستورات رهبرى الهى، او را تکذیب نمودند. خداوند هم به خاطر ناسپاسیشان همه نعمتها را از آنان گرفته و به قحطى و گرسنگى و ترس و ناامنى گرفتارشان کرد و سرانجام عذاب الهى آنها را فرو گرفت.
تعبیر «أذاقها الله لباس الجوع والخوف»، کنایه از این است که قحطى و ناامنى آنچنان آنها را فرا گرفت که گویى همانند لباس، بدنشان را لمس مى کرد، و با زبان آن را مى چشند، یعنى فقر و فلاکت و ناامنى و ترس سراسر وجود و محیط زندگى آنان را در بر گرفته بود.
در حقیقت همان گونه که نعمت امنیت و رفاه تمام وجود و محیط آنها را فرا گرفته بود، بر اثر کفران نعمت، همه آنها رخت بر بست و «فقر» و «ناامنى» به جاى آن نشست ؛
شکر نعمت، نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون کند(٢٦١)
در این که این منطقه کجا بوده در میان مفسران گفت و گو است:
گروهى معتقدند اشاره به سرزمین «مکه» است که یک منطقه تولید کننده مواد غذایى نبوده، بلکه مردم آنجا آذوقه خود را از طریق خشکى و شاهراه تجارتى یمن و شام، یا از طریق دریاى احمر (مدیترانه) مى آوردند. ولى چون آن مردم کفران نعمت کردند، خداوند از آنان انتقام گرفت و آن شاهراه مسدود شد و از آن پس آذوقه کافى به آنها نرسید و دچار خشکسالى و خشکامى هم شدند و حدود «هفت سال» قحطى و گرسنگى و نا امنى آنها را احاطه کرده بود. ظاهرا هفت سال اول هجرت بود که خشکسالى و کم آبى حجاز را فرا گرفته بود.
بعضى دیگر گفته اند این داستان مربوط به گروهى از «بنى اسرائیل» است که در منطقه آبادى مى زیستند و بر اثر کفران نعمت دچار قحطى و ناامنى شدند. شاهد این سخن حدیثى است که از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
«این آیه درباره گروهى از بنى اسرائیل نازل شده و آنان چنان زندگى مرفهى داشتند که (حتى از مواد غذایى مجسمه هاى کوچک مى ساختند و گاهى) با خمیر نان، خود را نیز پاک مى کردند (وقتى گویندگان آنان را از این کار زشت نهى مى کردند) در پاسخ مى گفتند: خمیر از سنگ نرم تر و براى تطهیر بهتر است، همین کفران نعمت و سبک شمردن آن، باعث شد که دچار خشک سالى و قحطى شدید شوند، به گونه اى که مجبور شدند همان نانهاى خشکیده آلوده را جمع کنند و بخورند، بلکه آنهم جیره بندى شد و سر تقسیمش باهم دعوا مى کردند». (٢٦٢)
«این احتمال نیز وجود دارد که آیه اشاره به داستان قوم «سباء» باشد که در سرزمین آباد «یمن» مى زیستند و چنانکه قرآن در سوره سباء آیات ١٥ تا ١٩ داستان زندگى آنها را بازگو کرده، سرزمین بسیار آباد و پر میوه و امن و امان و پاک و پاکیزه اى داشته اند که بر اثر غرور و طغیان و استکبار و کفران نعمتهاى خدا آن چنان سرزمینشان ویران و جمعیتشان پراکنده شد که عبرتى براى همگان گشت». (٢٦٣)
بعضى از مفسران معاصر این مثل را موضوع کاملى براى تمثیل حال مردم اروپا و شهرهاى آن ممالک دانسته اند، که آذوقه و مواد غذایى آنجا از طریق خشکى و دریا به آن شهرها وارد مى شد، ولى مردم آن سامان به لذتها و تجملات مادى سرگرم و فریفته شدند، و خداوند آنان را به جنگهاى هولناک جهانى تنبیه فرمود، و آن شهرهاى آباد و زیبا رو به ویرانى نهاد. و مردم آن به ترس و گرسنگى گرفتار گشتند. فهذا المثل ضربه الله لاهل مکة ولنا ولکل انسان فى الارض (٢٦٤)؛ بنابر این، مثل را خداوند براى اهل مکه و براى ما و براى هر انسانى که نعمتهاى خدا را کفران کند زده است».
نکته ها:
١- رابطه امنیت و روزى فراوان:
«در آیات مورد بحث براى منطقه آباد خوشبخت و پر برکت، «سه ویژگى» ذکر شده است که نخستین آنها «امنیت» سپس «اطمینان به ادامه زندگى در آن»، و بعد از آن مسأله «جلب روزى و مواد غذایى فراوان» مى باشد که از نظر ترتیب طبیعى به همان شکل که در آیه آمده، صورت حلقه هاى زنجیرى علت و معلول دارد، چرا که تا امنیت نباشد، کسى اطمینان به ادامه زندگى در محلى پیدا نمى کند، و تا این دو نباشند، کسى علاقه مند به تولید و سرو سامان دادن به وضع اقتصادى نمى شود.
و این درسى است براى همه ما و همه کسانى که مى خواهند سرزمینى آباد و آزاد و مستقل داشته باشند، باید قبل از هر چیز به مسأله «امنیت» پرداخت، سپس مردم را به آینده خود در آن منطقه امیدوار ساخت، و به دنبال آن چرخهاى اقتصادى را به حرکت در آورد. ولى این نعمتهاى سه گانه مادى هنگامى به تکامل مى رسند که با نعمت معنوى ایمان و توحید هماهنگ گردند، به همین دلیل در آیات بالا بعد از ذکر نعمتهاى سه گانه مى گوید:ولقد جاءهم رسول منهم؛ «پیامبرى از جنس آنها براى هدایتشان ماءموریت پیدا کرد». (٢٦٥)
٢- معناى کفران نعمت:
«کفران نعمت» تنها به این نیست که انسان ناسپاسى خدا گوید، بلکه هر گونه بهره گیرى نادرست و سوء استفاده از مواهب الهى، کفران نعمت است. اصولا حقیقت کفران نعمت همین است و ناسپاسگویى در درجه دوم قرار دارد. همان گونه که شکر نعمت به معنى صرف نعمت در راه آن هدفى است که براى آن آفریده شده، و سپاسگویى با زبان در درجه بعد است. اگر هزار بار با زبان «الحمدلله» بگویى، ولى عملا از نعمت سوء استفاده کنى، کفران نعمت کرده اى !
در همین عصرى که ما زندگى مى کنیم، بارزترین نمونه کفران نعمت، به چشم مى خورد، زیرا نیروهاى مختلف جهان طبیعت در پرتو هوش و ابتکار خدادادى بشر به دست انسان مهار شده، و در مسیر منافع او به کار افتاده است؛ اکتشافات علمى و اختراعات صنعتى چهره این جهان را دگرگون ساخته، بارهاى سنگین از روى دوش انسانها برداشته شده و بر دوش چرخهاى کارخانه ها قرار گرفته است.
مواهب و نعمتهاى الهى بیش از هر زمان دیگر است و وسایل نشر اندیشه و گسترش علم و دانش و آگاهى از همه اخبار جهان در دسترس همگان قرار گرفته و مى بایست در چنین عصر و زمان مردم این جهان از هر نظر انسانهایى خوشبخت باشند، هم از نظر مادى و هم از نظر معنوى.
ولى به خاطر کفران نعمت و صرف کردن نیروهایى شگرف طبیعت در راه طغیان و بیدادگرى و به کار گرفتن اختراعات و اکتشافات در طریق هدفهاى مخرب به گونه اى که هر پدیده تازه صنعتى نخست مورد بهره بردارى تخریبى قرار مى گیرد و جنبه هاى مثبت آن در درجه بعد است.
خلاصه، این ناسپاسى بزرگ که معلول دور افتادن از تعلیمات سازنده پیامبران خداست، سبب شده که جامعه را به سوى نابودى کشانده و همه را گرفتار جنگهاى مخرب منطقه اى و جهانى کرده و این همه نا امنى ها و ظلمها و فسادها و استعمارها و استثمارها را ایجاد نموده که سرانجام دامان بنیانگذارانش را نیز مى گیرد». (٢٦٦)
ارجاعات:
١- کنز العمال، ج ١، ص ٥٢٦، ح ٢٣٥٦. میزان الحکمة، ج ٨، ص ٧٤.
٢- حشر / ٢١.
٣- «صم»: جمع أصم، به معناى کر. «بکم»: جمع أبکم، یعنى لال و گنگ. «عمى»: جمع أعمى، یعنى کور.
٤- بقره / ١٦ - ١٨.
٥- «حرون»: یعنى طغیان گر، اسب سرکش.
٦- تفسیر صفى، ج ١، ص ٧.
٧- نساء / ١٤٣.
٨- تفسیر نمونه، ج ١، ص ١١٠.
٩- تفسیر امثال القرآن، انتشارات اسوه، چاپ سوم، ص ١٤٩.
١٠- مثنوى معنوى، انتشارات کلاله خاور دفتر اول، ص ٥٢.
١١- بقره / ١٩ - ٢٠.
توضیح لغات: «صیب»، یعنى باران شدید و رگبار.
«أصابع»: جمع اصبع، یعنى انگشت. «اذان»: جمع اذن، یعنى گوش.
«صواعق»: جمع صاعقه، یعنى آتش پاره آسمانى. «خطف»: به معناى ربودن است؛ «یخطف»، یعنى مى رباید.
١٢- «تیه»: بیابان بى آب و علفى است که هر کس در آن راه گم کند، هلاک شود.
١٣- «فتن»: مخفف رفتن است و به جهت ضرورت شعرى «ر» آن حذف شده است.
١٤- تفسیر صفى، ج ١، ص ٨.
١٥- محمد / ٢٠.
١٦- اقتباس از تفسیر نمونه، ج ٢١، ص ٤٦٢.
١٧- اقتباس از تفسیر نمونه، ج ١، ص ١١٥.
١٨- اقتباس از تفسیر منهج الصادقین، ج ١، ص ١٧٧؛ تفسیر لاهیجى، ج ١، ص ١٨.
١٩- حج / ١١.
٢٠- مقتل خوارزمى، ج ١، ص ٢٣٧، چاپ مفید.
٢١- اقتباس از تفسیر روح البیان، ج ٩، ص ٥٢٩.
٢٢- اقتباس از تفسیر نمونه، ج ٢٤، ص ١٤٦ - ١٤٩.
٢٣- معناى کلمه «ما» در عبارت «مثلا ما» و همچنین در «قلیلا ما» و «کثیرا ما» مبهم و غیر معین است که جمله بعد از آن معنایش را بیان مى کند. بنا بر این بسیارى از ادیبان گفته اند: جمله: بعوضة فما فوقها، عطف بیان «مثلا ما» است.
٢٤- بقره / ٢٦.
٢٥- «بق»: یعنى پشه.
٢٦- تفسیر صفى، ج ١، ص ٩ - ١٠.
٢٧- اقتباس از تفسیر نمونه، ج ١، ص ١٤٥ - ١٤٦.
٢٨- تفسیر الکشاف، ج ١، ص ١١٢، چاپ بیروت.
٢٩- انعام / ٤٤.
٣٠- تفسیر مجمع البیان، ج ١، ص ١٦٥.
٣١- مجله مکتب انقلاب، ش ١، ص ٢١.
٣٢- پاورقى تفسیر الکشاف، ج ١، ص ١١٦.
٣٣- اقتباس از تفسیر لاهیجى، ج ١، ص ٢٤.
٣٤- تفسیر مجمع البیان، ج ١، ص ١٦٥.
٣٥- مجله مکتب انقلاب، ش ١، ص ١٤.
٣٦- تفسیر نمونه، ج ١، ص ١٥٠.
٣٧- تفسیر کشف الاسرار و عدة الابرار، ج ١، ص ١١٨.
٣٨- اسرارى از زندگى حیوانات، ص ٥٢.
٣٩- حشر / ٢.
٤٠- تفسیر کشف الاسرار و عدة الابرار، ج ١، ص ١١٨.
٤١- بقره / ١٧١.
٤٢- «داعى»: دعوت کننده، خواهنده.
٤٣- «رمه»: گله گوسفند و یا گاو.
٤٤- «راعى»: چوپان.
٤٥- «بهائم»: چهار پایان، جمع بهیمه.
٤٦- «نمط»: روش.
٤٧- تفسیر صفى، ج ١، ص ٨٠.
٤٨- تفسیر نمونه، ج ١، ص ٥٧٨.
٤٩- گفتار فلسفى؛ بزرگسال و جوان، ج ٢، ص ١٨١.
٥٠- نهج البلاغه فیض الاسلام، حکمت ١٣٩.
٥١- بحار الانوار، ج ٧٨، ص ٦.
٥٢- تحف العقول، کلمات قصار پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم)، ح ١٤٣، ص ٥٤.
٥٣- مثنوى معنوى، انتشارات کلاله خاور، دفتر اول، ص ٢٧.
٥٤- بقره / ٢٦١.
٥٥- تفسیر صفى، ج ١،ص ١٢٢ ١٢٣.
٥٦- اقتباس از تفسیر نمونه، ج ٢، ص ٢٣٤ - ٢٣٥.
٥٧- دیباچه کلیات گلستان سعدى، ص ١٠٩.
٥٨- نحل / ٩٦.
٥٩- نهج البلاغه فیض الاسلام، حکمت ١١٧.
٦٠- بقره / ٢٦٨.
٦١- تفسیر المیزان، ج ٢، ص ٢٠٤.
٦٢- استعاذه، ص ٤٠، با کمى تصرف در عبارات.
٦٣- اقتباس از تفسیر امثال القرآن، ص ٣٣٨.
٦٤- مثنوى معنوى، انتشارات کلاله خاور، دفتر اول ص ٤٦.
٦٥- بقره / ٢٦٤.
«صفوان» و «صلد» هر دو به معناى سنگ صاف و سخت است. «وابل»: یعنى باران دانه درشت و شدید.
٦٦- «اشتلم»: داد و فریاد، هیاهو.
٦٧- تفسیر صفى، ج ١، ص ١٢٢.
٦٨- کلیات گلستان سعدى، باب اول، ص ١٢٤.
٦٩- بحار الانوار، ج ٧٠، کتاب الایمان و الکفر، ص ٢٣٠.
٧٠- تفسیر منهج الصادقین، ج ٢، ص ١٢٥.
٧١- «بر» میوه.
٧٢- کلیات گلستان سعدى، باب هشتم در آداب صحبت و تربیت، ص ٢٦٨.
٧٣- منهج الصادقین، ج ٢، ص ١٢٥.
٧٤- تفسیر منهج الصادقین، ج ٢، ص ١٢٥.
٧٥- بحار الانوار، ج ٧٢، کتاب الایمان و الکفر، ص ٣٠٠.
٧٦- اصول کافى، ج ٢، کتاب ایمان و کفر، باب ریا، ح ١٤.
٧٧- اقتباس از تفسیر روح الجنان، ج ٢، ص ٣٦٨.
٧٨- معارفى از قرآن، ص ٢١١.
٧٩- «ابتغاء»: خواستن، جست و جو کردن.
٨٠- «ربوه»: زمین بلند و مرتفعى است که در برابر نسیم آزاد و تابش آفتاب فراوان قرار گرفته باشد و حاصل خیز باشد.
٨١- «وابل»: باران شدید و دانه درشت.
٨٢- «اکل»: میوه.
٨٣- «طل»: باران ریز و شبنم.
٨٤- بقره / ٢٦٥.
٨٥- تفسیر صفى، ج ١، ص ١٢٤.
٨٦- تفسیر صافى، ج ١، ص ٢٢٦.
٨٧- توبه / ١٠٣.
٨٨- اقتباس از تعلیم و تربیت در اسلام، ص ٣٧٣.
٨٩- بقره / ٢٦٦.
٩٠- تفسیر صفى، ج ١، ص ١٢٤.
٩١- بقره / ١٦٧.
٩٢- اقتباس از تفسیر المیزان، ج ٢، ص ٣٩٣.
٩٣- بقره / ٢٦٦.
٩٤- تفسیر نمونه، ج ٢، ص ٢٤٥ - ٢٤٦.
٩٥- تفسیر نمونه، ج ٢، ص ٢٤٥ - ٢٤٦.
٩٦- اصول کافى، ج ٢، ص ٥٥، ح ٣.
٩٧- خصال صدوق، باب خصلتهاى دو گانه، ح ٣٣.
٩٨- اصول کافى، ج ٢، ص ٥٥، ح ٤.
٩٩- همان، ص ٥٤، ح ٢.
١٠٠- بحار الانوار، ج ٦، ص ١٣٣.
١٠١- نهج الفصاحة، ح ٢٠٥٩.
١٠٢- صحیفه نور، ج ١٥، ص ٣٢.
١٠٣- مدثر / ١٨ - ١٩.
١٠٤- آل عمران / ٥٩ - ٦٠.
١٠٥- تفسیر صفى، ج ١، ص ١٤٨ - ١٤٩.
١٠٦- آل عمران / ١١٧.
١٠٧- تفسیر صفى، ج ١، ص ١٦٣.
١٠٨- تفسیر کشف الاسرار و عدة الابرار، ج ٢، ص ٢٦٠.
١٠٩- شورى / ٢٠.
١١٠- بحار الانوار، ج ٧٣، ص ١٤٨.
١١١- محجة البیضاء، ج ٥، کتاب آفات اللسان، ص ١٩٣.
١١٢- انعام / ١٢٢.
١١٣- تفسیر صفى، ج ١، ص ٣٢٢.
١١٤- بحار الانوار، ج ٦٨، باب دعائم الایمان و الاسلام، ص ٣٥٥.
١١٥- اقتباس از تفسیر نمونه، ج ٥، ص ٤٢٥ - ٤٢٦.
١١٦- اصول کافى، ج ٣، کتاب ایمان و کفر باب «عصبیت»، ح ٥، ص ٤٢٠.
١١٧- مهر تابان، یادنامه علامه طباطبائى (ره)، ص ٥٦.
١١٨- تفسیر نمونه، ج ٥، ص ٤٢٧.
١١٩- خصال صدوق، باب خصلتهاى چهارگانه، ح ٦٥.
١٢٠- نهج البلاغه فیض الاسلام، حکمت ٣٦٦.
١٢١- همان، کلام ٥١.
١٢٢- تفسیر نمونه، ج ١، ص ١٠٤ - ١٠٥.
١٢٣- «سم» به معناى سوراخ است و «خیاط» و مخیط به معناى سوزن است «سم الخیاط»، یعنى سوراخ سوزن.
١٢٤- اعراف / ٤٠.
١٢٥- تفسیر صفى، ج ١، ص ٣٥١.
١٢٦- مثنوى معنوى، انتشارات کلاله خاور، دفتر اول، ص ٦١.
١٢٧- تفسیر امثال القرآن، ص ٢٤٨.
١٢٨- «بلد» به معناى شهر است، ولى در آیه بالا به معناى زمین آمده است.
١٢٩- «نکد» به معناى شخص بخیل و ممسکى است که به آسانى چیزى به کسى نمى دهد و اگر هم بدهد بسیار ناچیز و کم ارزش خواهد بود، زمینهاى شوره زار و نامساعد در آیه فوق تشبیه به چنین کسى شده است. (پاورقى تفسیر نمونه، ج ٦، ص ٢١٦).
١٣٠- اعراف / ٥٨.
١٣١- تفسیر صفى، ج ١، ص ٣٥٦.
١٣٢- اقتباس از تفسیر منهج الصادقین، ج ٤، ص ٤٢.
١٣٣- اقتباس از تفسیر المیزان، ج ٨، ص ١٧٧ - ١٧٨.
١٣٤- محجة البیضاء، ج ٦، ص ٢٣٧.
١٣٥- کلیات گلستان سعدى، باب اول، ص ١٢٤.
١٣٦- اعراف / ١٧٥ - ١٧٧.
١٣٧- تفسیر صفى، ج ١، ص ٣٨٩ - ٣٩٠.
١٣٨- غرر الحکم، ج ١، ص ٢٩٩، ح ٢٣.
١٣٩- نفخ صور حرص: دمیدن باد حرص.
١٤٠- کتم: کتمان و پنهان کردن، کتم غیب به معناى پنهانى است
١٤١- جیب: گریبان.
١٤٢- مثنوى معنوى، انتشارات کلاله خاور، ص ٢٨٩.
١٤٣- اصول کافى، ج ١، ص ١٣٦، ح ٢٤.
١٤٤- اصول کافى، ج ٢، ص ١٤٣، ح ٢٠.
١٤٥- تفسیر مجمع البیان، ج ٤، ص ٥٠٠، ذیل آیه مورد بحث.
١٤٦- اقتباس از تفسیر نمونه، ج ٧، ص ١٤ - ١٦.
١٤٧- مثنوى معنوى، دفتر اول، چاپ انتشارات کلاله خاور، ص ٦٥.
١٤٨- البته این مفتى ها حرف مفت مى زنند، ولى مفت حرف نمى زنند، زیرا اجیر زر و زورند و در برابر حرفهاى مفتشان اجرت مى گیرند.
١٤٩- صحیفه نور، ج ٢٠، ص ٢٢٨.
١٥٠- اقتباس از تفسیر نمونه، ج ٧، ص ١٢.
١٥١- همان.
١٥٢- حاشیه مفاتیح الجنان، کتاب باقیات الصالحات، دعاى حزین.
١٥٣- تفسیر نمونه، ج ٧، ص ١٣.
١٥٤- همان، ص ١٧.
١٥٥- «بنیان» یعنى بنا و ساختمان.
١٥٦- «شفا» به معناى لبه چیزى است.
١٥٧- «جرف» به معناى حاشیه نهر و یا چاه است که آب زیر آن را خالى کرده باشد.
١٥٨- «هار» به معناى شخص یا ساختمان سستى است که در حال سقوط است.
١٥٩- توبه / ١٠٩ - ١١٠.
١٦٠- تفسیر صفى، ج ١، ص ٤٤٨.
١٦١- تفسیر نمونه، ج ٨، ص ١٤٤.
١٦٢- همان، ص ١٤٥.
١٦٣- همان، ص ١٣٨.
١٦٤- توبه / ١١١.
١٦٥- کلمه «بود» اول در مصراع دوم به معناى هستى است.
١٦٦- «ار»، مخفف اگر است.
١٦٧- تفسیر صفى، ج ١، ص ٤٤٨ ٤٤٩.
١٦٨- تفسیر نمونه، ج ٨، ص ١٤٨.
١٦٩- تفسیر منهج الصادقین، ج ٤، ص ٣٢٠.
١٧٠- تفسیر الکشاف، ج ٢، ص ٣١٣ - ٣١٤.
١٧١- اقتباس از تفسیر منهج الصادقین، ج ٤، ص ٣٢٠.
١٧٢- همان.
١٧٣- بقره / ٢٠٧.
١٧٤- احیاء العلوم، ج ٣، ص ٢٣٨.
١٧٥- اقتباس از تفسیر منهج الصادقین، ج ١، ص ٥٣٩ - ٥٤٠ و تفسیر نمونه، ج ٢، ص ٤٦.
١٧٦- بحار الانوار، ج ٤٧، ص ١٣٤.
١٧٧- «زخرف»: زر و زیور، نقش و نگار.
١٧٨- «ازینت»: تزیین کرد، این کلمه در اصل «تزینت» بود و طبق قاعده نحوى تبدیل به «ازینت» شد.
١٧٩- «حصید»: درو شده.
١٨٠- «تغن»: از ماده «غنا» به معناى اقامت کردن در مکانى است، «لم تغن بالاءمس»، یعنى گویى دیروز در این مکان نبوده است. این تعبیر کنایه از این است که چیزى به کلى از میان برود و اثرى از آن باقى نماند که گویى هرگز وجود نداشته است.
١٨١- یونس / ٢٤.
١٨٢- «بوالعجب»: یعنى داراى اعجاب و شگفتى.
١٨٣- «بقول»: جمع بقل، یعنى سبزیها.
١٨٤- «پیرایه»: زیور، زینت.
١٨٥- «نمود»: نما و رونق.
١٨٦- «فره»: شکوه و جلال.
١٨٧- «طمس»: نابود کردن.
١٨٨- «امس»: روز گذشته.
١٨٩- تفسیر صفى، ج ١، ص ٤٦٤ - ٤٦٥.
١٩٠- اقتباس از تفسیر منهج الصادقین، ج ٤، ص ٣٥٧.
١٩١- مثنوى معنوى، انتشارات کلاله خاور، دفتر اول، ص ٢٢.
١٩٢- منهج الصادقین، ج ٤، ص ٣٥٧ ٣٥٨.
١٩٣- تفسیر کشف الاسرار و عدة الابرار، ج ٤، ص ٢٨٠.
١٩٤- هود / ٢٤.
١٩٥- تفسیر صفى، ج ١، ص ٤٨٧.
١٩٦- تفسیر منهج الصادقین، ج ٤، ص ٤١٤.
١٩٧- مفاتیح الجنان، تعقیبات نماز صبح.
١٩٨- نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه ٨٢.
١٩٩- مثنوى معنوى، انتشارات کلاله خاور، دفتر اول، ص ٥٢.
٢٠٠- تفسیر کشف الاسرار و عدة الابرار، ج ٤، ص ٣٨١.
٢٠١- فصلت / ٥٣.
٢٠٢- «احول»: کج چشم، دو بین.
٢٠٣- «رأى تشبیه»: نظریه فرقه اى از مسلمانان که خدا را به مخلوقات تشبیه مى کنند.
٢٠٤- «تناسخ»، نظریه گروهى است که معتقدند روح آدمى پس از مردن، به بدن انسانى دیگر یا حیوان منتقل مى شود.
٢٠٥- «اکمه»: گنگ و کور.
٢٠٦ - «اعتزال»: یعنى مکتب معتزله
٢٠٧- «غیم»: یعنى ابر، تاریکى.
٢٠٨- «رمد»: درد چشم، ورم ملتحمه چشم.
٢٠٩- گلشن راز، ص ٥٦.
٢١٠- لغت «فا»، «فو»، «فى» و «فم» همه به معناى دهان است. «فاه»، یعنى دهانش.
٢١١- رعد / ١٤.
٢١٢- تفسیر صفى، ج ١، ص ٥٥٤.
٢١٣- تفسیر نمونه، ج ١٠، ص ١٥٥ - ١٥٦، (با اندکى تصرف).
٢١٤- امثال قرآن، ص ١٧٩.
٢١٥- تفسیر نمونه، ج ١٠، ص ١٥٦، (با اندکى تصرف).
٢١٦- رعد / ١٧.
٢١٧- «تموج»: یعنى موج زدن آب.
٢١٨- «زبر»: یعنى بالا.
٢١٩- تفسیر صفى، ج ١، ص ٥٥٤.
٢٢٠- مثنوى معنوى، انتشارات کلاله خاور، دفتر اول، ص ٢.
٢٢١- نهج البلاغه فیص الاسلام، حکمت ١٣٩.
٢٢٢- تفسیر نمونه، ج ١٠، ص ١٦٨ (با اندکى تصرف).
٢٢٣- تفسیر نمونه، ج ١٠، ص ١٧٠ (با اندکى تصرف).
٢٢٤- همان، ص ١٠ (با اندکى تصرف).
٢٢٥- تفسیر نمونه، ج ١٠، ص ١٧١ - ١٧٢، (با اندکى تصرف).
٢٢٦- همان، ص ١٧١، (با اندکى تصرف).
٢٢٧- اسراء / ٨١.
٢٢٨- بحار الانوار، ج ٢٤، ص ٣١٣.
٢٢٩- انبیاء / ١٨.
٢٣٠- ابراهیم / ١٨.
٢٣١- تفسیر صفى، ج ١، ص ٥٦٦.
٢٣٢- تفسیر نمونه، ج ١٠، ص ٣٠٩.
٢٣٣- تفسیر نمونه، ج ١٠، ص ٣١٢ - ٣١٥، (با اندکى تصرف).
٢٣٤- اقتباس از تفسیر نمونه، ج ١٠، ص ٣١٧.
٢٣٥- «اکل»: میوه.
٢٣٦- «اجتثت»: برکنده شده. اجتثاث به معناى استیصال و از ریشه کندن است. جثه به معناى بلندیهاى زمین است مانند تل. جثه هر چیز جسد آن است که خود یکى از برآمدگیهاى زمین است.
٢٣٧- ابراهیم / ٢٤ - ٢٧.
٢٣٨- «(سماک »): ستاره.
٢٣٩- تفسیر صفى، ج ١، ص ٥٦٨.
٢٤٠- نهج البلاغه فیض الاسلام، حکمت ٢١٨.
صفححه ۱۵
چهل مثل از قرآن کریم
٢٤١- فاطر / ١٠.
٢٤٢- اقتباس از تفسیر منهج الصادقین، ج ٥، ص ١٣٤ - ١٣٥.
٢٤٣- اصول کافى، ج ٢، ص ٢٣٥، ح ١٦.
٢٤٤- ابراهیم / ٢٧.
٢٤٥- احقاف / ١٣.
٢٤٦- تفسیر المیزان، ج ١٢، ص ٧٢ - ٧٣.
٢٤٧- روزنامه جمهورى اسلامى، ٢٠ دى ١٣٧٥، ص ٣.
٢٤٨- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص ٣٣.
٢٤٩- علل الشرایع، ج ٢، باب ١٣٨، ح ٢.
٢٥٠- اسرار عبادات، ص ٢١٢.
٢٥١- نحل / ٧٥.
٢٥٢- تفسیر صفى، ج ١، ص ٥٩٦.
٢٥٣- «اءبکم»: گنگ مادر زاد.
٢٥٤- «کل»: سنگینى، سربار، گرانبار، کل على مولاه، یعنى سربار صاحبش.
٢٥٥- نحل / ٧٦.
٢٥٦- تفسیر صفى، ج ١، ص ٥٩٧.
٢٥٧- اقتباس از تفسیر نمونه، ج ١١، ص ٣٢٦ - ٣٣٠.
٢٥٨- «قریة»، هم به معناى روستاست و هم به معناى شهر، ولى در اینجا ظاهرا منظور شهر یا منطقه و یا کشور است.
٢٥٩- نحل / ١١٢ - ١١٣.
٢٦٠- تفسیر صفى، ج ١، ص ٦٠٤.
٢٦١- مصراع دوم بیت سعدى دو جور خوانده شده، بعضى مى خوانند:
«کفر، نعمت از کفت بیرون کند» و بعضى دیگر مانند مصراع اول که «شکر نعمت» است در مصراع دوم هم «کفر نعمت» را صحیح مى دانند و مى گویند: در این مصراع کلمه «نعمت» حذف شده است و معنا در اصل چنین است: کفر نعمت، نعمت از کفت بیرون کند».
٢٦٢- تفسیر صافى، ج ١، ص ٩٤٣، (بااندکى تصرف).
٢٦٣- تفسیر نمونه، ج ١١، ص ٤٣٢.
٢٦٤- امثال قرآن، ص ٢٢٣.
٢٦٥- تفسیر نمونه، ج ١١، ص ٤٣٣.
٢٦٦- تفسیر نمونه، ج ١٠، ص ٣٤٥ - ٣٤٦ (با اندک تصرف).